داستان دختران هوگو
ویکتور هوگو ، وطن پرست و نویسنده بزرگ فرانسوی دو پسر و دو دختر داشت . دختر بزرگ او ، لئوپولدین هوگو ، در سال ۱۸۲۴ به دنیا آمد و در ۱۹ سالگی به همراه شوهر وفادارش و بچه ای که هنوز به دنیا نیامده بود در حادثه قایق سواری در رودخانه سن غرق شد . دختر کوچک او ، آدل هوگو ، به بیماری روانی مبتلا شد . بسیاری از مردم از نوشته های ویکتور هوگو ،
رمان نویس قرن نوزدهم ،لذت می برند اما معدود کسانی هستند که
داستان تراژدی دخترش آدل هوگو را بدانند . آدل هوگو در دورانی که با پدر مشهور خود در جزیره گرنزی در تبعید به سر می برد ، عاشق یکی از افسران ارتش نیروی دریایی بریتانیا به نام ستوان آلبرت پینسون شد . اما عشقی که هیچگاه به سرانجام نرسید . آدل هوگو خاطرات عشق محکوم به شکست خود را طی عمر طولانی خویش بصورت رمز در دفترچه های خاطرات خود نوشت که اخیرا رمزگشایی شده اند .
ستوان پینسون و آدل هوگو بسیار به هم علاقه مند بودند اما پدر آدل ، ویکتور هوگو ، مخالف این رابطه بود زیرا پینسون مردی عیاش بی آبرو و قمار باز بود و
مبلغ زیادی را بواسطه قمار مقروض بود و برای اینکه طلبکارانش نتوانند او را به زندان بیاندازند به ناچار وارد ارتش شد . او در نامه های عاشقانه اش به آدل قول داده بود که با او ازدواج کند . ستوان پینسون برای انجام ماموریتی به هالیفاکس منتقل شد . آدل نیز در سال ۱۸۶۳ به دنبال او از خانه فرار کرده و به هالیفاکس در کانادا رفت . مخالفت پدر با رابطه آن دو موجب فرار آدل از خانه شد . او در هالیفاکس به دنبال محل سکونت پینسون می گشت تا بتواند با او تماس بگیرد . آدل در هالیفاکس هویت خویش را پنهان نمود و پانسیونی را ازیک زن آمریکایی به نام ” ساندرز” اجاره کرد . وقتی آدل ، ستوان پینسون را ملاقات کرد و عشق جاودانی خود را به او نشان داد ، از جانب وی طرد شد . پینسون علاقه آدل را به خودش درک می کرد اما متاسف بود … دیگر بین آنها رابطه ای وجود نداشت . او از آدل خواست به خانه و نزد خانواده اش بازگردد اما آدل این کار را نکرد . زمانی که پدر آدل راضی به ازدواج آنها شد .
مرد جوان دیگر علاقه ای به او نداشت . آدل در ذهنش از پذیرش این حقیقت سرباز زد وسعی کرد او را به ازدواج با خود ترغیب کند . او هنوز هم وسواس گونه پینسون را تعقیب می کرد . و کارهای او را مخفیانه زیر نظر می گرفت . به طوری که وقتی متوجه نامزدی پینسون با یکی از دخترهای هالیفاکس شد ، نزد پدر آن دختر رفت و ادعا کرد که نامزد پینسون است و از او بچه ای در راه دارد . او حتی به خانواده اش هم نامه نوشت و به دروغ گفت که با پینسون ازدواج کرده است . آدل کم کم وقتی متوجه شد عشقش به پینسون یکطرفه است دچار افسردگی و جنون شد .
ستوان پینسون سپس به باربادوس یکی از جزایر دریای کارائیب منتقل شد و آدل هم در حالیکه بیماری روانی اش در حال شدت یافتن بود به دنبال او به باربادوس رفت و در کوچه و خیابان زندگی می کرد . در آخر زنی بومی به نام “مادام با” از او مراقبت کرده و به او کمک کرد که به خانه پدری اش بازگردد . آدل بقیه عمر خود را در پاریس به نوشتن خاطراتش گذراند و درسال ۱۹۱۵ در سن ۸۵ سالگی، در حالیکه بیشتر از پدر و مادر ، خواهر و برادرهایش عمر کرده بود از دنیا رفت .