انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان در سه شب | مریم فواضلی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="بانوی تلالو" data-source="post: 120074" data-attributes="member: 6512"><p>باتفکر به ژاله نگاه کردم، </p><p>خیلی ترسیدِ بودم، گفتم:</p><p>- ژاله شاید توهمی شدم!</p><p>ژاله شانهای بالا انداخت وبلند شد،</p><p> گفت:</p><p>- بهترِ بریم! الان شلوغ میشه.</p><p>بلند شدم و لباسهام را عوض کردم، </p><p>همراه، با ژاله و مادربزرگ به سمت سجادیِ رفتیم و در طول راه سعی میکردم به چاه نگاه نکنم. امشب برخلاف شبی که اومدیم تاریک نبود و اطراف سجادیِ همهاش چراغانی شده بود.</p><p>کلبه سجادیِ برای همه مردم جا نداشت و هرسال مجبور میشدند مراسم را بیرون برگزار کنند.</p><p>در ردیف سوم نشستم،</p><p> ژاله و مادربزرگ گل و غذاهای دعا را بردند. روی غذاها دعا بخوانند، یک نوع گُل پودر شده روی غذا میریختند؛ تا سال دیگر مردم را از انواع بیماری محافظت کند.</p><p>به پیش «جی بابا»</p><p>(این دعا ۳ شب متوالی تا ۳ صبح با اهالی محله با صوت جی بابا خوانده میشود، اهالی محله اعتقاد دارند در این ۳ شب ماه کامل میشود و خداوند درهای لطف و رحمتاش باز است و برای مناجات با خداوند در اینجا جمع میشوند تا از گناهان و اجنه آنها را محافظت کند و ما امسال اولین سال است که در این مراسم شرکت میکنیم.)</p><p>پاهام را جمع کردم و سرم را روی پاهام گذاشتم. فکرم درگیر آن زن بود، </p><p>چطور ممکن بود که در فیلم جثهاش دیده نشه؟</p><p>ناگهان صدای باد بلند شد</p><p> به اطراف نگاه کردم که چشمهام به چاه افتاد که زیاد دور نبود.</p><p>کسی نبود؛ اما حس میکردم چشمهایی از چاه بیرون آمدِ و زوم کردِ روی من یا شاید ما، سرم را برگردوندم که با دختر بچهای مواجه شدم. روبهرویم ایستادِ بود، چهرِ ناز و تو دل برو ای داشت. گفتم:</p><p>- سلام خاله جون.</p><p>پلک زد، منتظر جوابی ماندم؛ اما تنها با چشمهای سیاهش به من خیره بود. چشمهاش انگار میخواهند به درون طرف مقابل نفوذ کند، چشمهای ترسناکی داشت. دوبارِ گفتم:</p><p>- عزیزم مادرت کجاست؟</p><p>دستش را بلند کرد و به سمت چاه اشاره کرد، به چاه نگاه کردم؛ اما کسی نبود.</p><p>برگشتم و گفتم:</p><p>- خونت اون طرفه؟</p><p>سرش را تکان داد. حتماً آن اطراف بود، لُپهایش را کشیدم و باخنده گفتم:</p><p>- چرا حرف نمیزنی؟</p><p>اما تنها فقط به من خیره بود، به سر و وضعش نگاه کردم که لباس قرمز بلندی با گلهای سیاه درشت به تن داشت، نمیدانستم چه بگم، اما گفتم:</p><p>- بیا کنارم بشین تا مادرت بیاد!</p><p>کنار خودم نشاندمش.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="بانوی تلالو, post: 120074, member: 6512"] باتفکر به ژاله نگاه کردم، خیلی ترسیدِ بودم، گفتم: - ژاله شاید توهمی شدم! ژاله شانهای بالا انداخت وبلند شد، گفت: - بهترِ بریم! الان شلوغ میشه. بلند شدم و لباسهام را عوض کردم، همراه، با ژاله و مادربزرگ به سمت سجادیِ رفتیم و در طول راه سعی میکردم به چاه نگاه نکنم. امشب برخلاف شبی که اومدیم تاریک نبود و اطراف سجادیِ همهاش چراغانی شده بود. کلبه سجادیِ برای همه مردم جا نداشت و هرسال مجبور میشدند مراسم را بیرون برگزار کنند. در ردیف سوم نشستم، ژاله و مادربزرگ گل و غذاهای دعا را بردند. روی غذاها دعا بخوانند، یک نوع گُل پودر شده روی غذا میریختند؛ تا سال دیگر مردم را از انواع بیماری محافظت کند. به پیش «جی بابا» (این دعا ۳ شب متوالی تا ۳ صبح با اهالی محله با صوت جی بابا خوانده میشود، اهالی محله اعتقاد دارند در این ۳ شب ماه کامل میشود و خداوند درهای لطف و رحمتاش باز است و برای مناجات با خداوند در اینجا جمع میشوند تا از گناهان و اجنه آنها را محافظت کند و ما امسال اولین سال است که در این مراسم شرکت میکنیم.) پاهام را جمع کردم و سرم را روی پاهام گذاشتم. فکرم درگیر آن زن بود، چطور ممکن بود که در فیلم جثهاش دیده نشه؟ ناگهان صدای باد بلند شد به اطراف نگاه کردم که چشمهام به چاه افتاد که زیاد دور نبود. کسی نبود؛ اما حس میکردم چشمهایی از چاه بیرون آمدِ و زوم کردِ روی من یا شاید ما، سرم را برگردوندم که با دختر بچهای مواجه شدم. روبهرویم ایستادِ بود، چهرِ ناز و تو دل برو ای داشت. گفتم: - سلام خاله جون. پلک زد، منتظر جوابی ماندم؛ اما تنها با چشمهای سیاهش به من خیره بود. چشمهاش انگار میخواهند به درون طرف مقابل نفوذ کند، چشمهای ترسناکی داشت. دوبارِ گفتم: - عزیزم مادرت کجاست؟ دستش را بلند کرد و به سمت چاه اشاره کرد، به چاه نگاه کردم؛ اما کسی نبود. برگشتم و گفتم: - خونت اون طرفه؟ سرش را تکان داد. حتماً آن اطراف بود، لُپهایش را کشیدم و باخنده گفتم: - چرا حرف نمیزنی؟ اما تنها فقط به من خیره بود، به سر و وضعش نگاه کردم که لباس قرمز بلندی با گلهای سیاه درشت به تن داشت، نمیدانستم چه بگم، اما گفتم: - بیا کنارم بشین تا مادرت بیاد! کنار خودم نشاندمش. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان در سه شب | مریم فواضلی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین