انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
دین و مذهب
داستانهای پیامبران و امامان
ماجرای جذاب توبه علی گندابی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="شاهزاده آبی مرداد" data-source="post: 98133" data-attributes="member: 1221"><p>آسید محمد باقر </p><p>علی نامی در همدان درمحله ای به نام گنداب زندگی می کند.چون در این محله زندگی می کند بهش میگن علی گندابی.</p><p>علی گندابی قیافه ای بسیار زیبا و خشگلی داشته چشمهای زال موهای بور یه کلاهی پشمی هم سرش میزاشته به این زیبایی می افزوده اما لات بوده یه جو معرفت و مرام هم ته دلش بوده ،جلو قهوه خونه نشسته داره قلیون میکشه دید یه وقت خانومی که تازه شوهر کرده وایساده داره به علی نگاه میکنه.علی هم تیپ زده خوشگل.(آهای جوان حق نداری جوری تیپ بزنی که نامحرم به تو خوب نگاه بکنه ) علی گندابی بلند شد موهاشو ژولیده کرد،کلاه رو پرت کرد،گفت علی خجالت نمی کشی یه جوری خودتو درست کردی که ناموس مردم داره به تو نگاه میکنه.</p><p>گذشت….</p><p>آشیخ حسن نامی روضه خونه تو همدان میگه رفتم یکی از روستا های همدان (که روستا خوبیه و خیلی هم شهید داده) رفتم اونجا روضه بخوندم اومدم که برگردم دیر وقت بود درهای دروازه رو بسته بودن،خدایا بخوام بمونم حیوان های درنده اینجان،بخوام برگردم روستا فرداصبح مسجد جامع سخنرانی دارم،اومدم در بزنم فهمیدم واویلا علی گندابی ع×ر×ق خورده قمه به دست عربده میکشه با رفقاش پشت در وایساده،نه میشه برگشت نه میشه وایساد ،نه میتونم برم داخل،دل رو زدم به دریا خدایا توکل با تو در زدم علی گندابی در رو باز کرد عربده می کشید قمه به دست تامنو دید گوشه قبای منو کشید برد داخل.گفت آشیخ حسن این موقع شب اینجا چه غلطی می کنی،گفتم راستش علی جان رفته بودم یکی از روستاهای اطراف روضه بخونم گفت شما هم نوبرش رو اوردین سال به دوازده ماه روضه، روضه … چه خبره؟</p><p>گفتم علی فرق میکنه آخه گفت چطور؟ گفتم امشب شب اول محرمه ابا عبدالله الحسینه.</p><p>تا بهش گفتم شب اول محرمه ایقد با سر به دروازه زد گفت علی خجالت نکشیدی،محرم اومده تو ع×ر×ق خوردی ای بی حیا،همه وقت گناه تو محرمم گناه؟</p><p>یه خورده آروم شد قمه رو دست گرفت گفت بخدا شیخ تیکه تیکه ات میکنم همین الان باید بشینی برا من روضه بخونی</p><p>گفتم علی روضه مستمع،منبر،چای،…میخواد همینطور که نمیشه.</p><p>گفت این حرفا نیست تیکه تیکه ات میکنم هر بلایی هم میخواد سرم بیاد،باید بشینی الان برا من روضه بخونی.</p><p>منبر میخوای باشه چهار دست و پا افتاد رو زمین گفت خودم میشم منبرت بشین رو شونه من شروع کن روضه خوندن…</p><p>افتاد رو زمین ماهم نشستیم رو کمرش، گفتم بسم الله الرحمن الرحیم…</p><p>دوباره بلند شد گفت ببین شیخ تجهیزات رو بزار زمین تیکه تیکه ات میکنما منو معطل نکن صاف منو ببر در خونه قمر منیر بنی هاشم ابالفضل العباس بگــــو علی اومده…..</p><p>نشستم رو کمرش بدون مقدمه شروع کردم….ای اهل حرم میر و علمدار نیامد،سقای حسین سید وسالار نیامد….یوقت دیدم دارم بالا پایین میرم نگاه کردم دیدم علی گندابی ع×ر×ق خورده م×س×ت داره به پهنایی صورت اشک میریزه گریه میکنه(چیکار میکنه نام ابالفضل با این دلها…)روضه ام که تموم شد بلند شد دست منو گرفت شیخ ممنونتم روضه خوندی میشه یه کار دیگه برا من بکنی من خجالت می کشم ،میشه روتو کنی سمت نجف اشرف به آقا بگی،آقا علی قول میده دیگه لب به ع×ر×ق نزنه….خداحافظی کردیم او رفت خونه ما هم رفتیم خونه….</p><p>فردا صبح رفتیم مسجد جامع نماز رو که خوندم رو منبر رفتم گفتم مردم مژده بدم علی گندابی توبه کرده،کسی قبول نمی کرد …</p><p>روضه که تمام شد با جمعیت رفتیم در خونه علی گندابی در زدیم زنش اومد بیرون،گفت بله.گفتیم علی رو کار داریم.گفت علی نصف شب اومد ساکش رو برداشت،گفت زن میرم یا آدم میشم بر میگردم یا دیگه بر نمیگردم،کجا رفت؟به من گفت جای جز کربلا ندارم میرم کربلا…</p><p>مدتی علی گندابی اومد کربلا،مقیم کربلا شد،خوب که زنگار از دلش زدوده شد،بلند شد اومد نجف،میرزاشیرازی تو نجف داره نماز میخونه،علی گندابی صف اول بود کم کم اومد جلو تا ملازم میرزا شد،کنار میرزا.</p><p>هروقت میرزا وارد حرم می شد می دید علی نیست صبر می کرد تا علی بیاد.</p><p>یه روز دارن نماز میخونن خبر دادن میرزا فلان عالم تو نجفد مٌرده،گفت باشه قبری همینجا زیر پای زائرین امیرالمومنین بکنید بین الصلاتین هم بیارید من نمازشو میخونم بعد از نمازم دفنش می کنیم.</p><p>نماز اول رو خوندن گفتن میرزا قبر آماده شده اما اون عالم زنده شده قلبش شروع کرده به کار کردن،میرزا گفت رو قبر رو نپوشونید یه حکمتی تو این قصه هست باید باشه،نماز دوم رو که خوندن “السلام علیکم و رحمته الله وبرکاته”گفتن میرزا علی گندابی سر از سجده بلند نمیکنه اومدن تکونش دادن علی،علی…دیدن علی افتاده مُرده از دنیا رفته،میرزا لبخند زد گفت میدونید علی تو سجده آخر نمارش چی گفت،امیرالمومنین رو واسطه قرار داد خدارو قَسم داد به آبروی علی گفت خدایا زیر پای زائرین امیرالمومنین یه قبر خالیه من برم اونجا</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="شاهزاده آبی مرداد, post: 98133, member: 1221"] آسید محمد باقر علی نامی در همدان درمحله ای به نام گنداب زندگی می کند.چون در این محله زندگی می کند بهش میگن علی گندابی. علی گندابی قیافه ای بسیار زیبا و خشگلی داشته چشمهای زال موهای بور یه کلاهی پشمی هم سرش میزاشته به این زیبایی می افزوده اما لات بوده یه جو معرفت و مرام هم ته دلش بوده ،جلو قهوه خونه نشسته داره قلیون میکشه دید یه وقت خانومی که تازه شوهر کرده وایساده داره به علی نگاه میکنه.علی هم تیپ زده خوشگل.(آهای جوان حق نداری جوری تیپ بزنی که نامحرم به تو خوب نگاه بکنه ) علی گندابی بلند شد موهاشو ژولیده کرد،کلاه رو پرت کرد،گفت علی خجالت نمی کشی یه جوری خودتو درست کردی که ناموس مردم داره به تو نگاه میکنه. گذشت…. آشیخ حسن نامی روضه خونه تو همدان میگه رفتم یکی از روستا های همدان (که روستا خوبیه و خیلی هم شهید داده) رفتم اونجا روضه بخوندم اومدم که برگردم دیر وقت بود درهای دروازه رو بسته بودن،خدایا بخوام بمونم حیوان های درنده اینجان،بخوام برگردم روستا فرداصبح مسجد جامع سخنرانی دارم،اومدم در بزنم فهمیدم واویلا علی گندابی ع×ر×ق خورده قمه به دست عربده میکشه با رفقاش پشت در وایساده،نه میشه برگشت نه میشه وایساد ،نه میتونم برم داخل،دل رو زدم به دریا خدایا توکل با تو در زدم علی گندابی در رو باز کرد عربده می کشید قمه به دست تامنو دید گوشه قبای منو کشید برد داخل.گفت آشیخ حسن این موقع شب اینجا چه غلطی می کنی،گفتم راستش علی جان رفته بودم یکی از روستاهای اطراف روضه بخونم گفت شما هم نوبرش رو اوردین سال به دوازده ماه روضه، روضه … چه خبره؟ گفتم علی فرق میکنه آخه گفت چطور؟ گفتم امشب شب اول محرمه ابا عبدالله الحسینه. تا بهش گفتم شب اول محرمه ایقد با سر به دروازه زد گفت علی خجالت نکشیدی،محرم اومده تو ع×ر×ق خوردی ای بی حیا،همه وقت گناه تو محرمم گناه؟ یه خورده آروم شد قمه رو دست گرفت گفت بخدا شیخ تیکه تیکه ات میکنم همین الان باید بشینی برا من روضه بخونی گفتم علی روضه مستمع،منبر،چای،…میخواد همینطور که نمیشه. گفت این حرفا نیست تیکه تیکه ات میکنم هر بلایی هم میخواد سرم بیاد،باید بشینی الان برا من روضه بخونی. منبر میخوای باشه چهار دست و پا افتاد رو زمین گفت خودم میشم منبرت بشین رو شونه من شروع کن روضه خوندن… افتاد رو زمین ماهم نشستیم رو کمرش، گفتم بسم الله الرحمن الرحیم… دوباره بلند شد گفت ببین شیخ تجهیزات رو بزار زمین تیکه تیکه ات میکنما منو معطل نکن صاف منو ببر در خونه قمر منیر بنی هاشم ابالفضل العباس بگــــو علی اومده….. نشستم رو کمرش بدون مقدمه شروع کردم….ای اهل حرم میر و علمدار نیامد،سقای حسین سید وسالار نیامد….یوقت دیدم دارم بالا پایین میرم نگاه کردم دیدم علی گندابی ع×ر×ق خورده م×س×ت داره به پهنایی صورت اشک میریزه گریه میکنه(چیکار میکنه نام ابالفضل با این دلها…)روضه ام که تموم شد بلند شد دست منو گرفت شیخ ممنونتم روضه خوندی میشه یه کار دیگه برا من بکنی من خجالت می کشم ،میشه روتو کنی سمت نجف اشرف به آقا بگی،آقا علی قول میده دیگه لب به ع×ر×ق نزنه….خداحافظی کردیم او رفت خونه ما هم رفتیم خونه…. فردا صبح رفتیم مسجد جامع نماز رو که خوندم رو منبر رفتم گفتم مردم مژده بدم علی گندابی توبه کرده،کسی قبول نمی کرد … روضه که تمام شد با جمعیت رفتیم در خونه علی گندابی در زدیم زنش اومد بیرون،گفت بله.گفتیم علی رو کار داریم.گفت علی نصف شب اومد ساکش رو برداشت،گفت زن میرم یا آدم میشم بر میگردم یا دیگه بر نمیگردم،کجا رفت؟به من گفت جای جز کربلا ندارم میرم کربلا… مدتی علی گندابی اومد کربلا،مقیم کربلا شد،خوب که زنگار از دلش زدوده شد،بلند شد اومد نجف،میرزاشیرازی تو نجف داره نماز میخونه،علی گندابی صف اول بود کم کم اومد جلو تا ملازم میرزا شد،کنار میرزا. هروقت میرزا وارد حرم می شد می دید علی نیست صبر می کرد تا علی بیاد. یه روز دارن نماز میخونن خبر دادن میرزا فلان عالم تو نجفد مٌرده،گفت باشه قبری همینجا زیر پای زائرین امیرالمومنین بکنید بین الصلاتین هم بیارید من نمازشو میخونم بعد از نمازم دفنش می کنیم. نماز اول رو خوندن گفتن میرزا قبر آماده شده اما اون عالم زنده شده قلبش شروع کرده به کار کردن،میرزا گفت رو قبر رو نپوشونید یه حکمتی تو این قصه هست باید باشه،نماز دوم رو که خوندن “السلام علیکم و رحمته الله وبرکاته”گفتن میرزا علی گندابی سر از سجده بلند نمیکنه اومدن تکونش دادن علی،علی…دیدن علی افتاده مُرده از دنیا رفته،میرزا لبخند زد گفت میدونید علی تو سجده آخر نمارش چی گفت،امیرالمومنین رو واسطه قرار داد خدارو قَسم داد به آبروی علی گفت خدایا زیر پای زائرین امیرالمومنین یه قبر خالیه من برم اونجا [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
دین و مذهب
داستانهای پیامبران و امامان
ماجرای جذاب توبه علی گندابی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین