انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
سلام نویسندهی عزیز، یک نکتهی خیلی مهمی رو لازمه بدونی و اون هم اینه که در فرایند
رصد،
طراحی،
نقد،
ویراستاری،
کپیست،
و ... اگر ایرادی میبینی همون زمان به تیم مربوطه اطلاع بده. بعد از تایید شدن، هیچ تغییری در مرحلهی قبل داده نمیشه.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان کنترل از راه دور (remote control) | Serino
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Spiritous" data-source="post: 102451" data-attributes="member: 3608"><p>بعد از گذشت مدتی وارد اتاقش شد. تبش از بین رفته بود و دیگر آن را احساس نمیکرد. روز بعد حتی خانوادهاش هم مطمئن شده بودند که دورهی تقلای او با مالاریا گذشته بود. با سپری شدن ایام مادر، پدر و برادرش برای فهمیدن راجعبه جعبهی چوبیای که دوست داشت داخل اتاقش نگه دارد، میآمدند. پدرش راجب آن جعبه با دوستانش جک میساخت و میگفت دختر خیالاتیاش میگوید که درخت آن جعبه را به او داده. مادرش راجعبه این موضوع در فروشگاه صحبت میکرد و میگفت که دخترش با هر چیزی مثل یک آدم رفتار میکند؛ حتی چیزهایی که از زیر زمین کنده و پیدا کرده بود. برادرش فقط چشمانش را برمیگرداند وقتی که میدید خواهرش دارد با آن دانه بازی میکند. فاطیما برای دانه قصه میگفت، آن را با خود به بالای درخت میبرد و حتی دزدکی داخل جیبش به مدرسه میبرد.</p><p>یک روز بعد از ظهر مادرش در حالی که فاطیما را روی تخت میانداخت با لحنی تمسخر آمیز گفت:</p><p>_ اون نه چهرهای داره نه اسم. چه چیزی بین تو و اون جسم قدیمی اتفاق افتاده؟</p><p>فاطیما جوری که انگار مهم است گفت:</p><p>_ این دونهی منه. دونهای که گوش میده.</p><p>دیگر بیشتر از این چیزی راجب دانه نمیدانست. پیدا کردن آن دانه در جعبه شروع خیلی چیز ها بود. او درخت مورد علاقهاش را با روباهی که حتی اهل گانا نبود شریک شده بود. به دلیل اینکه کشمکشی که با مالاریا داشت تمام شده بود اکنون کودکی شادتر بود. دیگر مهم نبود چقدر بالای درخت بماند. پشهها دیگر نیشش نمیزدند. اینقدر خوب شده بود که می توانست دوستهای جدید پیدا کند و با آنها برای تماشای فوتبال بازی کردن برادر بزرگش "فنوکو" برود. آن سال فاطیما زندگی زیبا و شادی را تجربه کرد.</p><p>مادر پدرش از او نپرسیدند که آن دانهی داخل جعبه را از کجا اورده. برای آنها اون فقط یک شیء بی ارزش بود. شاید یک دانهی خر*اب درخت روغن قلم بوده که او در باغ پیدا کرده و آنرا صیقل داده. شاید یکی از معلم های مدرسه یا یک نفر از داخل مغازه جعبه را انداخته. شاید یک جعبه جواهرات قدیمی بوده. مادر و پدرش حتی قبل از تولد فاطیما و برادر بزرگترش در آن خانه زندگی میکردند و یقیناً چیز های گم شده و فراموش شدهی زیادی در آن خانه بود. پس پیدا شدن هر چیزی ممکن بود. برادرش هم راجب دانه کنجکاو نبود. برای او هر چیزی را که نشود به برق وصل کرد و به اینترنت متصل کرد چیزی حوصله سر بر بود.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Spiritous, post: 102451, member: 3608"] بعد از گذشت مدتی وارد اتاقش شد. تبش از بین رفته بود و دیگر آن را احساس نمیکرد. روز بعد حتی خانوادهاش هم مطمئن شده بودند که دورهی تقلای او با مالاریا گذشته بود. با سپری شدن ایام مادر، پدر و برادرش برای فهمیدن راجعبه جعبهی چوبیای که دوست داشت داخل اتاقش نگه دارد، میآمدند. پدرش راجب آن جعبه با دوستانش جک میساخت و میگفت دختر خیالاتیاش میگوید که درخت آن جعبه را به او داده. مادرش راجعبه این موضوع در فروشگاه صحبت میکرد و میگفت که دخترش با هر چیزی مثل یک آدم رفتار میکند؛ حتی چیزهایی که از زیر زمین کنده و پیدا کرده بود. برادرش فقط چشمانش را برمیگرداند وقتی که میدید خواهرش دارد با آن دانه بازی میکند. فاطیما برای دانه قصه میگفت، آن را با خود به بالای درخت میبرد و حتی دزدکی داخل جیبش به مدرسه میبرد. یک روز بعد از ظهر مادرش در حالی که فاطیما را روی تخت میانداخت با لحنی تمسخر آمیز گفت: _ اون نه چهرهای داره نه اسم. چه چیزی بین تو و اون جسم قدیمی اتفاق افتاده؟ فاطیما جوری که انگار مهم است گفت: _ این دونهی منه. دونهای که گوش میده. دیگر بیشتر از این چیزی راجب دانه نمیدانست. پیدا کردن آن دانه در جعبه شروع خیلی چیز ها بود. او درخت مورد علاقهاش را با روباهی که حتی اهل گانا نبود شریک شده بود. به دلیل اینکه کشمکشی که با مالاریا داشت تمام شده بود اکنون کودکی شادتر بود. دیگر مهم نبود چقدر بالای درخت بماند. پشهها دیگر نیشش نمیزدند. اینقدر خوب شده بود که می توانست دوستهای جدید پیدا کند و با آنها برای تماشای فوتبال بازی کردن برادر بزرگش "فنوکو" برود. آن سال فاطیما زندگی زیبا و شادی را تجربه کرد. مادر پدرش از او نپرسیدند که آن دانهی داخل جعبه را از کجا اورده. برای آنها اون فقط یک شیء بی ارزش بود. شاید یک دانهی خر*اب درخت روغن قلم بوده که او در باغ پیدا کرده و آنرا صیقل داده. شاید یکی از معلم های مدرسه یا یک نفر از داخل مغازه جعبه را انداخته. شاید یک جعبه جواهرات قدیمی بوده. مادر و پدرش حتی قبل از تولد فاطیما و برادر بزرگترش در آن خانه زندگی میکردند و یقیناً چیز های گم شده و فراموش شدهی زیادی در آن خانه بود. پس پیدا شدن هر چیزی ممکن بود. برادرش هم راجب دانه کنجکاو نبود. برای او هر چیزی را که نشود به برق وصل کرد و به اینترنت متصل کرد چیزی حوصله سر بر بود. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان کنترل از راه دور (remote control) | Serino
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین