انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
سلام نویسندهی عزیز، یک نکتهی خیلی مهمی رو لازمه بدونی و اون هم اینه که در فرایند
رصد،
طراحی،
نقد،
ویراستاری،
کپیست،
و ... اگر ایرادی میبینی همون زمان به تیم مربوطه اطلاع بده. بعد از تایید شدن، هیچ تغییری در مرحلهی قبل داده نمیشه.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان باغ اسرارآمیز(The Secret Garden)|مترجمAYSA_H
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="seon-ho" data-source="post: 76649" data-attributes="member: 154"><p>تقریباً دقیقه بعد صدای پا را در محوطه و سپس در ایوان شنید. آنها رد پای مردان بودند و مردها وارد خانه ییلاقی شدند و با صدای آهسته صحبت کردند. هیچ کس برای ملاقات یا صحبت با آنها نرفت و به نظر می رسید که درها را باز کرده و به اتاق ها نگاه می کنند. "چه ویرانی!" او شنید که یک صدا می گوید "آن زن زیبا و زیبا! فکر میکنم بچه هم هست. شنیدم که بچهای وجود دارد، اگرچه هیچکس او را ندیده است."</p><p></p><p>مریم وسط مهد کودک ایستاده بود که چند دقیقه بعد در را باز کردند. او یک چیز کوچک زشت و متقاطع به نظر می رسید و اخم می کرد زیرا شروع به گرسنگی می کرد و احساس می کرد به طرز شرم آوری مورد بی توجهی قرار گرفته بود. اولین مردی که وارد شد افسر بزرگی بود که یک بار دیده بود در حال صحبت با پدرش بود. او خسته و پریشان به نظر می رسید، اما وقتی او را دید چنان مبهوت شد که تقریباً به عقب پرید.</p><p></p><p>"بارنی!" او فریاد زد. "اینجا یه بچه هست! بچه تنهاست! همچین جایی! رحمت به ما که اون کیه!"</p><p></p><p>دختر کوچولو در حالی که به سختی خودش را به سمت بالا کشید، گفت: "من مری لنوکس هستم." او فکر می کرد که مرد بسیار بی ادب است که خانه ییلاقی پدرش را "همچین جایی!" "وقتی همه مبتلا به وبا شدند خوابم برد و من تازه از خواب بیدار شدم. چرا هیچکس نمی آید؟"</p><p></p><p>"این کودکی است که هیچ کس هرگز ندیده است!" مرد و رو به همراهانش فریاد زد. "او در واقع فراموش شده است!"</p><p></p><p>"چرا فراموش شدم؟" مریم با کوبیدن پایش گفت. "چرا کسی نمیاد؟"</p><p></p><p>مرد جوانی که بارنی نام داشت بسیار غمگین به او نگاه کرد. مری حتی فکر کرد که او را دید که چشمک می زد، انگار که می خواهد اشک را بریزد.</p><p></p><p>"بچه کوچولوی بیچاره!" او گفت. "کسی نمانده که بیاید."</p><p></p><p> در آن راه عجیب و ناگهانی بود که مریم متوجه شد که نه پدری دارد و نه مادری. که آنها مرده بودند و در شب برده شده بودند، و چند خدمتکار بومی که نمرده بودند نیز به همان سرعتی که می توانستند از آن بیرون بیایند خانه را ترک کرده بودند، هیچ یک از آنها حتی به یاد نداشتند که یک خانم صاحب وجود دارد. به همین دلیل بود که مکان بسیار خلوت بود. درست بود که جز خودش و مار کوچک خش خش هیچ کس در خانه ییلاقی نبود...!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="seon-ho, post: 76649, member: 154"] تقریباً دقیقه بعد صدای پا را در محوطه و سپس در ایوان شنید. آنها رد پای مردان بودند و مردها وارد خانه ییلاقی شدند و با صدای آهسته صحبت کردند. هیچ کس برای ملاقات یا صحبت با آنها نرفت و به نظر می رسید که درها را باز کرده و به اتاق ها نگاه می کنند. "چه ویرانی!" او شنید که یک صدا می گوید "آن زن زیبا و زیبا! فکر میکنم بچه هم هست. شنیدم که بچهای وجود دارد، اگرچه هیچکس او را ندیده است." مریم وسط مهد کودک ایستاده بود که چند دقیقه بعد در را باز کردند. او یک چیز کوچک زشت و متقاطع به نظر می رسید و اخم می کرد زیرا شروع به گرسنگی می کرد و احساس می کرد به طرز شرم آوری مورد بی توجهی قرار گرفته بود. اولین مردی که وارد شد افسر بزرگی بود که یک بار دیده بود در حال صحبت با پدرش بود. او خسته و پریشان به نظر می رسید، اما وقتی او را دید چنان مبهوت شد که تقریباً به عقب پرید. "بارنی!" او فریاد زد. "اینجا یه بچه هست! بچه تنهاست! همچین جایی! رحمت به ما که اون کیه!" دختر کوچولو در حالی که به سختی خودش را به سمت بالا کشید، گفت: "من مری لنوکس هستم." او فکر می کرد که مرد بسیار بی ادب است که خانه ییلاقی پدرش را "همچین جایی!" "وقتی همه مبتلا به وبا شدند خوابم برد و من تازه از خواب بیدار شدم. چرا هیچکس نمی آید؟" "این کودکی است که هیچ کس هرگز ندیده است!" مرد و رو به همراهانش فریاد زد. "او در واقع فراموش شده است!" "چرا فراموش شدم؟" مریم با کوبیدن پایش گفت. "چرا کسی نمیاد؟" مرد جوانی که بارنی نام داشت بسیار غمگین به او نگاه کرد. مری حتی فکر کرد که او را دید که چشمک می زد، انگار که می خواهد اشک را بریزد. "بچه کوچولوی بیچاره!" او گفت. "کسی نمانده که بیاید." در آن راه عجیب و ناگهانی بود که مریم متوجه شد که نه پدری دارد و نه مادری. که آنها مرده بودند و در شب برده شده بودند، و چند خدمتکار بومی که نمرده بودند نیز به همان سرعتی که می توانستند از آن بیرون بیایند خانه را ترک کرده بودند، هیچ یک از آنها حتی به یاد نداشتند که یک خانم صاحب وجود دارد. به همین دلیل بود که مکان بسیار خلوت بود. درست بود که جز خودش و مار کوچک خش خش هیچ کس در خانه ییلاقی نبود...! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
ترجمه
تایپ رمانهای در حال ترجمه
ترجمه رمان باغ اسرارآمیز(The Secret Garden)|مترجمAYSA_H
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین