. . .

بهلول

  1. Silent boy

    حدیث حکایت های بهلول

    روزی خلیفه‌ هارون الرشید و جمعی از درباریان به شکار رفته بودند. بهلول با آنها بود. در شکارگاه آهویی نمودار شد. پادشاه تیری به سوی آهو انداخت ولی به مقصد نخورد. بهلول گفت: احسنت! خلیفه غضبناک شد و گفت: مرا مسخره می‌کنی؟ بهلول پاسخ داد: باریکلای من برای آهو بود که خوب گریز نمود. *** روزی بهلول...
بالا پایین