انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
سلام نویسندهی عزیز، یک نکتهی خیلی مهمی رو لازمه بدونی و اون هم اینه که در فرایند
رصد،
طراحی،
نقد،
ویراستاری،
کپیست،
و ... اگر ایرادی میبینی همون زمان به تیم مربوطه اطلاع بده. بعد از تایید شدن، هیچ تغییری در مرحلهی قبل داده نمیشه.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان کنترل از راه دور (remote control) | Serino
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Spiritous" data-source="post: 102239" data-attributes="member: 3608"><p>پسرک گفت:</p><p>_ اونقدری هم که بقیه میگن زشت نیستی.</p><p>سانکوفا خندید و گفت:</p><p>_ واقعاً؟</p><p>پسرک در حال خو*ردن گوشت بز گفت:</p><p>_ نه! لباست منو یاد مامانم میندازه.</p><p>سانکوفا گفت:</p><p>_ من رو هم یاد مادرم میندازه؛ واسه همین میپوشمش!</p><p>بعد از دقایقی غذا خو*ردن سانکوفا پرسید:</p><p>_ خب برای کریسمس چی کادو گرفتین؟</p><p>پسرک با خنده گفت:</p><p>_ هنوز کادوهارو باز نکردیم. امشب شب قبل کریسمسه</p><p>سانکوفا چشم به دخترک دوخت و صدا زد:</p><p>_ یه</p><p>دخترک با شنیدن اسمش از جا پرید. سانکوفا گفت:</p><p>_ من نمیخوام تو رو بکشم</p><p>دخترک گفت:</p><p>_ از کجا مطمئن باشم؟</p><p>سانکوفا چشمانش را از روی آزردگی مالید و گفت:</p><p>_ تو سوژه مناسبی نیستی.</p><p>بعد از کمی مکث ادگار گفت:</p><p>_ به خواهرم توجه نکن. اون هیچوقت دوست نداشت به گانا بیاد. ترجیح میده که یه آمریکایی کسل کننده باشه و توی آمریکای خسته کننده بمونه.</p><p>وقتی یه به ادگار هیس کرد او نیز در جوابش هیس کرد و سانکوفا خندهاش گرفت.</p><p>ادگار پرسید روباه معروفت کو؟ مووِنپیک. فکر کنم بیرونه نه؟!</p><p>سانکوفا گفت:</p><p>_ آره</p><p>ادگار گفت:</p><p>_ آیا اون حیوون خونگی یکی از اهالی روستاتون بوده؟</p><p>+ نه فقط یه حیوون که میخواست آزاد باشه.</p><p>سانکوفا اخم کرد و رویش را برگرداند. ادگار گفت:</p><p>_ بببخشید نمیخواستم خاطراتتو...</p><p>+ عیبی نداره اون مال خیلی وقت پیشه.</p><p>ادگار سرش را به نشانه تایید تکان داد و به جلو خم شد و گفت:</p><p>_ ما فقط از پسر عموهامون راجعبه تو میشنویم</p><p>چشمانش را باریک کرد و صدایش را پایین آورد و گفت:</p><p>_ پس، واقعیت داره؟ تو میتونی...</p><p>سانکوفا گفت:</p><p>_ من میتونم چی؟</p><p>ادگار نگاهی گذرا به خواهرش کرد. او غذا خو*ردن را متوقف کرده بود و اخمی تند بر صورت داشت!</p><p>سانکوفا گفت:</p><p>_ آره میتونم. میخوای ببینی؟</p><p>آدم بزرگ های حاضر در مهمانی ناله و زاری کنان گفتند:</p><p>_ این پسر خیلی احمقه</p><p>_ یکی دهن اون بچه رو ببنده _ اون داره همه مون رو به کشتن میده</p><p>سانکوفا حتی شنید که یک نفر گفت:</p><p>_ شی*طان رو وسوسه نکن</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Spiritous, post: 102239, member: 3608"] پسرک گفت: _ اونقدری هم که بقیه میگن زشت نیستی. سانکوفا خندید و گفت: _ واقعاً؟ پسرک در حال خو*ردن گوشت بز گفت: _ نه! لباست منو یاد مامانم میندازه. سانکوفا گفت: _ من رو هم یاد مادرم میندازه؛ واسه همین میپوشمش! بعد از دقایقی غذا خو*ردن سانکوفا پرسید: _ خب برای کریسمس چی کادو گرفتین؟ پسرک با خنده گفت: _ هنوز کادوهارو باز نکردیم. امشب شب قبل کریسمسه سانکوفا چشم به دخترک دوخت و صدا زد: _ یه دخترک با شنیدن اسمش از جا پرید. سانکوفا گفت: _ من نمیخوام تو رو بکشم دخترک گفت: _ از کجا مطمئن باشم؟ سانکوفا چشمانش را از روی آزردگی مالید و گفت: _ تو سوژه مناسبی نیستی. بعد از کمی مکث ادگار گفت: _ به خواهرم توجه نکن. اون هیچوقت دوست نداشت به گانا بیاد. ترجیح میده که یه آمریکایی کسل کننده باشه و توی آمریکای خسته کننده بمونه. وقتی یه به ادگار هیس کرد او نیز در جوابش هیس کرد و سانکوفا خندهاش گرفت. ادگار پرسید روباه معروفت کو؟ مووِنپیک. فکر کنم بیرونه نه؟! سانکوفا گفت: _ آره ادگار گفت: _ آیا اون حیوون خونگی یکی از اهالی روستاتون بوده؟ + نه فقط یه حیوون که میخواست آزاد باشه. سانکوفا اخم کرد و رویش را برگرداند. ادگار گفت: _ بببخشید نمیخواستم خاطراتتو... + عیبی نداره اون مال خیلی وقت پیشه. ادگار سرش را به نشانه تایید تکان داد و به جلو خم شد و گفت: _ ما فقط از پسر عموهامون راجعبه تو میشنویم چشمانش را باریک کرد و صدایش را پایین آورد و گفت: _ پس، واقعیت داره؟ تو میتونی... سانکوفا گفت: _ من میتونم چی؟ ادگار نگاهی گذرا به خواهرش کرد. او غذا خو*ردن را متوقف کرده بود و اخمی تند بر صورت داشت! سانکوفا گفت: _ آره میتونم. میخوای ببینی؟ آدم بزرگ های حاضر در مهمانی ناله و زاری کنان گفتند: _ این پسر خیلی احمقه _ یکی دهن اون بچه رو ببنده _ اون داره همه مون رو به کشتن میده سانکوفا حتی شنید که یک نفر گفت: _ شی*طان رو وسوسه نکن [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان کنترل از راه دور (remote control) | Serino
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین