انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان کوتاه تعویذِ افتراق | نهال رادان
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="جادوگر انجمن:)" data-source="post: 75669" data-attributes="member: 896"><p>او هنوز یک دیدار درست و حسابی با همسر آینده دخترش نداشت؛ اما دخترش نگران این چیزهای مادرانه نبود. او در گوشهای از اتاقش روی صندلی پایه بلند طراحی نشسته بود و همانطور که مانند چند ماه گذشته از او انتظار میرفت، پرترهای از ایدن میکشید. گاهی ساعتها مینشست و وقتش را صرف کشیدن یک پرتره میکرد. همه میدانستند او چهقدر در کارش حساس و دقیق است.</p><p>صدای زنگ تلفن همراهش که بلند شد، قلمش را رها کرد و به طرف تلفن هجوم برد. این زنگ، زنگِ مخصوص ایدن بود که خودش قرار داده بود. بلافاصله تماس را وصل کرد و منتظر صدای همیشه پر انرژیِ ایدن ماند.</p><p>ایدن با صدای پر از شوق گفت:</p><p>- سلام عزیزم، کجایی؟میتونم بیام دنبالت؟!</p><p>هارپر با سلام بلند بالایی پاسخ او را داد و سپس با لبهای ورچیده شده به طراحی نصفه و نیمش خیره ماند.</p><p>با صدا زدنهای ایدن به خودش آمد:</p><p>- عزیزم! پشت تلفن هستی؟</p><p>از فکر و خیال و غصه درمورد طراحی نصفه و نیمش بیرون آمد و گفت:</p><p>- آره، آره، منتظرتم.</p><p>و سپس تلفن را قطع کرد. عادتش بود. عادت کرده بود که بدون خداحافظی تلفن را قطع کند و این برای ایدن جا افتاده بود؛ اما این موضوع برای مادرش یک عادت بد به شمار میرفت و همیشه در صدد گوشزد کردن به او بود.</p><p>- هارپر! عزیزم! کی بود؟</p><p>حواسش جمع شد و به صدای بلند، ولی نازک مادر پاسخ داد:</p><p>- ایدن بود؛ مامان! داره میاد دنبالم.</p><p> پاسخی از مادر دریافت نکرد و این یعنی از یک چیزی ناراضی است. نگاهی به اتاق تمیزش انداخت و به طرف کمد قهوهای سوختش حرکت کرد. از آینه کمد به چهرهی نه چندان خستش خیره شد. سعی کرد با لبخندی تمام خستگیش را جمع کند و به فکر انتخاب لباس بیفتد.</p><p>لباسی که انتخاب کرد را برداشت و پوشید. تضاد بافت سفید لباسش با موهای پر کلاغی حس خوبی را به او القا کرد و خستگی را از چشمان مشکی رنگش دور کرد. لباسش را ساده انتخاب کرد. او همیشه ساده میپوشید و همه این را میدانستند. کیف کوچک مشکیش را برداشت و تلفن همراه خود را در آن گذاشت.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="جادوگر انجمن:), post: 75669, member: 896"] او هنوز یک دیدار درست و حسابی با همسر آینده دخترش نداشت؛ اما دخترش نگران این چیزهای مادرانه نبود. او در گوشهای از اتاقش روی صندلی پایه بلند طراحی نشسته بود و همانطور که مانند چند ماه گذشته از او انتظار میرفت، پرترهای از ایدن میکشید. گاهی ساعتها مینشست و وقتش را صرف کشیدن یک پرتره میکرد. همه میدانستند او چهقدر در کارش حساس و دقیق است. صدای زنگ تلفن همراهش که بلند شد، قلمش را رها کرد و به طرف تلفن هجوم برد. این زنگ، زنگِ مخصوص ایدن بود که خودش قرار داده بود. بلافاصله تماس را وصل کرد و منتظر صدای همیشه پر انرژیِ ایدن ماند. ایدن با صدای پر از شوق گفت: - سلام عزیزم، کجایی؟میتونم بیام دنبالت؟! هارپر با سلام بلند بالایی پاسخ او را داد و سپس با لبهای ورچیده شده به طراحی نصفه و نیمش خیره ماند. با صدا زدنهای ایدن به خودش آمد: - عزیزم! پشت تلفن هستی؟ از فکر و خیال و غصه درمورد طراحی نصفه و نیمش بیرون آمد و گفت: - آره، آره، منتظرتم. و سپس تلفن را قطع کرد. عادتش بود. عادت کرده بود که بدون خداحافظی تلفن را قطع کند و این برای ایدن جا افتاده بود؛ اما این موضوع برای مادرش یک عادت بد به شمار میرفت و همیشه در صدد گوشزد کردن به او بود. - هارپر! عزیزم! کی بود؟ حواسش جمع شد و به صدای بلند، ولی نازک مادر پاسخ داد: - ایدن بود؛ مامان! داره میاد دنبالم. پاسخی از مادر دریافت نکرد و این یعنی از یک چیزی ناراضی است. نگاهی به اتاق تمیزش انداخت و به طرف کمد قهوهای سوختش حرکت کرد. از آینه کمد به چهرهی نه چندان خستش خیره شد. سعی کرد با لبخندی تمام خستگیش را جمع کند و به فکر انتخاب لباس بیفتد. لباسی که انتخاب کرد را برداشت و پوشید. تضاد بافت سفید لباسش با موهای پر کلاغی حس خوبی را به او القا کرد و خستگی را از چشمان مشکی رنگش دور کرد. لباسش را ساده انتخاب کرد. او همیشه ساده میپوشید و همه این را میدانستند. کیف کوچک مشکیش را برداشت و تلفن همراه خود را در آن گذاشت. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان کوتاه تعویذِ افتراق | نهال رادان
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین