انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان همان همیشگی | دردانه
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="دردانه" data-source="post: 128470" data-attributes="member: 6346"><p><strong>بعد از رفتن جناب عزرائیل دنبال ماموریتش ما در ابعاد دیگر کاری نداشته پس به سراغ چهار محتضر خودمان به درون اتاق توصیفالسابق( از کلمههای ساخته خودمه به معنی قبلاً توصیف شده، ما اینیم دیگه) بیمارستان برمیگردیم( لازمه بگم محتضر به کی میگن یا میدونید؟)</strong></p><p><strong>شماره یک همین که به اتاق رسید، روح مورد ماموریتش را پیدا کرد.</strong></p><p><strong>(بذارید اینو قبل از اینکه بپرسید بگم اون قسمت از وجود آدمها که این فرشتههای مامور رو میبینن روح هست وگرنه جسمشون که خوابیده یا بهتره بگم الان در بیهوشی و کماست. پس تا آخر پس ذهنتون نگه دارید تا دیگه سوال نپرسید)</strong></p><p><strong>تا روح چشمش را باز کرد و هیبت دهشتناک مامور شماره یک را دید... (کی بود؟ کی بود از اون ته گفت روح نمیخوابه؟... داستان منه، دلم میخواد روح توش چشماش بسته باشه، حرفی هست؟ چی؟... بله روح چشم داره، خوبش هم داره، هر کی مخالف نظر منه از همین در تاپیک بزنه بیرون، آفرین)</strong></p><p><strong>روح بختبرگشته از هیبت خوفناک مقابلش نهیبی از عمق وجود کشید و جمع شد (کجا جمع شد؟ کاریتون نباشه) مامور شماره یک دست به سینه منتظر ماند تا فریادهای هول و هراس روح که چهار ستون بیمارستان را میلرزاند، اما کسی در بیمارستان گوش بصیرت شنو نداشت که بشنود، تمام شود.</strong></p><p><strong>( آفرین! تویی که ردیف جلو نشستی حرفهام رو تایید میکنی، خواننده خیلی خوبی هستی، به خودت افتخار کن)</strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="دردانه, post: 128470, member: 6346"] [B]بعد از رفتن جناب عزرائیل دنبال ماموریتش ما در ابعاد دیگر کاری نداشته پس به سراغ چهار محتضر خودمان به درون اتاق توصیفالسابق( از کلمههای ساخته خودمه به معنی قبلاً توصیف شده، ما اینیم دیگه) بیمارستان برمیگردیم( لازمه بگم محتضر به کی میگن یا میدونید؟) شماره یک همین که به اتاق رسید، روح مورد ماموریتش را پیدا کرد. (بذارید اینو قبل از اینکه بپرسید بگم اون قسمت از وجود آدمها که این فرشتههای مامور رو میبینن روح هست وگرنه جسمشون که خوابیده یا بهتره بگم الان در بیهوشی و کماست. پس تا آخر پس ذهنتون نگه دارید تا دیگه سوال نپرسید) تا روح چشمش را باز کرد و هیبت دهشتناک مامور شماره یک را دید... (کی بود؟ کی بود از اون ته گفت روح نمیخوابه؟... داستان منه، دلم میخواد روح توش چشماش بسته باشه، حرفی هست؟ چی؟... بله روح چشم داره، خوبش هم داره، هر کی مخالف نظر منه از همین در تاپیک بزنه بیرون، آفرین) روح بختبرگشته از هیبت خوفناک مقابلش نهیبی از عمق وجود کشید و جمع شد (کجا جمع شد؟ کاریتون نباشه) مامور شماره یک دست به سینه منتظر ماند تا فریادهای هول و هراس روح که چهار ستون بیمارستان را میلرزاند، اما کسی در بیمارستان گوش بصیرت شنو نداشت که بشنود، تمام شود. ( آفرین! تویی که ردیف جلو نشستی حرفهام رو تایید میکنی، خواننده خیلی خوبی هستی، به خودت افتخار کن)[/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان همان همیشگی | دردانه
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین