انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
کتاب من دختری زشت رو بودم نوشته آن ماری سلینکو مترجم : فریده مهدوی دامغانی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Thumbelina" data-source="post: 114437" data-attributes="member: 3925"><p><strong>گزیده ای از کتاب</strong></p><p></p><p>کلودیو از جای خود به سرعت برخاست و به من پیوست: «باور کن من خودم هم نمی دانم امروز، این جا چه خبر شده است… یک عالم جمعیت در این جا حضور دارد.» همچنان که من در سکوت خود سماجت می ورزیدم، او دیگر بار به سخن آمد و گفت: «ببینم، بهت خوش نگذشت؟»</p><p></p><p>سپس با نهایت دقت و ملایمت یکی از حلقه های موی مرا که از داخل کلاه پشمی ام بیرون آمده بود داخل کلاهم جای داد و گفت: «هنوز به سراغ آن آرایشگر نرفته ای؟ مگر نه آن که قصد داشتی همین روزها به آن جا بروی؟» سپس در یک چشم برهم زدن، به یاد «آشتی» تاریخی مان در چند روز پیش افتاد.</p><p></p><p>در طول آن گفت و گوی کذایی، من از این که قصد داشتم به سراغ آرایشگر مادام ری مند بروم سخن گفته و افزوده بودم که تا سه روز دیگر، تولد نوزده سالگی ام بود. او ناگهان با صدای بلند فریاد زد: «آه، اردک کوچولوی من…! ای بابا، امروز، روز تولد تو است!» من سرم را به نشانه تایید جنباندم: «بله، همین طور است. اما حقیقتا هیچ اهمیتی ندارد. واقعا عاری از اهمیت است.»</p><p></p><p>او شانه های مرا با دو دست خود گرفت و گفت: «امروز سالروز تولد اردک کوچولوی عزیز من است! مرا بگو که این موضوع را پاک از خاطر برده بودم! آه، لطفا مرا ببخش…!»</p><p></p><p>او دوباره، به هیجان آمده بود: «صمیمانه ترین تبریکات مرا برای خوشبختی و سعادتمندی ات بپذیر، دخترکم! من از صمیم قلب به تو تبریک می گویم!» سپس دربرابر شگفتی عظیم من، خم شد و ب×و×س×ه ای گرم بر روی پیشانی ام نهاد.</p><p></p><p>«خیلی ممنونم آقا پلس. خب، دیگر، وقت آن رسیده که از حضورتان مرخص شوم.»</p><p></p><p>در را پشت سرم بستم و نفس عمیقی کشیدم. آه، هوای آزاد! چه قدر خوب بود! هوای تازه، چه قدر خوب و دلنشین بود! در آن داخل، واقعا نفسم بند آمده بود…</p><p></p><p>همچنان که به سوی فروشگاه می دویدم، بی اراده به آن ب×و×س×ه می اندیشیدم. کلو ب×و×س×ه ای به من داده بود. البته، ب×و×س×ه ای برادرانه بود. درست وسط پیشانی ام. تازه، لبانش را هم تنها به طرزی نامحسوس به پوست صورتم چسبانده بود.</p><p></p><p>اما من لبان او را به خوبی بر روی پوست پیشانی ام احساس کرده بودم. از این که نمی توانستم دست از این اندیشه بردارم، شرمنده و خجلت زده بودم و پیوسته با خود می اندیشیدم که کلو پیشانی ام را بوسیده است.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Thumbelina, post: 114437, member: 3925"] [B]گزیده ای از کتاب[/B] کلودیو از جای خود به سرعت برخاست و به من پیوست: «باور کن من خودم هم نمی دانم امروز، این جا چه خبر شده است… یک عالم جمعیت در این جا حضور دارد.» همچنان که من در سکوت خود سماجت می ورزیدم، او دیگر بار به سخن آمد و گفت: «ببینم، بهت خوش نگذشت؟» سپس با نهایت دقت و ملایمت یکی از حلقه های موی مرا که از داخل کلاه پشمی ام بیرون آمده بود داخل کلاهم جای داد و گفت: «هنوز به سراغ آن آرایشگر نرفته ای؟ مگر نه آن که قصد داشتی همین روزها به آن جا بروی؟» سپس در یک چشم برهم زدن، به یاد «آشتی» تاریخی مان در چند روز پیش افتاد. در طول آن گفت و گوی کذایی، من از این که قصد داشتم به سراغ آرایشگر مادام ری مند بروم سخن گفته و افزوده بودم که تا سه روز دیگر، تولد نوزده سالگی ام بود. او ناگهان با صدای بلند فریاد زد: «آه، اردک کوچولوی من…! ای بابا، امروز، روز تولد تو است!» من سرم را به نشانه تایید جنباندم: «بله، همین طور است. اما حقیقتا هیچ اهمیتی ندارد. واقعا عاری از اهمیت است.» او شانه های مرا با دو دست خود گرفت و گفت: «امروز سالروز تولد اردک کوچولوی عزیز من است! مرا بگو که این موضوع را پاک از خاطر برده بودم! آه، لطفا مرا ببخش…!» او دوباره، به هیجان آمده بود: «صمیمانه ترین تبریکات مرا برای خوشبختی و سعادتمندی ات بپذیر، دخترکم! من از صمیم قلب به تو تبریک می گویم!» سپس دربرابر شگفتی عظیم من، خم شد و ب×و×س×ه ای گرم بر روی پیشانی ام نهاد. «خیلی ممنونم آقا پلس. خب، دیگر، وقت آن رسیده که از حضورتان مرخص شوم.» در را پشت سرم بستم و نفس عمیقی کشیدم. آه، هوای آزاد! چه قدر خوب بود! هوای تازه، چه قدر خوب و دلنشین بود! در آن داخل، واقعا نفسم بند آمده بود… همچنان که به سوی فروشگاه می دویدم، بی اراده به آن ب×و×س×ه می اندیشیدم. کلو ب×و×س×ه ای به من داده بود. البته، ب×و×س×ه ای برادرانه بود. درست وسط پیشانی ام. تازه، لبانش را هم تنها به طرزی نامحسوس به پوست صورتم چسبانده بود. اما من لبان او را به خوبی بر روی پوست پیشانی ام احساس کرده بودم. از این که نمی توانستم دست از این اندیشه بردارم، شرمنده و خجلت زده بودم و پیوسته با خود می اندیشیدم که کلو پیشانی ام را بوسیده است. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
کتاب من دختری زشت رو بودم نوشته آن ماری سلینکو مترجم : فریده مهدوی دامغانی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین