انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
سینما و تئاتر
نقد و بررسی فیلم مادر (mother)
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Like crazy&lt;3" data-source="post: 113041" data-attributes="member: 1249"><p><strong>(از اینجا به بعد مقاله، بخشهایی از داستان فیلم را اسپویل میکند)</strong></p><p><img src="https://cdn.zoomg.ir/2017/12/c5a35e37-52cd-4347-b7b6-589fcfa354bc.jpg" alt="!Mother" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p><h3><strong>درخشش، بچه رزماری و فریبهایی که میخوریم.</strong></h3><p>از آنجایی که «مادر!» یکی از متفاوتترین فیلمهای خلقشده درون هالیوود در سالهای اخیر است، ما نیز برای واکاوی صحیح آن، به استفاده از روشی متفاوت احتیاج داریم. روشی که باعث میشود هر دو روی این سکه را جداگانه بشناسیم و به کمک این شناخت، به درک نسبی و قابل قبولی از فیلم دست پیدا کنیم. اول از همه، باید به سراغ طرفی از سکه رفت که در نخستین برخورد با آن مواجه میشویم. طرفی که شاید داستانی ادیسهوار نگوید و صرفا قصهای شخصیتمحور، سینمایی و به شدت عجیب را تحویلمان دهد، اما آنقدر از مفاهیم عمیق پرشده که نمیتوانیم تمامی لحظاتش را چیزی جز یک داستانگویی خاص و ارزشمند خطاب کنیم. در فیلم، ما با قصهی آشنایی روبهرو هستیم. خانهای آتشگرفته و زندگی به خصوصی که به دنبال این آتشسوزی، نابود شده است. مردی که همسری داشته، احتمالا او را از دست داده و حالا با همسری جدید، تصمیم به آفرینش دوبارهی زندگیاش گرفته است. اینها همه عناصری شناختهشده هستند و به همین سبب، خیلی سریع باورشان میکنیم. این وسط، کانسپتهایی مثل تلاش دیوانهوار مرد برای نوشتن چیزی تازه، برایمان شدیدا آشنا به نظر میرسند. چون اصولا نمیشود در سینما نویسندهای که برای نوشتن متنش با مشکل مواجه شده است را دید و به یاد «درخشش»، ساختهی درخشنده و ابدی استنلی کوبریک نیوفتاد. از طرفی، تصاویر اولیهی فیلم مانند خونهایی که از روی زمین پاک نمیشوند، لامپی که با خون پوشیده شده و چیزهایی از این دست، باز هم ما را به یاد برخی از مفاهیم شناختهشدهی همان فیلم میاندازند. مفاهیمی مانند بنا شدن تمدن ما بر خونهایی بسیار و چیزهایی از این دست که دیگر، در دنیای سینما تازگی ندارند.</p><p>اینجا، نخستین جایی است که ما گم میشویم. در داستانی که به نظرمان روی خانه و خانواده تمرکز کرده است. خانهای که به نظر میرسد به خاطر حضور مهمانهایی ناشناخته قرار بر تبدیل شدنش به یک کابوسخانهی ترسناک دیگر باشد و اتمسفر به خصوصی دارد. اصلا به یکی از سکانسهای فیلم که در آن خاویر باردم، شعر تازهاش را تحویل جنیفر لارنس میدهد نگاه کنید. جایی که ما به جای شنیدن یک صدا، تصویری از جان گرفتن جهان هستی پیرامونی به مرکزیت خانه را میبینیم. سکانسی که عملا در ستایش خانه و خانواده است، به زیبایی میگوید که تمام تمرکز این فیلم به جای محیط بیرون روی همین عنصر مهم زندگی است که ما آن را نادیده گرفتهایم و باز هم، در عین دادن پیامی به خصوص، باعث میشود که از اصل مطلب دور بشویم. تازه، ماجرا حتی قبلتر از اینها هم آغاز شده. آنجایی که سازندگان یکی از پوسترهای فیلم را منتشر کردند و طرفداران خیلی سریع متوجه شباهت آن به پوستر فیلم «بچهی رزماری» (Rosemary's Baby) شدند. نتیجهی این ماجرا هم چیزی نبود جز آن که همگان با توجه به تریلرهای گولزنندهی فیلم، خیلی سریع هنگام تصور تماشا کردن «مادر!»، خودشان را برای مواجهه با فیلمی شیطانی و ترسناک و آزاردهنده آماده کردند. در حالی که میدانیم فیلم دربارهی چنین چیزهایی نیست. پس بله. آرنوفسکی به طرز هوشمندانهای حتی قبلتر از پخش اولین سکانس فیلمش، با بردن ذهن مخاطبان به سمت آثار و مفاهیمی به خصوص، سعی کرد ما را از اصل ماجرا دور کند. او با بهرهبرداری صحیح از فیلمهای بزرگی در سینما و حسن استفاده از عادات تصویری ما، قصهای را گفت که تماما آن را پذیرفتیم و هر چه گذشت آنقدر دیوانهوارتر شد که تا پیش از به پایان رسیدن فیلم، فرصت فکر کردن به لحظاتش در قالبی متفاوت را پیدا نکردیم.</p><p><img src="https://cdn.zoomg.ir/2017/12/0bda74f6-0329-4013-81c8-51e46a32dcc4.jpg" alt="!Mother" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p><p>در طول مواجهه با فیلم در نخستین باری که آن را تماشا میکنیم، مثلا حتی سکانسهای وحشیانهای مانند ستایش شدن آن کودک تازه به دنیا آمده توسط مردم حاضر در خانه و بعد نابود شدن آن فرزند توسط آنها را به سادگی میتوانیم به عنوان تصویری از جنایتهای انسانها در طول تاریخ و نگاه تمسخرآمیز دارن آرنوفسکی به تولدها و وفاتهایمان ببینیم. حملهی مردم به آن خانه را به عنوان جلوهای از دخالت بیجای افراد در زندگانی دیگران تماشا کنیم و به درک کردن دیوانگی مرد در نابود کردن تمام چیزهایش به خاطر شهرت و تلاش برای به دست آوردن احترام انسانهای خارج از خانه بپردازیم. چیزهایی به شدت لایق سرزنش که بیمعنا بودن بسیاری از خندهها و گریههای دروغینمان در مراسمهای انسانی و نیازمان به دیده شدن را به رخمان میکشند و باعث میشوند به فکر برو برویم. غالب موارد، با تصورات شکلگرفته در ذهنمان جور درمیآیند. مردی که خانهاش را فراموش کرد، باعث به زوال رفتن قلب شگفتانگیز خانهاش شد، سیاهی را به دنیایش آورد و برای برآورده کردن نیاز دیوانهوارش به توجه مخاطبان، خانواده و همهچیزش را به آتش کشید. این وسط، انسانهای خونخواه که علاقهی دروغینشان را با نابود کردن نشان میدهند، از خانهی آرامشبخش فیلم، یک میدان جنگ و خونریزی میسازند. سکانسهایی هم که آنها را درک نمیکنیم در ذهنمان به این معنی تصویر میشوند که یا مفهوم خیلی خاصی دارند یا صرفا استعارههایی برای اغراق در نمایش این کثیفیها هستند. از طرف دیگر، رازهای حلنشده و عجیبی مانند آن چیز گوشتی و خونآلود ظاهرشده در حمام خانه و گرد زردرنگی که زن با خوردنش آرام میشود را هم داریم که خب به عنوان نامههایی سر به مهر باقی میمانند و باعث میشوند بیشتر درگیر فیلم بشویم. روایتی سیاه از حیوانصفتیهایمان. تمام شد. پازل دیوانهوار آرنوفسکی را حل کردیم. حالا وقت جشن گرفتن فهم سینماییمان است. اما مثل بارهای قبلی، حدس بزنید چه شده! ما هنوز چیزی جز جلوهای از یک روی سکه را ندیدهایم و عملا هیچ خبری از روی مهمتر آن نداریم. در این نقطه از فیلم، یعنی در جایی که تیتراژ پایانی آن را میبینیم، تازه کار اصلی فیلمساز با ما آغاز شده. تا اینجا، او پیامهای مهم و زیبایی را تقدیممان کرده و حالا، وقت آن است که جلوهی دیگر این سکه را به زیر ذرهبین ببریم و داستان دیوانهوار «مادر!» از گذشته، حال و آیندهی زمین را بشنویم.</p><p><img src="https://cdn.zoomg.ir/2017/12/664cbfe6-75b5-471f-9a53-b0b764993f55.jpg" alt="!Mother" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p><h3>خداوند، آدم، حوا و نگاهی که به خلقت میاندازیم</h3><p>حالا وقت نگاه کردن به «مادر»، در جلوهی واقعی آن فرا رسیده است. همانگونه که خود دارن آرنوفسکی گفته، فیلم تازهی او برداشتی به خصوص از نوشتههای انجیل است و سعی دارد از منظری متفاوت، چیزهایی را نگاه کند که از بنیان با آنها ارتباط داریم. خاویر باردم که نقش حقیقیاش را میشود با دقت به چگونگی نوشته شدن اسمها در تیتراژ پایانی فیلم و توجه به بزرگی و کوچکی حروف استفادهشده برای نوشتن نام بازیگران فهمید، در حقیقت، خدا است. خدایی که خانه یعنی دنیای ما، مادر طبیعت یا در جلوهای خاصتر حضرت مریم (ع)، آدم، بعد از او حوا و بعد از آنها هابیل و قابیل را آفریده و به آنها حیاتی شگفتانگیز اهدا کرده است. خداوندی که از قضا بسیار بسیار مهربانتر از آنچه در Noah، ساختهی قبلی دارن آرنوفسکی دیدیم به تصویر کشیده شده و به معنی واقعی کلمه، به انسانها عشق میورزد. در آن فیلم، وقتی راسل کرو سرش را بالا میگرفت و فریاد میزد، ما چیزی جز سکوتی پایانناپذیر و رعد و برقهایی هولناک را نمیدیدیم اما اینجا، حتی وقتی آدم به سبب خواستههای هوسمحور حوا، سیب عدن را میچیند و آن تکهی شیشهای ارزشمند و شکننده که شاید بشود «اعتماد» صدایش کرد را نابود میکند، با خدایی مواجه است که میگوید او جایی جز اینجا ندارد. خدایی که با عشق، دربارهی حیات و چگونگی زندگی بهتر برای بندگانش مینویسد و وقتی انسانی نهچندان ایدهآل، به خاطر دوست داشتن آن نوشتهها، درب خانهاش را میزند، به طرز معناداری از او پذیرایی میکند. هرچند که مادر طبیعت نسبت به این قضیه خوشبین نیست و این موجود سیاه و سفید (انسان) را میشناسد.</p><p>ساختهی تازهی کارگردان Black Swan، شاید بالاتر از همهچیز، قصهای است که پستی ما انسانها را به یادمان میآورد</p><p>خدا، حتی مسیح، پیامبر تازه متولد شدهاش را نیز پس از به خواب رفتن مادر طبیعت، تقدیم این انسانها میکند. انسانهایی که در ابتدا او را ستایش میکنند و روی دستهایشان میگیرند و اندکی بعد، از ذرهذرهی وجودش تغذیه میکنند و آخر دربارهی این رخداد وحشتناک مرثیه میسرایند و میگریند. قصهای آشنا، حقیقی و تلخ از دنیای خودمان. قصهای که پستی ما انسانها را به یادمان میآورد. خدای آرنوفسکی، عاشق تمام ضعفها و بیمعنیبودنهای مخلوق گناهکارش است. مخلوقی که ارزش خانه را به درستی نمیداند و از انجام دادن هیچ کار زشتی در بدترین لحظات ابایی ندارد. مخلوقی که به خاطر حسادت، برادرش را میکشد؛ در قصهای که تقریبا تمامی ادیان آن را میشناسند و برای ما، «ماجرای هابیل و قابیل» نام دارد. دو نفری که از قضا در فیلم هم حضور دارند. دو برادری که ناگهان به خانهای که مادر و پدرشان در آن هستند وارد میشوند و در عین تلاشهای خدا برای هدایت کردن و آرام کردنشان، یکیشان به سبب رفتارهای وحشیانهی دیگری نابود میشود. در جایی از فیلم، جنیفر لارنس که گفتم به نوعی نقش زنی تماما پاک و بندهای واقعی را دارد و جلوهای از حضرت مریم (ع) نیز هست، از خدا میپرسد مگر من برای تو کافی نیستم؟ انگار او میگوید که به چه دلیل، وقتی من صادقانه به بندگی تو میپردازم، دوست داری چنین موجودات پرعیبی به خانهات پای بگذارند و خدا که انسان، مخلوق خاکستری و انتخابگرش را دوست دارد، به او پاسخی نمیدهد.</p><p><img src="https://cdn.zoomg.ir/2017/12/6e7a0396-9e68-4a97-b187-13d7f1760be3.jpg" alt="!Mother" class="fr-fic fr-dii fr-draggable " style="" /></p><p>خداوند این مخلوقش را همهجوره میخواهد. هرچند که در برخی مواقع، زیادهروی بی حد و حصر او و تبدیل شدنش به چیزی پایینتر از انسان و وارد شدنش به وهلهی حیوانیت، باعث برخورد جدی خداوند با وی نیز میشود. مثل جاهایی از فیلم که ضربه خوردن آزاردهندهی مادر طبیعت از برخی افراد، خشم او را برمیانگیزد. به همین سبب، ما برای تکمیل شدن نگاه آرنوفسکی به تمام طول تاریخ خلقت، در ابتدا به وجود آمدن آدم را میبینیم. بعد نوبت به حوا میرسد و بعد دانه به دانه، انسانهای دیگر. آخر، در شاتهایی توقفناپذیر و روانیکننده، ما تمام طول تاریخ را تماشا میکنیم. از جنگها و قتلها گرفته، تا تولدها و سوگواریهایی که برگزار شدند. شاتهایی که احتمالا در وصف هر کدامشان میشود مقاله نوشت. بعد نوبت به آینده میرسد. جایی که آرنوفسکی به سراغ پیشبینی میرود و نقطهی انتهایی این روند را نابود شدن کامل حیات به دستان خود انسان که دیگر چیزی برای مادر طبیعت باقی نگذاشته میخواند. جایی که زمین و زمان که ما جلوهشان را در آن خانه میبینیم نابود میشوند و خداوند امیدوارانه، مادر طبیعت تازهای میآفریند و پیامبری خلق میکند و به کمک آنها خانه را از نو میسازد و سعی میکند شعرهای بهتری را تقدیم این انسانها کند تا بیشتر هدایت شوند. قصهی ناشناختهای است. قصهای که همانگونه که پیشتر نیز گفتم، خیلیهایمان، به خیلی بخشهایش انتقاد داریم. اما بیان شدن قصهای تا این اندازه عجیب، در ساختار فیلمی دو ساعته، اصلیترین نکتهی ماجرا است.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Like crazy<3, post: 113041, member: 1249"] [B](از اینجا به بعد مقاله، بخشهایی از داستان فیلم را اسپویل میکند)[/B] [IMG alt="!Mother"]https://cdn.zoomg.ir/2017/12/c5a35e37-52cd-4347-b7b6-589fcfa354bc.jpg[/IMG] [HEADING=2][B]درخشش، بچه رزماری و فریبهایی که میخوریم.[/B][/HEADING] از آنجایی که «مادر!» یکی از متفاوتترین فیلمهای خلقشده درون هالیوود در سالهای اخیر است، ما نیز برای واکاوی صحیح آن، به استفاده از روشی متفاوت احتیاج داریم. روشی که باعث میشود هر دو روی این سکه را جداگانه بشناسیم و به کمک این شناخت، به درک نسبی و قابل قبولی از فیلم دست پیدا کنیم. اول از همه، باید به سراغ طرفی از سکه رفت که در نخستین برخورد با آن مواجه میشویم. طرفی که شاید داستانی ادیسهوار نگوید و صرفا قصهای شخصیتمحور، سینمایی و به شدت عجیب را تحویلمان دهد، اما آنقدر از مفاهیم عمیق پرشده که نمیتوانیم تمامی لحظاتش را چیزی جز یک داستانگویی خاص و ارزشمند خطاب کنیم. در فیلم، ما با قصهی آشنایی روبهرو هستیم. خانهای آتشگرفته و زندگی به خصوصی که به دنبال این آتشسوزی، نابود شده است. مردی که همسری داشته، احتمالا او را از دست داده و حالا با همسری جدید، تصمیم به آفرینش دوبارهی زندگیاش گرفته است. اینها همه عناصری شناختهشده هستند و به همین سبب، خیلی سریع باورشان میکنیم. این وسط، کانسپتهایی مثل تلاش دیوانهوار مرد برای نوشتن چیزی تازه، برایمان شدیدا آشنا به نظر میرسند. چون اصولا نمیشود در سینما نویسندهای که برای نوشتن متنش با مشکل مواجه شده است را دید و به یاد «درخشش»، ساختهی درخشنده و ابدی استنلی کوبریک نیوفتاد. از طرفی، تصاویر اولیهی فیلم مانند خونهایی که از روی زمین پاک نمیشوند، لامپی که با خون پوشیده شده و چیزهایی از این دست، باز هم ما را به یاد برخی از مفاهیم شناختهشدهی همان فیلم میاندازند. مفاهیمی مانند بنا شدن تمدن ما بر خونهایی بسیار و چیزهایی از این دست که دیگر، در دنیای سینما تازگی ندارند. اینجا، نخستین جایی است که ما گم میشویم. در داستانی که به نظرمان روی خانه و خانواده تمرکز کرده است. خانهای که به نظر میرسد به خاطر حضور مهمانهایی ناشناخته قرار بر تبدیل شدنش به یک کابوسخانهی ترسناک دیگر باشد و اتمسفر به خصوصی دارد. اصلا به یکی از سکانسهای فیلم که در آن خاویر باردم، شعر تازهاش را تحویل جنیفر لارنس میدهد نگاه کنید. جایی که ما به جای شنیدن یک صدا، تصویری از جان گرفتن جهان هستی پیرامونی به مرکزیت خانه را میبینیم. سکانسی که عملا در ستایش خانه و خانواده است، به زیبایی میگوید که تمام تمرکز این فیلم به جای محیط بیرون روی همین عنصر مهم زندگی است که ما آن را نادیده گرفتهایم و باز هم، در عین دادن پیامی به خصوص، باعث میشود که از اصل مطلب دور بشویم. تازه، ماجرا حتی قبلتر از اینها هم آغاز شده. آنجایی که سازندگان یکی از پوسترهای فیلم را منتشر کردند و طرفداران خیلی سریع متوجه شباهت آن به پوستر فیلم «بچهی رزماری» (Rosemary's Baby) شدند. نتیجهی این ماجرا هم چیزی نبود جز آن که همگان با توجه به تریلرهای گولزنندهی فیلم، خیلی سریع هنگام تصور تماشا کردن «مادر!»، خودشان را برای مواجهه با فیلمی شیطانی و ترسناک و آزاردهنده آماده کردند. در حالی که میدانیم فیلم دربارهی چنین چیزهایی نیست. پس بله. آرنوفسکی به طرز هوشمندانهای حتی قبلتر از پخش اولین سکانس فیلمش، با بردن ذهن مخاطبان به سمت آثار و مفاهیمی به خصوص، سعی کرد ما را از اصل ماجرا دور کند. او با بهرهبرداری صحیح از فیلمهای بزرگی در سینما و حسن استفاده از عادات تصویری ما، قصهای را گفت که تماما آن را پذیرفتیم و هر چه گذشت آنقدر دیوانهوارتر شد که تا پیش از به پایان رسیدن فیلم، فرصت فکر کردن به لحظاتش در قالبی متفاوت را پیدا نکردیم. [IMG alt="!Mother"]https://cdn.zoomg.ir/2017/12/0bda74f6-0329-4013-81c8-51e46a32dcc4.jpg[/IMG] در طول مواجهه با فیلم در نخستین باری که آن را تماشا میکنیم، مثلا حتی سکانسهای وحشیانهای مانند ستایش شدن آن کودک تازه به دنیا آمده توسط مردم حاضر در خانه و بعد نابود شدن آن فرزند توسط آنها را به سادگی میتوانیم به عنوان تصویری از جنایتهای انسانها در طول تاریخ و نگاه تمسخرآمیز دارن آرنوفسکی به تولدها و وفاتهایمان ببینیم. حملهی مردم به آن خانه را به عنوان جلوهای از دخالت بیجای افراد در زندگانی دیگران تماشا کنیم و به درک کردن دیوانگی مرد در نابود کردن تمام چیزهایش به خاطر شهرت و تلاش برای به دست آوردن احترام انسانهای خارج از خانه بپردازیم. چیزهایی به شدت لایق سرزنش که بیمعنا بودن بسیاری از خندهها و گریههای دروغینمان در مراسمهای انسانی و نیازمان به دیده شدن را به رخمان میکشند و باعث میشوند به فکر برو برویم. غالب موارد، با تصورات شکلگرفته در ذهنمان جور درمیآیند. مردی که خانهاش را فراموش کرد، باعث به زوال رفتن قلب شگفتانگیز خانهاش شد، سیاهی را به دنیایش آورد و برای برآورده کردن نیاز دیوانهوارش به توجه مخاطبان، خانواده و همهچیزش را به آتش کشید. این وسط، انسانهای خونخواه که علاقهی دروغینشان را با نابود کردن نشان میدهند، از خانهی آرامشبخش فیلم، یک میدان جنگ و خونریزی میسازند. سکانسهایی هم که آنها را درک نمیکنیم در ذهنمان به این معنی تصویر میشوند که یا مفهوم خیلی خاصی دارند یا صرفا استعارههایی برای اغراق در نمایش این کثیفیها هستند. از طرف دیگر، رازهای حلنشده و عجیبی مانند آن چیز گوشتی و خونآلود ظاهرشده در حمام خانه و گرد زردرنگی که زن با خوردنش آرام میشود را هم داریم که خب به عنوان نامههایی سر به مهر باقی میمانند و باعث میشوند بیشتر درگیر فیلم بشویم. روایتی سیاه از حیوانصفتیهایمان. تمام شد. پازل دیوانهوار آرنوفسکی را حل کردیم. حالا وقت جشن گرفتن فهم سینماییمان است. اما مثل بارهای قبلی، حدس بزنید چه شده! ما هنوز چیزی جز جلوهای از یک روی سکه را ندیدهایم و عملا هیچ خبری از روی مهمتر آن نداریم. در این نقطه از فیلم، یعنی در جایی که تیتراژ پایانی آن را میبینیم، تازه کار اصلی فیلمساز با ما آغاز شده. تا اینجا، او پیامهای مهم و زیبایی را تقدیممان کرده و حالا، وقت آن است که جلوهی دیگر این سکه را به زیر ذرهبین ببریم و داستان دیوانهوار «مادر!» از گذشته، حال و آیندهی زمین را بشنویم. [IMG alt="!Mother"]https://cdn.zoomg.ir/2017/12/664cbfe6-75b5-471f-9a53-b0b764993f55.jpg[/IMG] [HEADING=2]خداوند، آدم، حوا و نگاهی که به خلقت میاندازیم[/HEADING] حالا وقت نگاه کردن به «مادر»، در جلوهی واقعی آن فرا رسیده است. همانگونه که خود دارن آرنوفسکی گفته، فیلم تازهی او برداشتی به خصوص از نوشتههای انجیل است و سعی دارد از منظری متفاوت، چیزهایی را نگاه کند که از بنیان با آنها ارتباط داریم. خاویر باردم که نقش حقیقیاش را میشود با دقت به چگونگی نوشته شدن اسمها در تیتراژ پایانی فیلم و توجه به بزرگی و کوچکی حروف استفادهشده برای نوشتن نام بازیگران فهمید، در حقیقت، خدا است. خدایی که خانه یعنی دنیای ما، مادر طبیعت یا در جلوهای خاصتر حضرت مریم (ع)، آدم، بعد از او حوا و بعد از آنها هابیل و قابیل را آفریده و به آنها حیاتی شگفتانگیز اهدا کرده است. خداوندی که از قضا بسیار بسیار مهربانتر از آنچه در Noah، ساختهی قبلی دارن آرنوفسکی دیدیم به تصویر کشیده شده و به معنی واقعی کلمه، به انسانها عشق میورزد. در آن فیلم، وقتی راسل کرو سرش را بالا میگرفت و فریاد میزد، ما چیزی جز سکوتی پایانناپذیر و رعد و برقهایی هولناک را نمیدیدیم اما اینجا، حتی وقتی آدم به سبب خواستههای هوسمحور حوا، سیب عدن را میچیند و آن تکهی شیشهای ارزشمند و شکننده که شاید بشود «اعتماد» صدایش کرد را نابود میکند، با خدایی مواجه است که میگوید او جایی جز اینجا ندارد. خدایی که با عشق، دربارهی حیات و چگونگی زندگی بهتر برای بندگانش مینویسد و وقتی انسانی نهچندان ایدهآل، به خاطر دوست داشتن آن نوشتهها، درب خانهاش را میزند، به طرز معناداری از او پذیرایی میکند. هرچند که مادر طبیعت نسبت به این قضیه خوشبین نیست و این موجود سیاه و سفید (انسان) را میشناسد. ساختهی تازهی کارگردان Black Swan، شاید بالاتر از همهچیز، قصهای است که پستی ما انسانها را به یادمان میآورد خدا، حتی مسیح، پیامبر تازه متولد شدهاش را نیز پس از به خواب رفتن مادر طبیعت، تقدیم این انسانها میکند. انسانهایی که در ابتدا او را ستایش میکنند و روی دستهایشان میگیرند و اندکی بعد، از ذرهذرهی وجودش تغذیه میکنند و آخر دربارهی این رخداد وحشتناک مرثیه میسرایند و میگریند. قصهای آشنا، حقیقی و تلخ از دنیای خودمان. قصهای که پستی ما انسانها را به یادمان میآورد. خدای آرنوفسکی، عاشق تمام ضعفها و بیمعنیبودنهای مخلوق گناهکارش است. مخلوقی که ارزش خانه را به درستی نمیداند و از انجام دادن هیچ کار زشتی در بدترین لحظات ابایی ندارد. مخلوقی که به خاطر حسادت، برادرش را میکشد؛ در قصهای که تقریبا تمامی ادیان آن را میشناسند و برای ما، «ماجرای هابیل و قابیل» نام دارد. دو نفری که از قضا در فیلم هم حضور دارند. دو برادری که ناگهان به خانهای که مادر و پدرشان در آن هستند وارد میشوند و در عین تلاشهای خدا برای هدایت کردن و آرام کردنشان، یکیشان به سبب رفتارهای وحشیانهی دیگری نابود میشود. در جایی از فیلم، جنیفر لارنس که گفتم به نوعی نقش زنی تماما پاک و بندهای واقعی را دارد و جلوهای از حضرت مریم (ع) نیز هست، از خدا میپرسد مگر من برای تو کافی نیستم؟ انگار او میگوید که به چه دلیل، وقتی من صادقانه به بندگی تو میپردازم، دوست داری چنین موجودات پرعیبی به خانهات پای بگذارند و خدا که انسان، مخلوق خاکستری و انتخابگرش را دوست دارد، به او پاسخی نمیدهد. [IMG alt="!Mother"]https://cdn.zoomg.ir/2017/12/6e7a0396-9e68-4a97-b187-13d7f1760be3.jpg[/IMG] خداوند این مخلوقش را همهجوره میخواهد. هرچند که در برخی مواقع، زیادهروی بی حد و حصر او و تبدیل شدنش به چیزی پایینتر از انسان و وارد شدنش به وهلهی حیوانیت، باعث برخورد جدی خداوند با وی نیز میشود. مثل جاهایی از فیلم که ضربه خوردن آزاردهندهی مادر طبیعت از برخی افراد، خشم او را برمیانگیزد. به همین سبب، ما برای تکمیل شدن نگاه آرنوفسکی به تمام طول تاریخ خلقت، در ابتدا به وجود آمدن آدم را میبینیم. بعد نوبت به حوا میرسد و بعد دانه به دانه، انسانهای دیگر. آخر، در شاتهایی توقفناپذیر و روانیکننده، ما تمام طول تاریخ را تماشا میکنیم. از جنگها و قتلها گرفته، تا تولدها و سوگواریهایی که برگزار شدند. شاتهایی که احتمالا در وصف هر کدامشان میشود مقاله نوشت. بعد نوبت به آینده میرسد. جایی که آرنوفسکی به سراغ پیشبینی میرود و نقطهی انتهایی این روند را نابود شدن کامل حیات به دستان خود انسان که دیگر چیزی برای مادر طبیعت باقی نگذاشته میخواند. جایی که زمین و زمان که ما جلوهشان را در آن خانه میبینیم نابود میشوند و خداوند امیدوارانه، مادر طبیعت تازهای میآفریند و پیامبری خلق میکند و به کمک آنها خانه را از نو میسازد و سعی میکند شعرهای بهتری را تقدیم این انسانها کند تا بیشتر هدایت شوند. قصهی ناشناختهای است. قصهای که همانگونه که پیشتر نیز گفتم، خیلیهایمان، به خیلی بخشهایش انتقاد داریم. اما بیان شدن قصهای تا این اندازه عجیب، در ساختار فیلمی دو ساعته، اصلیترین نکتهی ماجرا است. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
سینما و تئاتر
نقد و بررسی فیلم مادر (mother)
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین