. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح رمان کبوتر سرخ | آلباتروس

تالار نقد رمان و داستان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,139
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #1

نام رمان: کبوتر سرخ
نویسنده: @آلباتروس
ژانر: عاشقانه، تراژدی

خلاصه:
در مسیر زندگی، ندانست کجا را به اشتباه رفت. کسی گنه کار نبود، شاید بود؛ اما نه!
افرادی خسته از نفس کشیدن، پیمودن راهی طولانی برای سر بالایی زندگی!
گاه در گذشته‌ای تاریک حبس شده‌اند.
حال اقدام به جدایی بندهای اسارت؛ اما آیا می‌توان رها شد؟

شخصی نجات بخشش شده بود و قرار بود از ظلمات به سوی هستی بکشاند که خود نیز سهمی در گذشته ننگینش داشت.
درست در زمانی که همه چی پله به پله طی میشد و رنگ می‌گرفت حضور کسی پدیدار شد که همه چی را دگرگون کرد. طغیانی از گرد فراق یا وصال!

مقدمه:

سوگند به قلم و آنچه که سیاهی نوشت. شاید بدین گونه بود که هر چه کتاب زندگی‌اش مرور شد، ورق به ورق، تنها سیاهی‌ به چشم خورد. گویا فاصله‌های بین خطوط را هم کبودی گرفته بود، همه جا سیاه بود. خاموش، کدر و خالی از احساس!

لینک اثر:

تحویل اثر: 25 آبان 1400
مهلت اتمام: 8 آذر 1400
 
آخرین ویرایش:
راه‌حل
نقد رمان تب و تابم( تا تلافی ۳ ) نوشته آلباتروس


اما در مورد جلد سوم رمان باید بگم قبل از اینکه شروع به خوندن خود رمان بکنم
خلاصه: یه مقدار گیجم کرد. نه اینکه باعث ابهامی بشه که جذبم کنه، بلکه این گیج شدن به خاطر نوع نثری بود که نویسنده به کار برده بود و البته یه سری جملات اضافی که معنای خاصی توی این خلاصه نداشتن و کلاً بهتره عوض بشن:
عشقی که پس زمینه‌اش با دستان افرادی، خاکستر شده بود. دستان خوف مادر ماهی، گیتای مار گزیده و پنجه‌های پدر عمران، احسان، بنایش کرده بود!
من اینجا نتونستم بفهمم چی شد. از نظرم جمله‌ی عشقی که پس زمینه‌اش با دستان افرادی، خاکستر شده بود مشکل داره. چون اگه به معنی پس زمینه دقت کنیم: آنچه به صحنه آرائی و ایجاد موارد حاشیه‌ای در کنار پیام اصلی مربوط میشود. مثلا عکس...

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,139
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #2

نام رمان: کبوتر سرخ
نویسنده: @آلباتروس
ژانر: عاشقانه، تراژدی

خلاصه:
در مسیر زندگی، ندانست کجا را به اشتباه رفت. کسی گنه کار نبود، شاید بود؛ اما نه!
افرادی خسته از نفس کشیدن، پیمودن راهی طولانی برای سر بالایی زندگی!
گاه در گذشته‌ای تاریک حبس شده‌اند.
حال اقدام به جدایی بندهای اسارت؛ اما آیا می‌توان رها شد؟

شخصی نجات بخشش شده بود و قرار بود از ظلمات به سوی هستی بکشاند که خود نیز سهمی در گذشته ننگینش داشت.
درست در زمانی که همه چی پله به پله طی میشد و رنگ می‌گرفت حضور کسی پدیدار شد که همه چی را دگرگون کرد. طغیانی از گرد فراق یا وصال!

مقدمه:

سوگند به قلم و آنچه که سیاهی نوشت. شاید بدین گونه بود که هر چه کتاب زندگی‌اش مرور شد، ورق به ورق، تنها سیاهی‌ به چشم خورد. گویا فاصله‌های بین خطوط را هم کبودی گرفته بود، همه جا سیاه بود. خاموش، کدر و خالی از احساس!

لینک اثر:

تحویل اثر: 25 آبان 1400
مهلت اتمام: 8 آذر 1400
منتقد: @hana81
 

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #3
با سلام
نقد چی شد عزیز؟
@hana81
 

hana81

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
20
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-26
آخرین بازدید
موضوعات
77
نوشته‌ها
230
راه‌حل‌ها
5
پسندها
800
امتیازها
173
سن
21

  • #4
تا ۲۲ ام وقت هست صبور باشید.
 

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #5
ولی نوشته تا ۸!!
 

hana81

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
20
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-26
آخرین بازدید
موضوعات
77
نوشته‌ها
230
راه‌حل‌ها
5
پسندها
800
امتیازها
173
سن
21

  • #6
دو تا رمان شما دست منه محلت جفتشم تا 22ام هست
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,568
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,567
امتیازها
650

  • #7
نقد رمان کبوتر سرخ( تا تلافی ۲ ) نوشته آلباتروس


این بار هم میریم به سراغ نقد یکی از رمان‌های نویسنده‌ی انجمن، آلباتروس تا ببینیم چه چیزی در کتابش برامون داره و قراره با چی رو به رو بشیم.
اولین موردی که بعد از اسم، مثل همیشه به چشم می‌خوره خلاصه‌ست:

در مسیر زندگی، ندانست کجا را به اشتباه رفت. کسی گنه کار نبود، شاید بود؛ اما نه!
افرادی خسته از نفس کشیدن، پیمودن راهی طولانی برای سر بالایی زندگی!
گاه در گذشته‌ای تاریک حبس شده‌اند.
حال اقدام به جدایی بندهای اسارت؛ اما آیا می‌توان رها شد؟
شخصی نجات بخشش شده بود و قرار بود از ظلمات به سوی هستی بکشاند که خود نیز سهمی در گذشته ننگینش داشت.
درست در زمانی که همه چی پله به پله طی میشد و رنگ می‌گرفت حضور کسی پدیدار شد که همه چی را دگرگون کرد. طغیانی از گرد فراق یا وصال!

اینجا، نویسنده داره به مسیری اشاره می‌کنه که اشتباه رفته شده، از خستگی و زندگی که همه‌ی اینا نشون میده باز هم قراره یه رمان واقعگرایانه با ماجرایی که از دل جامعه بیرون میاد بخونیم و خب به نظرم لحن ادبی خلاصه‌ی نوشته شده خوب، قابل قبول و یک دسته تا جایی که یه کلمه این یکدستی رو از بین می‌بره:
درست در زمانی که همه چی پله به پله طی میشد و رنگ می‌گرفت حضور کسی پدیدار شد که همه چی را دگرگون کرد. طغیانی از گرد فراق یا وصال!
همه چی
باعث میشه رشته‌ی زنجیری که درست شده، ناگهان با یه حلقه‌ی اشتباه مواجه بشه و خراب بشه. شاید هم نویسنده نادانسته دچار این اشتباه شده ولی در هر صورت همین یه کلمه باعث آسیب به خلاصه شده. ما می‌دونیم که همه‌ چی به نثر محاوره‌ای مربوط میشه و درستش برای نوشتاری میشه: همه‌چیز
شروع رمان: من فکر می‌کنم با شروع خوندن رمان اولین چیزی که ناگهان توی ذوق می‌زنه، نثر رمانه. به نظر میرسه نویسنده سعی داشته با این طرز نوشتن یک نثر زیبا و تا حدی ادبی داشته باشه ولی وقتی شروع می‌کنی به خوندن از همون ابتدا احساس می‌کنی نویسنده خودش رو مجبور به این نوع نوشتن کرده و متأسفانه علاوه بر این‌که نثر، جذابیتش رو از دست داده و به دل نمیشینه، یه سری اشتباهات هم در اون دیده میشه. مثلاً به این قسمت توجه کنین:
چقدر گذشت؟ یک دقیقه؟ دو دقیقه؟ یا شاید هم به ساعتی!
یا شاید هم به ساعتی! این به در نظر من اینجا اضافیه و زیبا نیست. چه خوب می‌شد اگه نویسنده حذفش می‌کرد و این‌طور می‌نوشت: شاید هم ساعتی! در واقع درستش اینه.
یا این جمله:

صدایش همچو سیلی بر گوشش نوازیده شد.
نمی‌دونم چرا وقتی که می‌خوایم خاص بنویسیم و نوشته‌مون جذاب بشه به خودمون فشار میاریم و اجبار می کنیم که حتما تو باید این‌طوری بنویسی و با این اجبار و فشار نثر داستانمون رو از حالت داستانی خارج می‌کنیم و ماحصل کارمون میشه یه متن پر از اشتباهات کوچیک و بزرگ که به جای جذب خواننده باعث فراری دادن اون‌ میشیم. این در حالیه که نویسنده برای ارائه دادن یه کار خوب، موقع نوشتن باید احساس راحتی و آزادی کنه. راستش هر بار وقتی این مشکل رو توی متن نوشته‌هایی که بچه‌ها می‌نویسن می‌بینم از خودم می‌پرسم چرا خیلی از ما از ساده‌نویسی فراری هستیم؟ در حالی که بزرگان و با تجربه‌ها در عرصه‌ی داستان نویسی نویسنده‌ها رو تشویق به همین ساده‌نویسی می کنن. شاید چون خودم هم در گذشته مثل نویسنده‌ی همین داستان سعی کردم برای زیبایی متنم، ادبی‌تر بنویسم، بیشتر اینو درک کنم و می‌تونم بگم در هر صورت این هم یه تجربه به حساب میاد و البته که در نویسندگی این آزمون و خطاها وجود داره. با این وجود شاید اگه نثر ساده‌تری برای این رمان انتخاب می‌شد، بیشتر به دل می‌نشست و مخاطب بیشتر جذبش می‌شد‌.
شخصیت‌پردازی:
در مورد شخصیت پردازی همون‌طور که قبلا گفتم برای اینکه یه شخصیت قابل قبول و باور پذیر به وجود بیاریم، احتیاج داریم که یک سری خصیصه‌ها و عادت‌ها علاوه بر نحوه‌ی حرف زدن به مخلوقمون بدیم. عادت‌هایی مثل بالا کشیدن شلوار، تیک داشتن، لب گزیدن، ضرب گرفتن روی میز و...
یا توصیفات ظاهری مثل موهای کم پشتی که به یه طرف شونه شدن تا پر نشون بدن، موهای فر سیاه، پوست سبزه، سبیل گربه‌ای و... جاهایی نویسنده این پرداخت و توصیفات رو خیلی خوب روشون کار کرده مثل آقای حکیمی و یه جاهایی مثل پرداخت خانم مطیع یه شخصیت تکراری ساخته، در حالی‌که می‌تونست با به کار بردن کمی خلاقیت، یه چیز تازه‌تری ازش بسازه چون حتی حرف زدن و لحنش هم تکراریه.
اما به نظر من روی شخصیت احسان خوب کار شده. اون خشم و انزجاری که نشون میده، نسبت به خودش و اون عذابی که به خودش میده یه چیز متفاوتی رو از رمان‌های دیگه‌ای با همین موضوع به نمایش گذاشته. در رمان‌های با چنین موضوعاتی معمولاً داستان، بعد از بهبودی بیمار و علاقه‌مند شدن بیمار و پزشک، ادامه پیدا نمی‌کرد و ماجرا بعد از ابراز عشق و علاقه پایان داده می‌شد و البته زندگی و افکار آدم بده‌ی ماجرا و کسی که باعث شده بیمار کارش به جنون کشیده بشه، به تصویر کشیده نمی‌شد. همه‌چیز یک طرفه قضاوت می‌شد. اما ویژگی مثبت رمانی که آلباتروس نوشته، اینه که سعی کرده یک طرفه همه چیزو به مخاطب نشون نده. این به نظر من یه نقطه‌ی قوت برای رمان شده و یه چیز دیگه که بهمون نشون میده اینه که شخصیت رامین هم اونقدرا کامل و مثبت نیست و خیلی جاها لازم باشه کنترلش رو از دست میده و حتی با بداخلاقی سر گیتا داد می‌کشه در حالی که ادعا می‌کنه گیتا ملکه‌شه!
ولی جدا از شخصیت‌های فرعی داستان که خیلی بهشون پرداخته نشده، بنفشه هم یکی از افرادیه که قسمتی از بار داستان از یه جایی روی دوششه و کسیه که احسان رو به زندگی بر می‌گردونه. با این حال نمی‌دونم چرا احساس می‌کنم نتونستم به خوبی باهاش ارتباط برقرار کنم. انگار یه چیزی کم داشت و این کمبود برای به دل نشستن و باورپذیر شدنش به چشم میومد‌. در هر صورت رمان حول محور همین چهار شخصیت می‌گرده که باز هم تأکید می‌کنم روی احسان بهتر و احتمالاً بیشتر کار شده.
سیر داستان: ما یه جاهایی توی یه سری رمانا بر حسب داستانی که دارن ممکنه با یه داستان چند خطی رو به رو بشیم و گاهی داستانی رو بخونیم که یک خط مستقیم و واحد رو‌ در پیش می‌گیره. این ویژگی بنابر حسب نیاز هر داستانی متفاوته. در رمان کبوتر سرخ نیازه که رمان مستقیم و بدون حاشیه‌پردازی پیش بره و می‌بینیم که همین‌طور هم هست و رمان مورد نظر ما به خوبی پیش میره و به حاشیه نمیره و اصل ماجرارو می‌چسبه و اتفاقات همه حول محور یک ماجرا می‌چرخن. اگه دعوایی میشه، اگه اتفاقی می‌افته اگه تصادفی پیش میاد یا... به اصل قضیه بر می‌گرده. احسان به خاطر حال خرابی که بعد از دیدن گیتا دچارش شده، حواسش پرت میشه و با بنفشه تصادف می‌کنه. رامین برای گیتا همه‌جا دعوا راه میندازه. دعواهای بنفشه و احسان به خاطر بلاییه که احسان سر خودش میاره چون در گذشته گیتا رو عذاب داده.

کشمکش در رمان:
یه مورد دیگه ای که به خوبی در رمان کار شده، درگیری‌ها و کشمکشیه که بین شخصیت‌ها وجود داره. این درگیری‌ها که اساس و پایه‌ی داستان هستن در پیش بردش و به وجود آوردن حس تعلیق، کاربرد خوبی داشتن. درگیری احسان با خودش و بعدها با بنفشه، درگیری بنفشه با خودش( برای ترک احسان) و درگیریش با احسان، درگیری رامین و گیتا با خودشون و احساساتشون.
هر چند به نظر من رابطه‌ی بنفشه و احسان بیشتر دچار کشمکشه و بار احساسی نیم بیشتر داستان رو به دوش می‌کشه و کاش همونقدر که روی احسان کار شده بود، روی گیتا و رامین هم بیشتر و عمیق‌تر کار می‌شد. درسته که قسمت زیادی از داستان رو گیتا و رامین دارن پیش می‌برن ولی بیشترین جذابیت و حس تعلیق رو حضور احسان، رفتارش و درگیری‌هاش به داستان داده.

گفت‌وگو: در مورد گفت و گو در داستان نویسی چند تا از وظایفی که داره اینه که به خواننده اطلاعات بده و دوم انتقال احساسات شخصیت‌ها به مخاطبه و سوم به شناخت و توصیف و پرداخت هر چه بهتر شخصیت‌ها کمک می‌کنه. توی رمان مورد نقد ما، نویسنده در مورد دادن اطلاعات به نظرم خیلی خوب کار کرده، چرا که ما به خوبی با حرفهایی که شخصیت‌ها می‌زنن، از گذشته و اتفاقاتی که افتاده با خبر میشیم و ابهام و سوالی برامون باقی نمی‌مونه ولی در مورد انتقال احساسات بازم نویسنده روی گفت‌وگوهایی که احسان داره بیشتر کار کرده و حرفای احسان تأثیرشون بیشتره و احساسات رو بیشتر انتقال میدن حتی این گفت‌وگوها توی باور پذیری شخصیتش هم بیشتر تأثیر گذاشتن. در حالی که ما انتظار داریم نوع حرف زدن رامین که یه شخصیت تحصیلکرده و البته پزشکه، بهش بیاد اما این انتظار خیلی کم برآورده شده. اصلا یه جاهایی چنان حرف می‌زنه که آدم نمی‌تونه باورش کنه. درسته که خیلی افراد تحصیلکرده وجود دارن که از طرز حرف زدن و رفتارشون اصلا مشخص نیست اینا درس‌خونده باشن ولی مگر نه اینکه همین آقای دکتر باعث به وجود اومدن تغییر در گیتا شد! پس ما از چنین آدمی انتظار خیلی بالایی داریم.
اسم رمان: اینکه چرا چنین اسمی برای رمان انتخاب شده، جای سؤال داره. ما می‌دونیم که کبوتر در کل نماد صلح و دوستیه و رنگ قرمز یا اون‌طور که در رمان آورده شده سرخ با گرمای انرژی، اشتیاق و عشق مرتبطه. ولی اگه منظور از کبوتر، گیتا باشه، می‌بینیم که رفتار گیتا چه در ابتدای رمان( به واسطه‌ی شرایط روحیش) چه در اواسط اون، وقتی با احسان مواجه میشه نشونه‌ای از صلح و دوستی نداره. شاید این کبوتر سرخ، احسان باشه که خیلی هم به شخصیت و اعمالش پرداخته شده! آیا ممکنه با هدف دیگه ای این اسم روی رمان گذاشته شده باشه؟ در حالی‌که به موضوع اصلی داستان که ارتباطات عاطفی شخصیت‌ها با همدیگه‌ست ارتباطی نداره. وقتی در مورد اسم‌گذاری یه داستان تصمیم می‌گیریم، باید اینو در نظر بگیریم که این عنوان یه ارتباط کلی با موضوع داره و کامل نوشته‌ی ما رو پوشش میده یا نه؟ من در این مورد خیلی دقت کردم و به نظرم عنوان رمان نتونسته بود این وظیفه رو به درستی انجام بده.
و بحث دیگه ای که هست اینه:
نویسنده خواه ناخواه در داستان به خوبی اون جامعه‌‌ی مرد سالار که حتی تحصیلکرده‌هاش هم خودشون رو در برابر زنی که دوست دارن محق می‌دونن و بهش حس مالکیت دارن( بیان جمله‌ی تو مال منی، مال من باش اینا از دید من یه نوع اظهار حس مالکیته ) به تصویر کشیده. اونجایی که می‌خونیم احسان از گیتا می‌خواد با رامین ازدواج نکنه یا جاهایی که رامین، دکتری که باعث تغییر گیتا شده، هر جا کسی چپ به گیتا نگاه می‌کنه، رگ غیرتش باد می‌کنه و دعوا راه میندازه و حتی با گیتای بیگناه هم سر این قضیه دعوا می‌کنه.
اونجایی که پدرش در همون صحنه‌ی کوتاهی که نشون داده میشه، به خاطر دیر اومدن دخترش می‌خواد دست روش بلند کنه و به زور جلوی خودشو میگیره. اینا نشون‌دهنده‌ی این هستن که هنوز این تفکر که هیچ کس مالک زن نیست و او خودش یک انسان کامل و بالغه و می‌تونه برای خودش تصمیم بگیره و حتی شب رو به خونه نیاد و تا صبح بیرون بمونه شکل نگرفته. اون حس مالکیت که نسبت به افراد چه مرد و چه زن در طرف مقابلشون وجود داره، مخصوصاً زنان هیچ وقت انگار قرار نیست از بین بره.
ولی یه چیزی که توی رمان به جز اون رابطه‌ی پزشک و بیمار و بعدش عاشق شدنشون دیدم، اون‌ همخونگی بنفشه و احسان بود. این هم یه نمونه‌ی تکراری بود که دو تا شخصی که همخونه میشن به هم علاقه پیدا می‌کنن. توجه کنین به پایان رمان:

متعجب ل*ب زد.
- احسان! چی داری میگی؟
کار از کار گذشته بود دیگر، امشب برای دل بود. بایستی زبان عشق حرف میزد، پس خداحافظ منطق سیاه!
- می‌خوام واسه یک بار هم که شده، به دلم گوش کنم. دیگه نمی‌خوام دیر بشه، نمی‌خوام شرمنده دلم بشم.
چه داشت پیش می‌آمد؟ گویا رویاست، یک رویای زیبا!
- بنفشه!
قطره اشکی از چشمش چکید. با بهت، اسمش را ل*ب زد که احسان به او نزدیک‌تر شد.

و...
پایان ماجرا این سؤال رو به وجود میاره که اصولاً چرا در ماجراهای این چنینی دو تا همخونه عاشق همدیگه میشن؟! اصلاً چرا اسمش رو عشق میذاریم. مطمئناً آدم تنهایی مثل احسان که شکست بدی هم از نظر عاطفی خورده، بیشتر احساس وابستگی به بنفشه پیدا کرده تا عشق و این در مورد بنفشه هم صدق می‌کنه. این دو نفر هر دو آدمای تنهایی هستن، حس همدردی اونا رو کنار هم نگه میداره و بعد از مدتی به هم وابسته میشن. چنین برداشتی بیشتر محتمله. در مورد جمله‌های انتهایی داستان هم باید بگم نویسنده با آوردنشون داره به ما میگه ماجرا هنوز تموم نشده و این ناتموم موندن یعنی این رمان ادامه‌ای داره و اگه بگیم یه جورایی پایانش بازه اشتباه نکردیم.
و البته باز هم در انتهای این نقد باید اشاره‌ای کنیم به اشتباهاتی که در متن داستان مشهود بودن.
قبلاً گفتم. بازم میگم کلمه‌ای که احتیاج به فاصله و نیم‌فاصله نداره، بذارین همونطور سر هم بمونه.
بی‌زار: بیزار جای‌گاه: جایگاه برگ‌های‌شان: برگهایشان اینا واقعاً احتیاجی نیست بینشون نیم‌فاصله باشه. با این طور نوشتن کلمات، نه تنها هیچ زیبایی و جذابیتی در نوشته‌ی شما ایجاد نمیشه، بلکه زیبایی ازش گرفته میشه. یا مثلاً به این جمله‌ها دقت کنین:
از حضورش ناخوشایند است: ناخوشایند معنیش میشه:
چیزی که خوش آیند و مطبوع و دلپسند نباشد. ناملایم، نامطبوع، نامقبول و... طبق این تعریف اگه جمله‌ی نویسنده رو معنا کنیم میشه: از حضورش نامطبوع است؟ ناملایم است؟ نامقبول است؟ یعنی این ناخوشایندی که یه صفته به شخصیت داستان نسبت داده شده؟ در حالی‌که آوردنش در این جمله اشتباهه و تمامش رو زیر سؤال می‌بره. درستش می‌تونه این باشه: از حضورش ناراحت بود یا حضورش برایش ناخوشایند بود یا...
گویا غددهای بزاقی بی فعال شده بودند: توی این جمله اگه دقت کنین اول غدد جمع بسته شده در حالیکه خودش جمعه. بعد از اون بی فعال اومده. بی فعال یعنی چی؟ منظور غیر فعاله. بی فعال معنی نداره و اشتباهه.
کلماتی هم هستن که از نظر املایی غلط هستن مثل:

کیف سامسونگش: کیف سامسومنتش
مطلک: متلک
و...
اشتباهات این‌چنینی در یه داستان یا رمان باعث ضعف متن میشه و ضعف متن باعث ضعیف شدن داستان میشه و ضعیف شدن داستان باعث دلزدگی و فرار مخاطب میشه.
نویسنده باید اینو در نظر بگیره که توجه به جزییات رمانش به همون مهمی توجه به کلیاتشه. حتی ریزترین نکات هم توی یه داستان ارزش دارن و باعث انسجام و زیبایی بیشترش میشن. بنابراین مشکلات آخری که بیان کردم همراه با اشکالات قبلی باعث شدن برای رمان سطح نقره‌ای در نظر گرفته بشه.
با تشکر از نویسنده
سطح رمان: نقره‌ای
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,568
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,567
امتیازها
650

  • #8
نقد رمان تب و تابم( تا تلافی ۳ ) نوشته آلباتروس


اما در مورد جلد سوم رمان باید بگم قبل از اینکه شروع به خوندن خود رمان بکنم
خلاصه: یه مقدار گیجم کرد. نه اینکه باعث ابهامی بشه که جذبم کنه، بلکه این گیج شدن به خاطر نوع نثری بود که نویسنده به کار برده بود و البته یه سری جملات اضافی که معنای خاصی توی این خلاصه نداشتن و کلاً بهتره عوض بشن:
عشقی که پس زمینه‌اش با دستان افرادی، خاکستر شده بود. دستان خوف مادر ماهی، گیتای مار گزیده و پنجه‌های پدر عمران، احسان، بنایش کرده بود!
من اینجا نتونستم بفهمم چی شد. از نظرم جمله‌ی عشقی که پس زمینه‌اش با دستان افرادی، خاکستر شده بود مشکل داره. چون اگه به معنی پس زمینه دقت کنیم: آنچه به صحنه آرائی و ایجاد موارد حاشیه‌ای در کنار پیام اصلی مربوط میشود. مثلا عکس یک شخص رو در نظر بگیریم، تصویر پشت سر و اطرافش هر چی هست پس زمینه‌ش به حساب میاد. یعنی با این تعریف، جمله‌ای که در خلاصه اومده این‌طور معنی میشه: عشقی که تصویر پشتش( یا حاشیه‌ش) خاکستر شده بود. یعنی این عشق خودش باقی مونده ولی آنچه در حاشیه و پشتش قرار داره خاکستر شده؟ چه چیزی در حاشیه‌ش قرار داره؟ اما مشکل اینجاست هر طور هم بخوایم تفسیر کنیم، این کلمه به این جمله نمی‌خوره و نا به جا استفاده شده و البته این مشکلیه که نویسنده‌ی رمان همیشه دچارشه. حالا به این جمله دقت کنین:
دستان خوف مادر ماهی، گیتای مار گزیده و پنجه‌های پدر عمران، احسان، بنایش کرده بود!
که آخرش اومده: بنایش کرده بود. این چند کلمه‌ی نهایی، هیچ ارتباطی با بقیه‌ی جمله ندارن و البته بقیه‌ی اجزای جمله هم درست و به جا انتخاب نشدن و جمله‌ی نامفهومی رو پدید آوردن. در حالیکه نویسنده خیلی ساده‌ و روان می‌تونست منظورشو برسونه و نیازی نبود که برای زیبا شدن خلاصه‌ش، باعث ایجاد نازیبایی و نامفهوم بودنش بشه.
در مورد شروع هم کاش نویسنده به جای :
خوشحالی زیر پوستش جولان می‌داد، یه جمله‌ی مناسب‌تری انتخاب می‌کرد. مطمئناً آلباتروس عزیز، به قصد زیبا کردن متن داستانش از این نوع جمله‌ها در رمانش به کرّات استفاده کرده و البته یه چیز دیگه ای که هست، هر چند سعی کرده که اون حس خوشحالی رو با آوردن جمله‌ی خوشحالی زیر پوستش جولان می‌داد، به ما هم منتقل کنه اما این اون شروعی نیست که با خوندنش یه لحظه مکث کنیم و به نظرمون جذاب بیاد. خب اینکه با دوست پسرش برای مهمونی می‌ره می‌تونه برای شروع یه ماجرای هیجان‌انگیز و جذاب، خوب باشه ولی یه چیزی که توی رمان مشهوده، اینه که نویسنده بر خلاف کارای قبلیش خیلی سرسری از صحنه‌ها گذشته. ماهی میره مهمونی، در حالیکه به تعداد مهمونایی که هنوز ندیده و سر و صدای افراد حاضر در خونه معترضه. بعد خیلی سریع مأمورا میریزن داخل و صحنه به سرعت عوض میشه و شخصیت اصلی داستان میره کلانتری، بعدش هم این صحنه با عجله عوض میشه، ماهی برمیگرده خونه و هنوز از راه نرسیده، به دیدن دوستش میره. دقت کنین فقط چند پارت گذشته و این همه سرعت دادن به عوض کردن صحنه‌ها وقتی خواننده تازه شروع به خوندن کرده و کاملاً با فضای داستان آشنا نشده و براش هیچی جا نیفتاده، یه مشکل خیلی بزرگ و جدیه که کل رمان‌رو زیر سؤال میبره. نویسنده‌ای که ما رو با جزییات دقیق و جذاب، بیشتر جذب داستان‌هاش می‌کرد، این بار انگار اومده بود که فقط سریع بنویسه و تموم کنه و بره. مثلاً توی رمان انقضای عشقمان می‌شد فهمید با صبر و حوصله و دقت روی رمانش کار کرده و حتی توی جلد دوم همین رمان بازم توصیفات، قابل قبول هستن ولی ناگهان در جلد آخر افت محسوسی رو شاهد هستیم. این افت ناشی از چی می‌تونه باشه؟ آیا همون‌طور که حدس میزنم فقط خواسته تمومش کنه و از دستش راحت بشه؟ پس چرا باید شروعش می‌کرد. جلد سوم رمان تا تلافی، واقعا حرفی برای گفتن نداشت. راستش منو بیشتر یاد فیلمای هندی انداخت.
فلسفه‌ی نوشتن یک داستان، داشتن حرف تازه‌ای برای مخاطبه و نشون دادن زیبایی‌هایی که به چشم نویسنده میان.
کشمکش و تعلیق: نویسنده‌هایی هستن که می‌نویسن تا از دغدغه‌ها و نگرانی‌هاشون بگن و این نگرانی‌ها بیشتر در مورد محیط زندگی و اجتماعشونه و عده‌ای هم هستن که نشون دادن زیبایی در اولویت اولشونه. در رمان پیش رو، نویسنده ما رو از هر دوی این‌ها محروم کرده. یک داستان کم تعلیق، بدون کشمکش‌هایی که رمان‌های قبلی آلباتروس رو جذاب می‌کرد و بدون اون گرما و صمیمیتشون. حتی عشقی که بین دو شخصیت داستان عمران و ماهی به وجود اومد کم بهش پرداخت شده و خیلی سرسری به نظرم رسید و همه چیز با عجله پیش رفت. حادثه‌ی اصلی داستان به وجود اومدن عشق بین این دو نفر بود و باید بهش به خوبی پرداخته می‌شد اما داستان این عشق خیلی عجولانه شروع شد، سریع پیش رفت و حتی در پایان هم همه‌چیز عجله‌ای به انتها رسید.
اگه رمانو به چند حادثه تقسیم کنیم: گرفتار شدن ماهی توی پارتی و دیدار با عمران، عاشق شدن ماهی و عمران، مخالفت و مرگ گیتا، دوری کردن ماهی از عمران و بعد به هم رسیدنشون،
می‌بینیم که یه زنجیرو تشکیل دادن ولی انسجام و استحکام لازم رو برای قوی کردن داستان ندارن. چون کم بهشون پرداخت شده. رمان اون تعلیق و هیجان و کشش رو که انتظار میره به وجود نمیاره. افراد درگیر در داستان، خیلی سریع از موضع خودشون عقب میشینن. نویسنده با رقم زدن مرگ گیتا که وجودش می‌تونست باعث پیچیده شدن و جذابیت داستان بشه، با دست خودش ضربه‌ی خیلی بدی به رمان زد. قبل از اون خواننده همه‌ش منتظر حوادث و درگیری‌های شدیدتره ولی با مرگ گیتا تمام اون انتظارات به باد میره. بعد از مرگ گیتا، رامین هم که می‌تونست با ابراز مخالفت شدیدش باعث پیچیدگی ماجرا بشه، با یک‌بار دیدن احسان و شنیدن حرفاش، مجاب شد عشق بین عمران و ماهی رو بپذیره.
این یعنی طرح مسئله شد، بعد بدون هیچ پیچش و گره خوردگی خاصی مسئله حل شد و داستان به پایان رسید. ما اینجا با یه نقطه‌ی اوج قوی و جذاب رو به رو نشدیم و نقطه‌ی فرود هم جونی به داستان نداده بود.
گفت‌وگو:
این عجله‌ی نویسنده حتی به دیالوگ‌ها هم سرایت کرده و ضعف کارو بیشتر به نمایش گذاشته. به قسمتایی از گفت و گوها که همین‌طور پشت سر هم ردیف میشن توجه کنین:

- لطفاً تو یکی ببند که خودم خفه‌ات می‌کنم! (با صدای جیغ جیغو ادامه داد) هنوز طرفداری‌اش رو هم می‌کنه، بزنم لهت کنم؟!
- وا مگه چشِ؟ پسر به اون ماهی!
- ماهی من هستم که بی چاره‌ام، نه اونی که مثل نهنگ‌های قاتل، نگاهم می‌کرد. وای از صداش، عربده می‌کشه بیا و ببین. گرخیدم!

یا این قسمت:
- اوه چه برزخی! حالا مگه چی شده؟ کدوم رفیقت؟
- هان، یعنی تو نمی‌دونی؟ بی گناهی!
- ...
- یعنی عمران! یعنی عمران... پوف!
- زیادی داری جیغ و داد می‌کنی. علافی؛ ولی من کار دارم.

مطمئناً با توجه به کارهای قبلی نویسنده میشه گفت که می‌دونه برای طبیعی جلوه دادن یه گفت و گو و برای اینکه یه گفت‌وگو داستانی باشه، باید بینابینشون حالات و حرکات چهره و بدن شخصیت‌ها، کارهایی که انجام میدن یا حتی تصاویری که در لحظه‌ی حرف زدن جلوی چشمشونه، هر چند کوتاه و مختصر، آورده بشه وگرنه ما با یه مکالمه‌ی سرسری رو به رو میشیم و خواننده با خوندن یه مکالمه‌ی سرسری سریع میگذره و حتی اگه اطلاعات مفیدی توی اون حرف‌ها باشه، خیلی توجهی بهشون نمی‌کنه. این هم جذابیت رمان‌رو پایین‌تر میاره و یه امتیاز منفی محسوب میشه.
سیر: داستان یه خط سیر داشت بدون حاشیه و البته بدون پیچیدگی خاصی و پایانش: کاملا مشخص بود و پایان هم یه پایان تکراری بود. چرا میگم تکراری بود چون با یه خواب دیدن شخصیت اصلی رمان، همه چیز کاملاً به خوبی و خوشی تموم شد و ماهی از عذاب وجدان رهایی پیدا کرد. این طریقه‌ی خواب دیدن برای من خیلی آشناست چون دیدم نویسنده‌هایی از همین روش برای پیش‌برد داستانشون استفاده کردن. من احساس می‌کنم که نویسنده‌ی تب و تابم با مرگ گیتا، خودش هم توی رمانش به بن بست رسیده و چون راهی برای رسوندن حرف یه شخصیت مرده نداشته، دست به چنین کاری زده و از خواب دیدن برای حل مشکل استفاده کرده.
اما بپردازیم به
اسم داستان: عنوان رمان، خوبه ولی بستگی به شرایطی داره. شرایطش چیه؟ اینه که بیشتر و بهتر به عشق بین شخصیت‌ها پرداخته می‌شد. چیزی که ما زیاد باهاش مواجه نبودیم این بود که تب و تاب زیادی از طرف ماهی و عمران ندیدیم. احساساتشون فقط از یه سری گفت‌وگو مشخص می‌شد. اما در عمل تب و تاب چندانی از خودشون نشون ندادن و این احساسشون‌رو غیر واقعی و سرسری نشون می‌داد. به نظر من احسان در جلد دوم رمان با وجود گناهکاریش در رابطه با گیتا، احساساتش قوی‌تر توصیف شده بودن تا ماهی و عمران در جلد سوم که همه چیز بینشون با عجله برگزار شد. پس اینجا ما اسمی داریم که جذابیت لازم رو داره ولی داستانی داریم که این جذابیت رو زیر سؤال می‌بره، باز هم انتظارات خواننده رو بر باد میده و این منتقد رو به این نتیجه می‌رسونه که سطح برنزی رو برای در نظر بگیره. به امید خوندن کارای بهتر و پر بارتر از نویسنده و تشکر از تلاشش:
سطح: برنزی
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,568
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,567
امتیازها
650

  • #9
نقد رمان کبوتر سرخ( تا تلافی ۲ )
نویسنده: @آلباتروس
منتقد: @Nil@85
سطح: نقره‌ای
اختصاصی: هست


نقد رمان تب و‌ تابم( تا تلافی ۳ )
نویسنده: @آلباتروس
منتقد: @Nil@85
اختصاصی: هست
سطح: برنزی

@Niloofar°MC⁴

@ara.pr.o.o

نیلو جان دو جلد رمانن، سطحشون متفاوته.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,133
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #10
تگ اعمال شد.
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین