انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
سلام نویسندهی عزیز، یک نکتهی خیلی مهمی رو لازمه بدونی و اون هم اینه که در فرایند
رصد،
طراحی،
نقد،
ویراستاری،
کپیست،
و ... اگر ایرادی میبینی همون زمان به تیم مربوطه اطلاع بده. بعد از تایید شدن، هیچ تغییری در مرحلهی قبل داده نمیشه.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان کنترل از راه دور (remote control) | Serino
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Spiritous" data-source="post: 102350" data-attributes="member: 3608"><p>شب نورانیای بود. خیابان خالی، درختها، خانهها و کلبههای اطراف و چشمهای شاهدان ساکت و مخفی شده در آنها دیده میشد.</p><p>پشهها، مگسها،ملخها و سوسکهایی که بعضی در پرواز بودند و بعضی دیگر روی زمین! عنکبوتهای همیشه پنهان و محتاط، پرندگان روی درختها، مارمولکهای روی دیوار و موشهای جنگلی که چند قدم آنطرفتر داشتند از خیابان عبور میکردند. مووِنپیکِ روباه در همان نزدیکی ایستاده بود. هیچوقت از پاهای سانکوفا دور نمیشد؛ غرق در نوری که از ماه نمیآمد!</p><p>هالهی نور سبز رنگی از درون سانکوفا بیرون آمد. برای او حسی به مانند لرز ناشی از تب داشت. گلوله با یک تق کوچیک ترکید و بوی مس ناشی از آن به مشام سانکوفا رسید. تکههای ذوب شدهی گلوله به تنهی درخت نخل کنار جاده برخورد کرد.</p><p>سانکوفا به مانند ماه که خودش را خوردشید میپنداشت میدرخشید. نور از خود پوست سانکوفا پرقدرت و تحت کنترل او ساطع میشد. همه چیز را میشست و از بین میبرد ولی فقط تشنهی مردی بود که به سانکوفا شلیک کرد. همیشه این شکلی نبود. قبلاً اشتهای این نور بسیار شدیدتر بود.</p><p>مرد وحشت زده به عقب رفت و اسلحه را از دستش انداخت و خود نیز به زمین افتاد.</p><p>سانکوفا در حالی که هنوز میدرخشیدبه سمت او رفت. زانو زد و به چشمان وحشتزدهی مرد خیره شد. به مرد با زبان محلی خودش گفت:</p><p>_ اسم برادرت کواکو سامواِل آگیا بود. سرطان وخیمی داشت اینقدر که اکثر اعضای داخلی بدنشو درگیر کرده بود. من باعث و بانی این سرطان نبودم. من فقط اتفاقی به روستای او رفته بودم وقتی که آمادهی مرگ بود. خودش، همسرش، پسرش و بهترین دوستش از من خواستن که جونشو بگیرم.</p><p>در حالی که صحبت میکرد اشک از چشمانش جاری شده بود. سپس دردی که در سی*نهاش احساس میکرد را کنار زد همانطور که طی این سالها یاد گرفته بود این احساس را سرکوب کرد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Spiritous, post: 102350, member: 3608"] شب نورانیای بود. خیابان خالی، درختها، خانهها و کلبههای اطراف و چشمهای شاهدان ساکت و مخفی شده در آنها دیده میشد. پشهها، مگسها،ملخها و سوسکهایی که بعضی در پرواز بودند و بعضی دیگر روی زمین! عنکبوتهای همیشه پنهان و محتاط، پرندگان روی درختها، مارمولکهای روی دیوار و موشهای جنگلی که چند قدم آنطرفتر داشتند از خیابان عبور میکردند. مووِنپیکِ روباه در همان نزدیکی ایستاده بود. هیچوقت از پاهای سانکوفا دور نمیشد؛ غرق در نوری که از ماه نمیآمد! هالهی نور سبز رنگی از درون سانکوفا بیرون آمد. برای او حسی به مانند لرز ناشی از تب داشت. گلوله با یک تق کوچیک ترکید و بوی مس ناشی از آن به مشام سانکوفا رسید. تکههای ذوب شدهی گلوله به تنهی درخت نخل کنار جاده برخورد کرد. سانکوفا به مانند ماه که خودش را خوردشید میپنداشت میدرخشید. نور از خود پوست سانکوفا پرقدرت و تحت کنترل او ساطع میشد. همه چیز را میشست و از بین میبرد ولی فقط تشنهی مردی بود که به سانکوفا شلیک کرد. همیشه این شکلی نبود. قبلاً اشتهای این نور بسیار شدیدتر بود. مرد وحشت زده به عقب رفت و اسلحه را از دستش انداخت و خود نیز به زمین افتاد. سانکوفا در حالی که هنوز میدرخشیدبه سمت او رفت. زانو زد و به چشمان وحشتزدهی مرد خیره شد. به مرد با زبان محلی خودش گفت: _ اسم برادرت کواکو سامواِل آگیا بود. سرطان وخیمی داشت اینقدر که اکثر اعضای داخلی بدنشو درگیر کرده بود. من باعث و بانی این سرطان نبودم. من فقط اتفاقی به روستای او رفته بودم وقتی که آمادهی مرگ بود. خودش، همسرش، پسرش و بهترین دوستش از من خواستن که جونشو بگیرم. در حالی که صحبت میکرد اشک از چشمانش جاری شده بود. سپس دردی که در سی*نهاش احساس میکرد را کنار زد همانطور که طی این سالها یاد گرفته بود این احساس را سرکوب کرد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان کنترل از راه دور (remote control) | Serino
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین