انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان جایی شبیه خیال |میناجرجندی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="CANDY" data-source="post: 129241" data-attributes="member: 3457"><p>بعد از این که غذایشان را خوردن وسایل را جمع کردن و به آشپزخانه بردند؛ بعد از آن همگی تصمیم گرفتند به طبقه بالا بروند تا بعد از استراحت کردن فکری برای این شرایطشان بکنند.</p><p>بنیتا میان آسو و الینا قرار گرفته بود و همانطور که به سمت پلهها میرفتند خطاب به آن دو دختر گفت:</p><p>_ بهتر نیست هر سه نفر توی یک اتاق بخوابیم؟ اگر اتفاقی افتاد با هم باشیم.</p><p>الینا و آسو تأیید کردن و چند پله بالا رفتند. آسو برای لحظهای چرخید و به مروا که روی مبل نشسته و در افکار خود غرق بود، نگاه انداخت.</p><p>آرین، همانطور که سر به سر دنیل میگذاشت، به طبقه بالا رفتند.</p><p>تیام با فاصله کنار مروا نشست؛ امّا مروا آنقدر غرق در دنیای خودش بود که متوجه نشده بود.</p><p>تیام با نگرانی صدایش زد، باز هم مروا واکنشی نشان نداد. تیام آستین مانتواش را محکم کشید و بلندتر صدایش زد و اینبار موفق شد مروا را از افکارش بیرون بکشد.</p><p>مروا با گیجی و تعجب به دست تیام که هنوز آستینش را گرفته بود نگاه انداخت؛ بعد به چشمهای نگرانش خیره شد و زمزمهوار گفت:</p><p>_ چیزی شده؟</p><p>تیام دستش را عقب کشید و روی پایش گذاشت، لبهایش را روی هم فشرد و همانطور که ارتباط چشمییشان را قطع نمیکرد گفت:</p><p>_ مدت زیادیِ اینجا نشستید و اصلاً توجهای به اطرافتون ندارید، نگران شدم.</p><p>چشمهای مروا گرد شد. به اطرافش نگاه انداخت و با ندیدن بقیه گفت:</p><p>_ اوه، اینقدر توی فکر و خیالهام غرق شدم که متوجه نشدم.</p><p> تیام سرش را تکان داد و در جایش جا به جا شد و گفت:</p><p>_ مروا خانم، اینقدر فکرتون رو درگیر نکنید؛ بالاخره یک راه برگشتی پیدا میکنیم.</p><p>مروا با ناراحتی آهی کشید و پاهایش را در شکمش جمع کرد و گفت:</p><p>_ من هنوز فکر میکنم همه چیز یک خوابِ، مثلِ این میمونه که توی یک فیلم تخیلی افتادیم.</p><p>تیام به چهرهی سردرگم مروا خیره شد و پاسخ داد:</p><p>_ من هم همین فکر رو میکنم؛ امّا الان بهترِ استراحت کنید چشمهاتون قرمز شدن، با نخوابیدن و زیاد فکر کردن چیزی حل نمیشه.</p><p>مروا نفسش را بیرون داد و از روی مبل بلند شد و گفت:</p><p>_ باشه، توام بهترِ بری استراحت کنی، شاید بعد از اینکه خوابیدیم هر کدوم توی اتاقهامون بیدار شدیم.</p><p></p><p style="text-align: center">***</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="CANDY, post: 129241, member: 3457"] بعد از این که غذایشان را خوردن وسایل را جمع کردن و به آشپزخانه بردند؛ بعد از آن همگی تصمیم گرفتند به طبقه بالا بروند تا بعد از استراحت کردن فکری برای این شرایطشان بکنند. بنیتا میان آسو و الینا قرار گرفته بود و همانطور که به سمت پلهها میرفتند خطاب به آن دو دختر گفت: _ بهتر نیست هر سه نفر توی یک اتاق بخوابیم؟ اگر اتفاقی افتاد با هم باشیم. الینا و آسو تأیید کردن و چند پله بالا رفتند. آسو برای لحظهای چرخید و به مروا که روی مبل نشسته و در افکار خود غرق بود، نگاه انداخت. آرین، همانطور که سر به سر دنیل میگذاشت، به طبقه بالا رفتند. تیام با فاصله کنار مروا نشست؛ امّا مروا آنقدر غرق در دنیای خودش بود که متوجه نشده بود. تیام با نگرانی صدایش زد، باز هم مروا واکنشی نشان نداد. تیام آستین مانتواش را محکم کشید و بلندتر صدایش زد و اینبار موفق شد مروا را از افکارش بیرون بکشد. مروا با گیجی و تعجب به دست تیام که هنوز آستینش را گرفته بود نگاه انداخت؛ بعد به چشمهای نگرانش خیره شد و زمزمهوار گفت: _ چیزی شده؟ تیام دستش را عقب کشید و روی پایش گذاشت، لبهایش را روی هم فشرد و همانطور که ارتباط چشمییشان را قطع نمیکرد گفت: _ مدت زیادیِ اینجا نشستید و اصلاً توجهای به اطرافتون ندارید، نگران شدم. چشمهای مروا گرد شد. به اطرافش نگاه انداخت و با ندیدن بقیه گفت: _ اوه، اینقدر توی فکر و خیالهام غرق شدم که متوجه نشدم. تیام سرش را تکان داد و در جایش جا به جا شد و گفت: _ مروا خانم، اینقدر فکرتون رو درگیر نکنید؛ بالاخره یک راه برگشتی پیدا میکنیم. مروا با ناراحتی آهی کشید و پاهایش را در شکمش جمع کرد و گفت: _ من هنوز فکر میکنم همه چیز یک خوابِ، مثلِ این میمونه که توی یک فیلم تخیلی افتادیم. تیام به چهرهی سردرگم مروا خیره شد و پاسخ داد: _ من هم همین فکر رو میکنم؛ امّا الان بهترِ استراحت کنید چشمهاتون قرمز شدن، با نخوابیدن و زیاد فکر کردن چیزی حل نمیشه. مروا نفسش را بیرون داد و از روی مبل بلند شد و گفت: _ باشه، توام بهترِ بری استراحت کنی، شاید بعد از اینکه خوابیدیم هر کدوم توی اتاقهامون بیدار شدیم. [CENTER]***[/CENTER] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان جایی شبیه خیال |میناجرجندی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین