انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان کوتاه احلام دلستان| هانیه رمضانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="hannir" data-source="post: 95163" data-attributes="member: 1673"><p><span style="font-family: 'Parastoo'"> -فقط یک چیز دیگه، با اون خواستگارت، دقیقاً چیکار کردی؟ چه بلایی سرش آوردی؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">-کاری کردم دوبارهی دیگه عمراً صد فرسخی من پیداش بشه؛ خودش که نبود، فقط مامانش اومده بود. رفتم جلو و گفتم هیچ وقت خواستگاری که خودش نیاد خواستگاری رو نمیخوام ببینم؛ بعدش هم رفتم تو اتاقم و نفهمیدم چی شد. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">نمیدانست چه بگوید، بخندد یا به نوای دلش که ناگه آشوب گشته بود فکر کند که سراب لبخند پهنی زد و گفت: </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">-فکرش رو نمیکردی؛ نه؟ </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">کارن برای اولین بار لبخند را بر لبان دختر خوابهایش دیده بود. به راستی که زیباییهایش در لبهای و دندانهای بینقص یا موهای بلوندش نبود؛ او در چشمان کارن تنها لبخندهایش را کم داشت تا زیباترین دختر جهان شود. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">-تو خیلی قشنگ میخندی... </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">لبخندش را جمعتر کرد. شرم در چهرهاش هویدا بود؛ سرش را پایین انداخته بود و صورت گلگون شدهاش را مخفی میکرد. کارن که متوجه این موضوع شد خندهای کوتاه کرد و با خداحافظی کوتاهی باغ را ترک کرد. اکنون تنها سراب مانده بود و افکار در سرش که تنها میتوانستند خوب آزارش دهند. </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">***</span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">«کارن» </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">این دختر همان پازلهای گمشدهی رویاهایم بود که هر شب به سراغم میآمد و مرا رها نمیکرد؛ اکنون او را یافته بودم و سوگند یاد کردم که هیچگاه از او نگذرم. تنها مشکل باقی مانده به همان عمارت منحوس باز میگشت که عهد کرده بودم تا زمان عاشقی قدم در آن نگذارم؛ اما نتوانستم. کجا باید میرفتم؟ چه باید میکردم؟ اصلاً چه کسی را داشتم؟ هیچ کس... </span></p><p><span style="font-family: 'Parastoo'">باید با اهالی این عمارت دوستی میکردم؛ مگر نمیخواستند آستین بالا بزنند؟ خب بزنند؛ اکنون من عاشق شدهام! </span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="hannir, post: 95163, member: 1673"] [FONT=Parastoo] -فقط یک چیز دیگه، با اون خواستگارت، دقیقاً چیکار کردی؟ چه بلایی سرش آوردی؟ -کاری کردم دوبارهی دیگه عمراً صد فرسخی من پیداش بشه؛ خودش که نبود، فقط مامانش اومده بود. رفتم جلو و گفتم هیچ وقت خواستگاری که خودش نیاد خواستگاری رو نمیخوام ببینم؛ بعدش هم رفتم تو اتاقم و نفهمیدم چی شد. نمیدانست چه بگوید، بخندد یا به نوای دلش که ناگه آشوب گشته بود فکر کند که سراب لبخند پهنی زد و گفت: -فکرش رو نمیکردی؛ نه؟ کارن برای اولین بار لبخند را بر لبان دختر خوابهایش دیده بود. به راستی که زیباییهایش در لبهای و دندانهای بینقص یا موهای بلوندش نبود؛ او در چشمان کارن تنها لبخندهایش را کم داشت تا زیباترین دختر جهان شود. -تو خیلی قشنگ میخندی... لبخندش را جمعتر کرد. شرم در چهرهاش هویدا بود؛ سرش را پایین انداخته بود و صورت گلگون شدهاش را مخفی میکرد. کارن که متوجه این موضوع شد خندهای کوتاه کرد و با خداحافظی کوتاهی باغ را ترک کرد. اکنون تنها سراب مانده بود و افکار در سرش که تنها میتوانستند خوب آزارش دهند. *** «کارن» این دختر همان پازلهای گمشدهی رویاهایم بود که هر شب به سراغم میآمد و مرا رها نمیکرد؛ اکنون او را یافته بودم و سوگند یاد کردم که هیچگاه از او نگذرم. تنها مشکل باقی مانده به همان عمارت منحوس باز میگشت که عهد کرده بودم تا زمان عاشقی قدم در آن نگذارم؛ اما نتوانستم. کجا باید میرفتم؟ چه باید میکردم؟ اصلاً چه کسی را داشتم؟ هیچ کس... باید با اهالی این عمارت دوستی میکردم؛ مگر نمیخواستند آستین بالا بزنند؟ خب بزنند؛ اکنون من عاشق شدهام! [/FONT] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان کوتاه احلام دلستان| هانیه رمضانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین