. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح داستان ردول| فاطمه فرهمند نیا

تالار نقد رمان و داستان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
در حال مکالمه
موضوعات
121
نوشته‌ها
1,651
راه‌حل‌ها
58
پسندها
13,842
امتیازها
650

  • #1
97e5-fotor-1699179981401-4wgx.jpg


نام داستان: ردول

نام نویسنده: @BAD_GRIL

ژانر: تراژدی، عاشقانه

خلاصه: از ادامه دادن خسته شده بودم. شقیقه‌هایم تیر می‌کشید. بی‌تفاوت به دیوار سفید خیره شده بودم. به راستی چقدر خسته بودم. گرچه از نگاه‌هایم پیدا بود اما تنها آن شخص ناشناس من، آن را می‌دانست. چقدر دوستش داشتم؟ پاسخ آن سؤال را نمی‌دانستم اما انگار کسی درونم فریاد می‌زد: یک دنیا!

انگار دنیا به چشمم خرد و ناچیز بود. به اندازه‌ی تمام ثانیه‌هایی که با یاد او، فکر او، صدای او زندگی کرده بودم، دوستش داشتم. اما باز هم کم بود، چون همه‌ی آن‌ها به نظرم به کوتاهی یک رؤیای شیرین بدون بازگشت بود. هر اندازه که بود، مطمئن بودم که دیگر بدون او حتی نفس برایم سنگین می‌شد. می‌دانستم دیگر بدون او زندگی یک چیز کم دارد به رنگ عشق!



مقدمه: زخمی روی حاشیه‌ی قلبم زده است، رویش نمک می‌پاشد و می‌خواهد همان وقت که زخمم می‌سوزد بگویم چقدر دوستش دارم! دوست داشتن‌اش را فریاد می‌زنم اما معشوق من خودش هم تندیسی از نمک است. به آغوشم می‌کشد، کوه نمک روی زخمم می‌نشیند، جراحتم چندان هم عمیق نیست اما کاریست؛ تمام تنم را می‌سوزاند و من از عشق‌اش تنها درد می‌کشم، درد می‌کشم، درد می‌کشم...!



پ.ن: ردول به معنای لبه‌ی پرتگاه است.

لینک اثر:
تمام شده - داستان ردول| فاطمه فرهمندنیا

منتقد: @|AVIN|
 
راه‌حل
سلام نقد داستان ردول

اسم اثر: ردول، یک اسم کوتاه و تقریباً میشه گفت مبهمه که خودش باعث جذب خواننده‌های زیادی میشه. ردول به معنای لبه‌ی پرتگاهه که میشه گفت با ژانرهای انتخابی نویسنده (تراژدی، عاشقانه) سازگاره. دخترک قصه‌ی ما در لبه‌ی پرتگاه عشقه و معلوم نیست که نجات پیدا می‌کنه یا پرت میشه پایین.

ژانرها: ژانرها به ترتیب تراژدی و عاشقانه بودن و با محتوای داستان هم‌خوانی داشتن. از نظر من بیشتر محتوای داستان عاشقانه بود و قسمت‌هایی هم تراژدی داشت. ترتیب قرار گیری درست ژانر میشد:
عاشقانه، تراژدی

خلاصه‌ی داستان این بود:
از ادامه دادن خسته شده بودم. شقیقه‌هایم تیر می‌کشید. بی‌تفاوت به دیوار سفید خیره شده بودم. به راستی چقدر خسته بودم. گرچه از نگاه‌هایم پیدا بود اما تنها آن شخص ناشناس من، آن را می‌دانست. چقدر دوستش...

|AVIN|

مدیرچتروم+بازرس+بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
بخشدار
مدیر
بازرس
ویراستار
منتقد
نام هنری
Blue
آزمایشی
منتقد
مدیر
مدیر چت+آز بازرس+بخشدارالمپیاد
شناسه کاربر
8058
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-01
آخرین بازدید
موضوعات
18
نوشته‌ها
158
راه‌حل‌ها
5
پسندها
783
امتیازها
173
سن
19
محل سکونت
سیاره مشتری

  • #2
سلام نقد داستان ردول

اسم اثر: ردول، یک اسم کوتاه و تقریباً میشه گفت مبهمه که خودش باعث جذب خواننده‌های زیادی میشه. ردول به معنای لبه‌ی پرتگاهه که میشه گفت با ژانرهای انتخابی نویسنده (تراژدی، عاشقانه) سازگاره. دخترک قصه‌ی ما در لبه‌ی پرتگاه عشقه و معلوم نیست که نجات پیدا می‌کنه یا پرت میشه پایین.

ژانرها: ژانرها به ترتیب تراژدی و عاشقانه بودن و با محتوای داستان هم‌خوانی داشتن. از نظر من بیشتر محتوای داستان عاشقانه بود و قسمت‌هایی هم تراژدی داشت. ترتیب قرار گیری درست ژانر میشد:
عاشقانه، تراژدی

خلاصه‌ی داستان این بود:
از ادامه دادن خسته شده بودم. شقیقه‌هایم تیر می‌کشید. بی‌تفاوت به دیوار سفید خیره شده بودم. به راستی چقدر خسته بودم. گرچه از نگاه‌هایم پیدا بود اما تنها آن شخص ناشناس من، آن را می‌دانست. چقدر دوستش داشتم؟ پاسخ آن سؤال را نمی‌دانستم اما انگار کسی درونم فریاد می‌زد: یک دنیا!
انگار دنیا به چشمم خرد و ناچیز بود. به اندازه‌ی تمام ثانیه‌هایی که با یاد او، فکر او، صدای او زندگی کرده بودم، دوستش داشتم. اما باز هم کم بود، چون همه‌ی آن‌ها به نظرم به کوتاهی یک رؤیای شیرین بدون بازگشت بود. هر اندازه که بود، مطمئن بودم که دیگر بدون او حتی نفس برایم سنگین می‌شد. می‌دانستم دیگر بدون او زندگی یک چیز کم دارد به رنگ عشق


نویسنده توی خلاصه داره اشاره میکنه که کسی رو دوست داره و از طرفی میگه که اونه که میدونه چه‌قدر خسته‌ام (از خستگی‌ها‌ی اون آگاهی داره) پس میتونیم بگیم یک عشق دو طرفه بین اون‌ها وجود داره و در ادامه اشاره به سختی راه میکنه و میگه دیگه بدون اون زندگی کردن امکان نداره.
با این اطلاعاتی که در اختیارمون گذاشته خواننده دلش میخواد ادامه‌ی داستان رو بخونه و ببینه توی این راهی که شخصیت اصلی داستان قراره خسته بشه آیا این دو نفر به هم میرسن یا نه
متن خلاصه با محتوای داستان مرتبط میشد.
اطلاعاتی که میشه از خلاصه در آورد مبهم و گنگ بودن و همین برای جذب خواننده خیلی کمک‌کننده و موثره.

مقدمه:
زخمی روی حاشیه‌ی قلبم زده است، رویش نمک می‌پاشد و می‌خواهد همان وقت که زخمم می‌سوزد بگویم چقدر دوستش دارم! دوست داشتن‌اش را فریاد می‌زنم اما معشوق من خودش هم تندیسی از نمک است. به آغوشم می‌کشد، کوه نمک روی زخمم می‌نشیند، جراحتم چندان هم عمیق نیست اما کاریست؛ تمام تنم را می‌سوزاند و من از عشق‌اش تنها درد می‌کشم، درد می‌کشم، درد می‌کشم...!

به خوبی نشون دهنده‌ی داستانه و با ژانرهای انتخابی متناسبه البته تکرار کلمه‌ی نمک باعث کاهش جذابیت مقدمه شده.
به نظر من نمک رو توی مقدمه زیادی تکرار کرده و هی روش تاکید داشته؛ طوری که انگار به فهم خواننده اعتماد نداشته. توی یه پاراگراف کوتاه، تکرار کلمات حالت خوبی به متن نمیده. با این حجم از نمک زیادی شورش کرده.

جلد: عکس ترکیبی که برای جلد انتخاب شده بود (دختری در لبه پرتگاه و دست‌هایی که در حال جدا شدن از یکدیگر هستند) مناسب محتوای داستانه. رنگ‌هایی که در جلد استفاده شده بود نارنجی و مشکی بودن خودم برداشتی که از رنگ نارنجی کردم چون نزدیک به قرمز بود (قرمز رنگ عشقه) این بود که نشون دهنده‌ی عمق یک عشقه و رنگ مشکی بکار رفته هم میتونست به ژانر تراژدی اشاره داشته باشه.

شروع داستان از اومدن فصل زمستون خبر میداد که میتونه کلیشه‌ای باشه ولی ذهن خواننده رو کنجکاو میکرد چون در ادامه با آوردن اسم (علی) برای خواننده سوالاتی پیش می‌اومد.
یه نکته رو هم همین‌جا بگم:

سردی هوا بار دیگر آمدن فصل زمستان را گوشزد می‌کرد.
اینجا میگه آمدن زمستان و بعد میگه:
- مامان! پس وسایل هفت سین رو کی آماده کنم؟
این یعنی اینکه زمستان داره تموم میشه پس نباید از کلمه (آمدن) استفاده میشد.

سیر داستان: همون ابتدای داستان به یک سال قبل رفت که فکر میکنم این خوب بود چون از شروعش هیچی مشخص نبود.
سیرش ثابت نبود و هی از زمان‌هایی به زمان‌های دیگه میپرید و میشه گفت فقط نقاط اوج رو بیان میکرد مثلا پدربزرگ تصادف کرد، اومد خواستگاری، حالم توی مدرسه بد شد و...
مثلا ابتدا رابطه‌ی فاطمه و نامادریش خوب نبود و بهش میگفت مریم در حالی بعد یک‌هویی رابطه‌شون خوب شد و بهش میگفت مامان و اینا باید یکم توضیح میداد که خواننده متوجه بشه چیشد که رابطه‌شون خوب شد؟

با اینکه داستان کوتاه بود ولی خیلی خوب میشد اگه یه جاهایی آهسته‌تر میرفت جلو. و اینکه نقاط اوجش به نسبت نقاط سقوط خیلی بیشتر بود و میتونم بگم بیشتر این داستان شامل موارد مهم بود.

شخصیت‌های داستان میتونم بگم اصلا توصیف نشده بودن و خواننده نمی‌تونست با شخصیت‌ها ارتباط بگیره مثلا الان شخصیت اصلی داستانمون فاطمه به جز موهای فر و یه صورت تپل دیگه چه مشخصه‌هایی داره؟ یا در مورد پدربزرگ و پدر و... اصلا توصیفاتی به کار برده نشده بود.

توصیف حالات و زمان: به نسبت توصیف شخصیت‌ها بهتر بود مثلا:
هوای اطراف نسبتاً تاریک شده بود. وجود آن ابر‌های خاکستری‌ رنگ در آسمان خنک و ملایم خبر از آمدن شب و رسیدن یکی دیگر از روزهای اسفند ماه و نزدیک شدن به سال نو را می‌داد.

توصیف احساسات هم به خوبی حالات و زمان‌ها بود و میشه گفت به خوبی رعایت شده بود و احساسات رو به خوبی شرح میداد ولی بعضی جاها اغراق در احساسات باعث میشه تا خواننده نتونه درک کنه مثلا:
ضربان قلبم روی هزار می‌رود. آن سکوت مخوف پدر خبرهای خوبی را در پیش نداشت.
خب وقتی هنوز بهش خبر ندادن که چه اتفاقی افتاده چرا باید ضربان قلبش بره بالا؟

زاویه‌ی دید: زاویه‌ی دید از ابتدای داستان تا انتها از نگاه شخصیت اصلی داستان بود و اونم احساسات شخصیت‌های دیگه رو نادیده نمیگرفت و بیان میکرد مثلا:
نگاهش پر از حسرت بود. دلم لرزید؛ باورم نمی‌شد او همان پدر چند ساعت پیش بود که پشتم را آن طور بی‌رحمانه خالی کرده بود و دلم را شکسته بود.

دیالوگ‌ها و مونولوگ ‌ها: به طور عادی باید مونولوگ‌ها طولانی‌تر از دیالوگ‌ها باشن که در بیشتر موارد رعایت شده بود.
و مونولوگ‌ها به خوبی فضا رو شرح میدادن و ما رو آماده‌ی دیالوگ‌ میکردن.
مثلا:

چهره‌ام درست شبیه به آن ایموجی‌های خشمگین در کیبوردم شد که از دماغشان دود سفید بیرون‌می‌زد. تند و پرخاشگر تایپ کردم.
- بله؟

تعداد خطوط هر پارت کمتر از حد مجاز بود ولی هر کدوم با هدف خاصی نوشته شده بودند.
غلط املایی و اشتباه تایپی:
آن مرد ناشناس از لحظه نخست آشنایمان تا به العان تنها یک حرف داشت:« به زودی به خاستگاری‌ات خواهم آمد.»

آشناییمان✅
الان✅
خواستگاری ✅

پدر و مریم از قضیه آمدن علی با خبر شده بودند و از آن که حداقل یک بار به ما دونفر فرصت اثبات داده بودند بسیار خوشنود و خوشحال بودم.
خشنود✅

و از قبیل این‌ها...

خب یه چیزه دیگه اینکه وقتی داستان شروع میشه یه متنی رو میخونیم که بعدا باز دوباره در وسط‌های متن داستان میبینیمش ولی با یه سری تغییرات:

متن اول: سردی هوا بار دیگر آمدن فصل زمستان را گوشزد می‌کرد. با خود فکر می‌کرد، این‌بار همه چیز برایش جدی‌تر شده بود

متن دوم: دلپذیر شدن هوا بار دیگر آمدن فصل بهار را گوشزد می‌کرد. با خود فکر می‌کنم این‌بار همه چیز برایم جدی‌تر شده بود

به نظر خودم یا نباید این متن تکرار میشد یا هم حالا که تکرار شده باید دقیقاً مثل هم باشن

و در ضمن یه مشکل اصلی که داستان داشت اینه که داستانش پیچیدگی خاصی نداره. اون مسئله‌ای که باید هسته اصلی داستان رو تشکیل بده و همه اتفاقات حول محورش بچرخن و علاوه بر این خواننده رو کنجکاو کنه وجود نداره. هیچ مورد تعلیق آمیزی توی داستانش نیست.
خسته نباشید🌹

سطح: برنزی

رده سنی: نوجوانان
 

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
در حال مکالمه
موضوعات
121
نوشته‌ها
1,651
راه‌حل‌ها
58
پسندها
13,842
امتیازها
650

  • #3
سلام نقد داستان ردول

اسم اثر: ردول، یک اسم کوتاه و تقریباً میشه گفت مبهمه که خودش باعث جذب خواننده‌های زیادی میشه. ردول به معنای لبه‌ی پرتگاهه که میشه گفت با ژانرهای انتخابی نویسنده (تراژدی، عاشقانه) سازگاره. دخترک قصه‌ی ما در لبه‌ی پرتگاه عشقه و معلوم نیست که نجات پیدا می‌کنه یا پرت میشه پایین.

ژانرها: ژانرها به ترتیب تراژدی و عاشقانه بودن و با محتوای داستان هم‌خوانی داشتن. از نظر من بیشتر محتوای داستان عاشقانه بود و قسمت‌هایی هم تراژدی داشت. ترتیب قرار گیری درست ژانر میشد:
عاشقانه، تراژدی

خلاصه‌ی داستان این بود:
از ادامه دادن خسته شده بودم. شقیقه‌هایم تیر می‌کشید. بی‌تفاوت به دیوار سفید خیره شده بودم. به راستی چقدر خسته بودم. گرچه از نگاه‌هایم پیدا بود اما تنها آن شخص ناشناس من، آن را می‌دانست. چقدر دوستش داشتم؟ پاسخ آن سؤال را نمی‌دانستم اما انگار کسی درونم فریاد می‌زد: یک دنیا!
انگار دنیا به چشمم خرد و ناچیز بود. به اندازه‌ی تمام ثانیه‌هایی که با یاد او، فکر او، صدای او زندگی کرده بودم، دوستش داشتم. اما باز هم کم بود، چون همه‌ی آن‌ها به نظرم به کوتاهی یک رؤیای شیرین بدون بازگشت بود. هر اندازه که بود، مطمئن بودم که دیگر بدون او حتی نفس برایم سنگین می‌شد. می‌دانستم دیگر بدون او زندگی یک چیز کم دارد به رنگ عشق


نویسنده توی خلاصه داره اشاره میکنه که کسی رو دوست داره و از طرفی میگه که اونه که میدونه چه‌قدر خسته‌ام (از خستگی‌ها‌ی اون آگاهی داره) پس میتونیم بگیم یک عشق دو طرفه بین اون‌ها وجود داره و در ادامه اشاره به سختی راه میکنه و میگه دیگه بدون اون زندگی کردن امکان نداره.
با این اطلاعاتی که در اختیارمون گذاشته خواننده دلش میخواد ادامه‌ی داستان رو بخونه و ببینه توی این راهی که شخصیت اصلی داستان قراره خسته بشه آیا این دو نفر به هم میرسن یا نه
متن خلاصه با محتوای داستان مرتبط میشد.
اطلاعاتی که میشه از خلاصه در آورد مبهم و گنگ بودن و همین برای جذب خواننده خیلی کمک‌کننده و موثره.

مقدمه:
زخمی روی حاشیه‌ی قلبم زده است، رویش نمک می‌پاشد و می‌خواهد همان وقت که زخمم می‌سوزد بگویم چقدر دوستش دارم! دوست داشتن‌اش را فریاد می‌زنم اما معشوق من خودش هم تندیسی از نمک است. به آغوشم می‌کشد، کوه نمک روی زخمم می‌نشیند، جراحتم چندان هم عمیق نیست اما کاریست؛ تمام تنم را می‌سوزاند و من از عشق‌اش تنها درد می‌کشم، درد می‌کشم، درد می‌کشم...!

به خوبی نشون دهنده‌ی داستانه و با ژانرهای انتخابی متناسبه البته تکرار کلمه‌ی نمک باعث کاهش جذابیت مقدمه شده.
به نظر من نمک رو توی مقدمه زیادی تکرار کرده و هی روش تاکید داشته؛ طوری که انگار به فهم خواننده اعتماد نداشته. توی یه پاراگراف کوتاه، تکرار کلمات حالت خوبی به متن نمیده. با این حجم از نمک زیادی شورش کرده.

جلد: عکس ترکیبی که برای جلد انتخاب شده بود (دختری در لبه پرتگاه و دست‌هایی که در حال جدا شدن از یکدیگر هستند) مناسب محتوای داستانه. رنگ‌هایی که در جلد استفاده شده بود نارنجی و مشکی بودن خودم برداشتی که از رنگ نارنجی کردم چون نزدیک به قرمز بود (قرمز رنگ عشقه) این بود که نشون دهنده‌ی عمق یک عشقه و رنگ مشکی بکار رفته هم میتونست به ژانر تراژدی اشاره داشته باشه.

شروع داستان از اومدن فصل زمستون خبر میداد که میتونه کلیشه‌ای باشه ولی ذهن خواننده رو کنجکاو میکرد چون در ادامه با آوردن اسم (علی) برای خواننده سوالاتی پیش می‌اومد.
یه نکته رو هم همین‌جا بگم:

سردی هوا بار دیگر آمدن فصل زمستان را گوشزد می‌کرد.
اینجا میگه آمدن زمستان و بعد میگه:
- مامان! پس وسایل هفت سین رو کی آماده کنم؟
این یعنی اینکه زمستان داره تموم میشه پس نباید از کلمه (آمدن) استفاده میشد.

سیر داستان: همون ابتدای داستان به یک سال قبل رفت که فکر میکنم این خوب بود چون از شروعش هیچی مشخص نبود.
سیرش ثابت نبود و هی از زمان‌هایی به زمان‌های دیگه میپرید و میشه گفت فقط نقاط اوج رو بیان میکرد مثلا پدربزرگ تصادف کرد، اومد خواستگاری، حالم توی مدرسه بد شد و...
مثلا ابتدا رابطه‌ی فاطمه و نامادریش خوب نبود و بهش میگفت مریم در حالی بعد یک‌هویی رابطه‌شون خوب شد و بهش میگفت مامان و اینا باید یکم توضیح میداد که خواننده متوجه بشه چیشد که رابطه‌شون خوب شد؟

با اینکه داستان کوتاه بود ولی خیلی خوب میشد اگه یه جاهایی آهسته‌تر میرفت جلو. و اینکه نقاط اوجش به نسبت نقاط سقوط خیلی بیشتر بود و میتونم بگم بیشتر این داستان شامل موارد مهم بود.

شخصیت‌های داستان میتونم بگم اصلا توصیف نشده بودن و خواننده نمی‌تونست با شخصیت‌ها ارتباط بگیره مثلا الان شخصیت اصلی داستانمون فاطمه به جز موهای فر و یه صورت تپل دیگه چه مشخصه‌هایی داره؟ یا در مورد پدربزرگ و پدر و... اصلا توصیفاتی به کار برده نشده بود.

توصیف حالات و زمان: به نسبت توصیف شخصیت‌ها بهتر بود مثلا:
هوای اطراف نسبتاً تاریک شده بود. وجود آن ابر‌های خاکستری‌ رنگ در آسمان خنک و ملایم خبر از آمدن شب و رسیدن یکی دیگر از روزهای اسفند ماه و نزدیک شدن به سال نو را می‌داد.

توصیف احساسات هم به خوبی حالات و زمان‌ها بود و میشه گفت به خوبی رعایت شده بود و احساسات رو به خوبی شرح میداد ولی بعضی جاها اغراق در احساسات باعث میشه تا خواننده نتونه درک کنه مثلا:
ضربان قلبم روی هزار می‌رود. آن سکوت مخوف پدر خبرهای خوبی را در پیش نداشت.
خب وقتی هنوز بهش خبر ندادن که چه اتفاقی افتاده چرا باید ضربان قلبش بره بالا؟

زاویه‌ی دید: زاویه‌ی دید از ابتدای داستان تا انتها از نگاه شخصیت اصلی داستان بود و اونم احساسات شخصیت‌های دیگه رو نادیده نمیگرفت و بیان میکرد مثلا:
نگاهش پر از حسرت بود. دلم لرزید؛ باورم نمی‌شد او همان پدر چند ساعت پیش بود که پشتم را آن طور بی‌رحمانه خالی کرده بود و دلم را شکسته بود.

دیالوگ‌ها و مونولوگ ‌ها: به طور عادی باید مونولوگ‌ها طولانی‌تر از دیالوگ‌ها باشن که در بیشتر موارد رعایت شده بود.
و مونولوگ‌ها به خوبی فضا رو شرح میدادن و ما رو آماده‌ی دیالوگ‌ میکردن.
مثلا:

چهره‌ام درست شبیه به آن ایموجی‌های خشمگین در کیبوردم شد که از دماغشان دود سفید بیرون‌می‌زد. تند و پرخاشگر تایپ کردم.
- بله؟

تعداد خطوط هر پارت کمتر از حد مجاز بود ولی هر کدوم با هدف خاصی نوشته شده بودند.
غلط املایی و اشتباه تایپی:
آن مرد ناشناس از لحظه نخست آشنایمان تا به العان تنها یک حرف داشت:« به زودی به خاستگاری‌ات خواهم آمد.»

آشناییمان✅
الان✅
خواستگاری ✅

پدر و مریم از قضیه آمدن علی با خبر شده بودند و از آن که حداقل یک بار به ما دونفر فرصت اثبات داده بودند بسیار خوشنود و خوشحال بودم.
خشنود✅

و از قبیل این‌ها...

خب یه چیزه دیگه اینکه وقتی داستان شروع میشه یه متنی رو میخونیم که بعدا باز دوباره در وسط‌های متن داستان میبینیمش ولی با یه سری تغییرات:

متن اول: سردی هوا بار دیگر آمدن فصل زمستان را گوشزد می‌کرد. با خود فکر می‌کرد، این‌بار همه چیز برایش جدی‌تر شده بود

متن دوم: دلپذیر شدن هوا بار دیگر آمدن فصل بهار را گوشزد می‌کرد. با خود فکر می‌کنم این‌بار همه چیز برایم جدی‌تر شده بود

به نظر خودم یا نباید این متن تکرار میشد یا هم حالا که تکرار شده باید دقیقاً مثل هم باشن

و در ضمن یه مشکل اصلی که داستان داشت اینه که داستانش پیچیدگی خاصی نداره. اون مسئله‌ای که باید هسته اصلی داستان رو تشکیل بده و همه اتفاقات حول محورش بچرخن و علاوه بر این خواننده رو کنجکاو کنه وجود نداره. هیچ مورد تعلیق آمیزی توی داستانش نیست.
خسته نباشید🌹

سطح: برنزی

رده سنی: نوجوانان
نویسنده: @BAD_GRIL
منتقد: @|AVIN|
سطح: برنزی
اختصاصی: است
رده سنی: نوجوانان
 

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
در حال مکالمه
موضوعات
121
نوشته‌ها
1,651
راه‌حل‌ها
58
پسندها
13,842
امتیازها
650

  • #4
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 6)

بالا پایین