انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان باران خاک خورده | فاطمه یوسفی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="فاطمه یوسفی" data-source="post: 120921" data-attributes="member: 6613"><p>هنوز به خودش نیامده بود؛ اما رام این حرف شد و روی صندلی چرمی قرار گرفت. دستی به شالش کشید و نگاه سردرگمش را به زهرا دوخت، میدانست دیر یا زود باید با مراجع کنندهها روبهرو شود؛ ولی فکرش را نمیکرد از همان روز اول او را به کار بگیرند.</p><p>پروندهای که حدس میزد پرونده جدیدش باشد را جلوی چشمانش گرفت و سری به نشانه تفهیم تکان داد و اهمیتی به ادامه حرفها و نصیحتهای زهرا نداشت؛ به محض بیرون رفتنش پرونده را روی میز انداخت و تن رنجورش را ب*غل کرد. زمانی این شغل جز آرزوهای محالش بود و حالا، حالا برای ندیدن مراجع کننده یا بیرون رفتن از کلینیک لحظه شماری میکرد. حالا اوضاعش فرق داشت! حالا دلیلی نداشت دنبال خوب کردن حال بقیه باشد وقتی حال خودش به بدترین شکل ممکن گرفته بود. چطور میتوانست کسی را قانع کند تا خوب باشد و وقایع این جهان لعنتی را برایش شرح دهد در صورتی که خودش میدانست همه میروند. میدانست همه بلاخره تنها میمانند. میدانست همه میمیرند. میدانست خیلیها هنوز بخاطر بچه طلاق میگیرند، میدانست قیافه همیشه حرف اول را میزند؛ ولی مگر میتوانست آرام و بیخیال باشد؟ مگر دانستن دلیل بر توانستن و درک کردن بود؟</p><p>غم و فکر شوهر رفتهاش ماهی یکبار هم گریبانگیرش نمیشد، چه شده بود که امروز همراه تمام غصههای یک سال و چهار ماه گذشتهاش روی شانهها و گلویش سنگینی میکرد؟</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="فاطمه یوسفی, post: 120921, member: 6613"] هنوز به خودش نیامده بود؛ اما رام این حرف شد و روی صندلی چرمی قرار گرفت. دستی به شالش کشید و نگاه سردرگمش را به زهرا دوخت، میدانست دیر یا زود باید با مراجع کنندهها روبهرو شود؛ ولی فکرش را نمیکرد از همان روز اول او را به کار بگیرند. پروندهای که حدس میزد پرونده جدیدش باشد را جلوی چشمانش گرفت و سری به نشانه تفهیم تکان داد و اهمیتی به ادامه حرفها و نصیحتهای زهرا نداشت؛ به محض بیرون رفتنش پرونده را روی میز انداخت و تن رنجورش را ب*غل کرد. زمانی این شغل جز آرزوهای محالش بود و حالا، حالا برای ندیدن مراجع کننده یا بیرون رفتن از کلینیک لحظه شماری میکرد. حالا اوضاعش فرق داشت! حالا دلیلی نداشت دنبال خوب کردن حال بقیه باشد وقتی حال خودش به بدترین شکل ممکن گرفته بود. چطور میتوانست کسی را قانع کند تا خوب باشد و وقایع این جهان لعنتی را برایش شرح دهد در صورتی که خودش میدانست همه میروند. میدانست همه بلاخره تنها میمانند. میدانست همه میمیرند. میدانست خیلیها هنوز بخاطر بچه طلاق میگیرند، میدانست قیافه همیشه حرف اول را میزند؛ ولی مگر میتوانست آرام و بیخیال باشد؟ مگر دانستن دلیل بر توانستن و درک کردن بود؟ غم و فکر شوهر رفتهاش ماهی یکبار هم گریبانگیرش نمیشد، چه شده بود که امروز همراه تمام غصههای یک سال و چهار ماه گذشتهاش روی شانهها و گلویش سنگینی میکرد؟ [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
داستان / داستان کوتاه
داستان باران خاک خورده | فاطمه یوسفی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین