. . .

شعر اشعار احسان افشاری

تالار متفرقه ادبیات

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,118
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #11
هرگز گمان مبر كه دلم را شكسته ای
باهرقدم كه دور شدی استخوان شكست!
 

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,118
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #12
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد

چشم کنعان نگران است خدایا مگذار
بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد

ترسم این نیست که او با لب خندان برود
ترسم این است که او روز مبادا برسد

عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است
عشق فرمود‌: نباید به مساوا برسد‌!

گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر…
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد
 

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,118
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #13
ای قهوه ی شیرین شده با قاشق رویا
تلخ است تو را از دهن افتاده ببینم

من بغض فرو می خورم و جای تو خالیست
هر جا که دو تا صندلی ساده ببینم
 

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,118
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #14
مرا سفید بکش، خانه را سیاه بکش
قلم به رنگ بزن، ابر و باد و ماه بکش

قلم به رنگ بزن، لحظه ای درنگ نکن
و هرچقدر که می خواهی اشتباه بکش

غروب را به تماشای رعد و برق ببر
سپس دو سایه ی غمگین به سمت راه بکش

سه بار خط بزن، انکار کن، سحر که رسید
مسیحِ بی پدری را به قتلگاه بکش
 

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,118
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #15
می دانم عشق حافظه را هار می کند
خودکار را برادر سیگار می کند!
 

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,118
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #16
زخمت زدند و بخیه به دیوار دوختند
از تکه پاره های تو شلوار دوختند

در خود هزارمرتبه مردی رفیق جان
حاشا نکن که زخم نخوردی رفیق جان !

من هم کبود سیلی خود بوده ام رفیق
یک عمر زخم و زیلی خود بوده ام رفیق

پاییزهای مرده گذشت از برابرت
طوفان گرفت و پنجره افتاد از سرت

سر دردهای هر شبه را سرکشیده ایی
از روبرو به آینه خنجر کشیده ایی

پا پس نکش که جاده از اینجا جهنم است
از تیر و ترکه هر چه بخواهی فراهم است

اقلیم های گمشده در متن مرگ باش
باران زبان تیز ندارد ، تگرگ باش

باید اجاق خانه بیگانه کور کرد
خود را از این جهنم بیمار دور کرد

رخت از عزای اینهمه زنجیر زن ببر
شعر از شکار این شب شاعر شکن ببر

بگذار مدعی نفسش چاق تر شود
غول چراغ بادیه دیلاق تر شود

آنان که از گلیم ادب پا کشیده اند
دودند و از چراغ تو بالا کشیده اند

بر نعش شعرهای تو بگذار بگذرند
غسالخانه ها همگی مرده پرورند

گفت و شنود تعزیه ها را جواب کن
این صفحه های پشت سرت را کتاب کن !

آن تاک های سر به هوا ریشه کن شدند
انگورهای له شده پیمان شکن شدند

در گوش های آبی دریا نشسته اند
بر مرگ ماهیان خزه ها شرط بسته اند

باری ، برادران تو راهی نیافتند
خون کرده اند جامه و چاهی نیافتند

ما از مرام آینه ها پا نمی کشیم
اجساده مرده را به چلیپا نمی کشیم

خود را به هر چه باد سپردی رفیق جان
حاشا نکن که زخم نخوردی رفیق جان

من هم کبلود سیلی خود بوده ام رفیق
یک عمر زخم و زیلی خود بوده ام رفیق

می دانم انتظار چه با مرد می کند
اینن بغض ناگوار چه با مرد می کند

می دانم عشق کاشف سیگار بوده است
درها فقط ادامه دیوار بوده است

می دانم عشق حافظه را هار می کند
خودکار را برادر سیگار می کند

کبریت های پرخطرت را حریق کن
با ضرب شعر ساعت خود را دقیق کن

ساعت هراس واقعه دارد ، زمان بده
از کوپه های شن زده دستی تکان بده

در چشم باد قافیه ها را قطار کن
یکجا تمام هستی خود را سوار کن

با خود ببر که شهر مدارا نمی کند
این مشت های بسته دهان وا نمی کند

ما آزموده ایین در این شهر بخت خویش
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش

هر روز ما روایت در خود رسیدن است
از واگنی به واگن دیگر پریدن است

هر چند سهم آینه ها غبار نیست
شاعر سیاه سرفه شب پایدار نیست

دندان نیش حادثه ها کنده می شود
وقتی غضب به اوج رسد ، خنده می شود

خورشید پلک پنجره را خواب می کند
فواره های یخ زده را آب می کند

اما نه این خرافه به جایی نمی رسد
از آستین شعر شفایی نمی رسد

اندیشه های برده زمین را گرفته است
تلقین دوباره جای یقین را گرفته است

هر جا قلم به لیقه خود سرکشیده است
دامان لکه دار به شاعر رسیده است

ای کاش پای مرگ به میخانه وا شود
یک مستطیل قاتل سرگیجه ها شود

ای مرده شور پنجره هایی که بسته اند
این برف ها که بر سر شعرم نشسته اند

در پشت این جنون سگی استخوان توست
ای مرده شور من که دهانم دهان توست

...
 

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,118
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #17
ای کاش که احساس مرا می فهمید
دیوانه نمی کرد مرا با تهدید

یک فرق بزرگ بین من با او بود
من دیده ی تر داشتم و او تردید !
 

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,118
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #18
مهر در سجاده ام پنهان بماند بهتر است
کفر ما در سایه ی ایمان بماند بهتر است

عشق و رسوایی خطر دارد زلیخای عزیز
یوسفت در گوشه زندان بماند بهتر است

در دلم نفرین و بر لب آفرین دارم ولی
ماجرا بین لب و دندان بماند بهتر است

بعد از این از عشق ما در کافه های انزوا
نقش مرموزی ته فنجان بماند بهتر است

بی سلامی آمدی پس بی خداحافظ برو
عشق بی آغاز، بی پایان بماند بهتر است
 

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,118
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #19
من ریزه کاری‌های بارانم
در سرنوشتی خیس می‌مانم

دیگر درونم یخ نمی‌بندی
بهمن‌ترین ماه زمستانم

رفتی که من یخچال قطبی را
در آتش دوزخ برقصانم

رفتی که جای شال در سرما
چشم از گناهانت بپوشانم

ای چشم‌های قهوه قاجاری
بیرون بزن از قعر فنجانم

از آستینم نفت می‌ریزد
کبریت روشن کن بسوزانم

از کوچه‌های چرک می‌آیم
در باز کن سر در گریبانم

در باز کن شاید که بشناسی
نت‌های دولا چنگ هزیانم

یک بی‌کجا درمانده از هر جا
سیلی خور ژن‌های خودکامه

صندوق پُست پَست بی نامه
یک واقعا در جهل علامه

یک واقعا تر شکل بی شکلی
دندانه‌های سینِ احسانم

دندانه‌ام در قفل جا مانده
هر جور می‌خواهی بچرخانم

سنگم که در پای تو افتادم
هر جا که میخواهی بغلتانم

پشت سرت تابوت قایق‌هاست
سر بر نگردان روح عریانم

خودکار جوهر مرده‌ام یا نه
چون صندلی از چهار پایانم

می‌خواهی آدم باش یا حوّا
کاری ندارم من که حیوانم

یک مژه بر پلکم فرود آمد
یک میله از زندان من کم شد

تا کـــش بیاید ساعت رفتن
پل زیر پای رفتنم خم شد

بعد از تو هر آیینه‌ای دیدم
دیوار در ذهنم مجسم شد

از دودمان سدر و کافوری
با خنده از من دست می‌شوریی

من سهمی از دنیا نمی‌خواهم
میخواستم حالا نمی‌خواهم

این لاله‌ی بدبخت را بردار
بر سنگ قبر دیگری بگذار

تنهایی‌ام را شیـر خواهم داد
اوضاع را تغییر خواهم داد

اندامی از اندوه می‌سازم
با قوز پشتم کوه می‌سازم

باید که جلاد خودم باشم
تفریق عداد خودم باشم

آن روزها پیراهنم بودی
یک روز کامل بر تنم بودی

از کوچه‌ام هرگاه می‌رفتی
با سایه‌ی من راه می‌رفتی

ای کاش در پایت نمی‌افتاد
این بغض‌های لخت مادر زاد

ای کاش باران سیر می‌بارید
از دامنت انجیر می‌بارید

در امتداد این شب نفتی
سقط جنونم کردی و رفتی

در واژه‌های زرد میمیرم
در بعدازظهری سرد میمیرم

باید کماکان مرد اما زیست
جز زندگی در مرگ راهی نیست

باید کماکان زیست اما مُـرد
با نیش‌خندی بغض خود را خورد

انسان فقط فوّاره‌ای تنهاست
فوّاره‌ها تُف‌های سر بالاست

من روزنی در جلد دیوارم
دیوار حتما رو به آوارم

آوار کن بر من نبودت را
با “روت” نه ، با فوت ویرانم

از لای آجر‌ها نگاهم کن
پروانه‌ای در مشت طوفانم

طوفان درختان را نخواهد برد
از ابر باران زا نترسانم

بو می‌کشم ، تنهایی خود را
در باجه‌ی زرد خیابانم

هر عابری را کوزه می‌بینم
زیر لبم ، خیّام می‌خوانم

این شهر بعد از تو چه خواهد کرد ؟
با پرسه‌های دور میدانم

یک لحظه بنشین برف لاکردار
دارم برایت شعر می‌خوانم

خوب است و عمری خوب می‌ماند
مردی که روی از عشق می‌گیرد

دنیا اگر بود بود و بد تا کرد
یک مردِ عاشق ، خوب میمیرد !

از بس بدی دیدم به خود گفتم
باید کمی بد را بلد باشم …

من شیرِ پاک از مادرم خوردم
دنیا مجابم کرد بد باشم !

دنیا مجابم کرد بد باشم !
من بهترین گاوِ زمین بودم !

الان اگر مخلوقِ ملعونم
محبوبِ رب العالمین بودم ..

سگ م×س×تِ دندان تیز چشمانش
از لانه بیرون زد ، شکارم کرد

گرگی نخواهد کرد با آهو
کاری که زن با روزگارم کرد !..

هرکار می‌کردم سرانجامش
من وصله‌ی ناجورتر بودم

یک لکه‌ی ننگ دائمی اما
فرزندِ عشقِ بی پدر بودم..

دریای آدم زیر سر داری
دنیای تنها را نمیبینی

بر عرشه با امواج سرگرمی
پارو زدن‌‌ها را نمیبینی

ای استوایی زن ، تنت آتش
سرمای دنیا را نمیفهمی

برف از نگاهت پولکی خیس است
درماندگی ها را نمیفهمی

درماندگی یعنی تو اینجایی
من هم همینجایم ولی دورم

تو اختیار زندگی داری
من زندگی را سخت مجبورم

درماندگی یعنی که فهمیدم
وقتی کنارم روسری داری

یک تار مو از گیسوانت را
در رخت خواب دیگری داری …

آخر چرا با عشق سر کردی ؟
محدوده را محدودتر کردی

از جانِ لاجانت چه می‌خواهی ؟
از خط پایانت چه می‌خواهی ؟

این درد انسان بودنت بس نیست ؟
سر در گریبان بودنت بس نیست ؟

از عشق و دریایش چه خواهی داشت
این آب تنها کوسه ماهی داشت …

گیرم تورا بر تن سری باشد
یا عرضه‌ی نان آوری باشد

گیرم تورا بر سر کلاهی هست
این ناله را سودای آهی هست

تا چرخ سرگردان بچرخانی
با قدِ خم دکان بچرخانی …

پیری اگر روی جوان داری
زخمی عمیق و ناگهان داری

نانت نبود ، بامت نبود ای مرد ؟
با زخم با ناسورت چه خواهی کرد ؟

پیرم دلم هم سنِ رویم نیست
یک عمر در فرسودگی ، کم نیست !

تندی نکن ای عشق کافر کیش
خیزابِ غم ، گردابه‌ی تشویش

من آیه‌های دفترت بودم
عمری خدا پیغمبرت بودم

حالا مرا ناچیز میبینی ؟
دیوانگان را ریز میبینی ؟

عشق آن اگر باشد که می‌گویند
دل‌های صاف و ساده می‌خواهد

عشق آن اگر باشد که من دیدم
انسان فوق العاده می‌خواهد !

سنی ندارد عاشقی کردن
فرقی ندارد کودکی ، پیری

هروقت زانو را بغل کردی
یعنی تو هم با عشق درگیری

حوّای من ، آدم شدم وقتی
باغ تنت را بر زمین دیدم

هی مشت مشت از گندمت خوردم
هی سیب سیب از پیکرت چیدم

سرما اگر سخت است ، قلبی را
آتش بزن درگیر داغش باش

ول کن جهان را ! قهوه‌ات یخ کرد ..
سرگرم نان و قلب و آتش باش !

این مُرده‌ای را که پی‌اش بودی
شاید همین دور و ورت باشد

این تکه قلب شعله بر گردن
شاید علی آذرت باشد

او رفت و با خود برد شهرم را
تهران پس از او توده‌ای خالی‌ست

آن شهر رویاهای دور از دست
حالا فقط یک مشت بقالی‌ست !

او رفت و با خود برد یادم را
من مانده‌ام با بی کسی هایم

خوب دستِ کم گلدان عطری هست
قربان دست عطلسی هایم

او رفت و با خود برد خوابم را
دنیا پس از او قرص و بیداری‌ست

دکتر بفهمد یا نفهمد باز
عشق التهاب خویش آزاری‌ست..

جدی بگیرید آسمانم را
من ابتدای کند بارانم

لنگر بیاندازید کشتی‌ها
آرامشی ماقبل طوفانم

من ماجرای برف و بارانم
شاید که پایی را بلغزانم

آبی مپندارید جانم را
جدی بگیرید آسمانم را

آتش به کول از کوره می‌آیم
باور کنید آتشفشانم را ..

می‌خواستم از عاشقی چیزی
با دست خود بستند دهانم را

من مرد شب‌هایت نخواهم شد
از بسترت کم کن جهانم را

رفتن بنوشم اشکِ خود را باز
مردم شکستند استکانم را

تا دفترم از اشک میمیرد
کبرای من تصمیم میگیرد

تصمیم میگیرد که برخیزد
پائین و بالا را به هم ریزد

دارا بیافتد پای سارا ها
سارا به هم ریزد الفبارا

سین را ، الف را ، را و سارا را !
درهم بپیچانند دارا را !

دارا نداری را نمیفهمد
ساعت شماری را نمیفهمد

دارا نمیفهمد که نان از عشق
سارا نمیفهمد ، امان از عشق

سارای سالِ اولی ، مرد است
دستانِ زبر و تاولی ، مرد است

این پاچه سارا مالِ یک زن نیست
سارا که مالِ مرد بودن نیست

شال سپیدِ روی دوشت کو ؟
گیلاس‌های پشتِ گوشت کو ؟

با چشم و ابرویت چها کردی ؟
با خرمن مویت چها کردی ؟

دارا چه شد سارایمان گم شد ؟
سارا و سیبش حرف مردم شد ؟

تنها سپاس از عشق ” خودکار ” است
دنیا به شاعرها بدهکار است …

دستان عشق از مثنوی کوتاه
چیزی نمی‌خواهد پلنگ از ماه

با جبر اگر در مثنوی باشی
لطفی ندارد مولوی باشی !

استادِ مولانا که خورشید است
هفت آسمان را هیچ می‌دیدست

ما هم دهان را هیچ می‌گیریم
زخم زبان را هیچ می‌گیریم

دارم جهان را دور می‌ریزم
من قوم و خویش شمس تبریزم

نانت نبود ؟ آبت نبود ای مرد ؟
ول کن جهان را ! قهوه‌ات یخ کرد ..

...
 

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,118
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #20
من هم کبود سیلی خود بوده ام رفیق
یک عمر زخم و زیلی خود بوده ام رفیق

می دانم انتظار چه با مرد می کند
این بغض ناگوار چه با مرد می کند

می دانم عشق کاشف سیگار بوده است
درها فقط ادامه دیوار بوده است

می دانم عشق حافظه را هار می کند
خودکار را برادر سیگار می کند

گفت و شنود تعزیه ها را جواب کن
این صفحه های پشت سرت را کتاب کن

اقلیم های گمشده در متن مرگ باش
باران زبان تیز ندارد ، تگرگ باش
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

بالا پایین