انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
قصاید سلمان ساوجی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="S O-O M" data-source="post: 46572" data-attributes="member: 36"><p>در مدح سلطان اویس:</p><p></p><p></p><p>شفق آمد چو می و ماه نو عید چو جام</p><p>غرض آن است که امشب شب جام است و مدام</p><p>کام خمار شد از خنده لبالب چو قدح</p><p>که میش می رسد امشب ز لب جام به کام</p><p>ساقی آغاز کن اکنون که مه رزوزه گذشت</p><p>بزم شام است و در وبزم می عیش انجام</p><p>خلد عیش است و درو باده حلال است</p><p>حلالروز عیدست و درو روزه حرام است حرام</p><p>بر سر کوچه خمار به شهر شوال</p><p>خانه ای گیر که بستند در شهر صیام</p><p>پخته شد هر که به خام خم خمار رسید</p><p>تو بدین پخته اگر در نرسی باشی خام</p><p>شاهدی دوش جمال از تتق شام نمود</p><p>که جهانی همه روزش نگران بود ز بام</p><p>مه پریرار علم افروخت به خاور در صبح</p><p>دوش دیدند پی نعل براقش در شام</p><p>چرخ با مشعل صبحی به در شاه آمد</p><p>جهت تهنیت عید و پی رسم سلام</p><p>ای سر زلف تنو را در شکن حلقه دام</p><p>از هوا طایر روح آمده با طوق حمام</p><p>تا به گرد لب لعلت خط مشکین بدمید</p><p>روشنم شد که شرابیست لبت مشک ختام</p><p>دهنت پسته شورست لبت تنگ شکر</p><p>من فدای تو و آن پسته شکر بادام</p><p>سرو زد لاف که زیبا قدم و بیش قدم</p><p>گو قدم پیش نه و پیش قدم خوش بخرام</p><p>چشم ماشکل قد چست تو بیند هموار</p><p>دل مادام سر زلف تو خواهد مادام</p><p>همه خواهند دوا از تو من خواهم درد</p><p>دانه جویند بدین در همه مرغان مادام</p><p>سخنی داشت لبت با من و ابروی کجت</p><p>نا گه از گوشه ای آمد که گذارد پیغام</p><p>چون میان من و تو هیچ نمی گنجد موی</p><p>خود چه حاجت که به حاجب دهی البته پیام</p><p>با خیال لب لعلت مژهام غرق ع×ر×ق</p><p>با هوای گل رویت خردم م×س×ت مدام</p><p>بر وصلت دگری می خورد و من غم عشق</p><p>که بر وصل تو خاص است و غم عشق تو عام</p><p>من به خون جگرم عشق تو پرورده چرا</p><p>دگری خوش کند از نافه مشک تو مشام</p><p>دارم امید که اگر مهر توام کردا سیر</p><p>کند آزاد مرا داور خورشید غلام</p><p>مظهر صبح ظفر مهر ذکا ابر حیا</p><p>منع بهر کرم روی جهان پشت انام</p><p>سایه لطف خداوند جهان شیخ اویس</p><p>مردم دیده دین پشت و پناه اسلام</p><p>آنکه بر عزم طواف در او می بندند</p><p>هفت اجرام سپهر از پی طاعت احرام</p><p>آفتابی که چو در رزم زند دست به تیغ</p><p>از میان پیکر مریخ برآرد چو حسام</p><p>هم ز طیب نفسش بزم ملک غالیه بوی</p><p>هم ز گرد سپش روی فلک غالیه فام</p><p>کار دین از روش رایت او یافت قرار</p><p>عقد ملک از گهر خنجرش آمد به نظام</p><p>تا زدیوان رضایش نستاند امضا</p><p>اختران را نبود هیچ نفاذ احکام</p><p>ابر می خواست که باران برد از بحر محیط</p><p>گفتمش : آب خود ای ابر مبر پیش لثام</p><p>با وجود کفش از بحر عطامی طلبی</p><p>گر کسی ملتمسی می طلبد هم زکرام</p><p>ای زیمن اثر طالع فر خنده تو</p><p>پنج نوبت زده در هفت ولایت بهرام</p><p>حد قدرت به تصور نتوان دانستن</p><p>که کسی عرصه افلاک نپیمود به گام</p><p>در وجود ار نگرد خشمت ازین پس نبود</p><p>آسمان را حرکت جرم زمین راآرام</p><p>جام احسان تو چون خنده زند در مجلس</p><p>گه کند ناله و گه گریه ز دستت نمام</p><p>می رود راه خلاف تو و می ماند خصم</p><p>به شغالی که رود پنجه زند با ضرغام</p><p>هر کجا موکب عزمت حرکت کرد کند</p><p>کره خاک به یکبارگی از جای قیام</p><p>باد عزمت ندمد بی نفحات نصرت</p><p>ابر کلکت نبود بی رشحات انعام</p><p>بی هوای تو چنان است چو بی آب نبات</p><p>بی ثنای تو کلام است چو بی ملح طعام</p><p>نسپرند سر کوی جلالت افکار</p><p>نرسیدند به سر حد کمالت اوهام</p><p>چرخ هر دایره ماه که بنیاد نهاد</p><p>جز به تدبیر ضمیر تو نکردند تمام</p><p>به خطا راند زبان تیغ به عهدت زان گشت</p><p>حد بر او واجب و محبوس ابد شد به نیام</p><p>عکس تیغ تو اگر کوه ببیند برعکس</p><p>کوه را لرزه ازآن بیم نهد بر اندام</p><p>خواستم رای تو را خواند به خورشید خرد</p><p>گفت خورشید به عهدش به کیان است و کدام</p><p>این همه ساله کند بزم و عطا با هر کس</p><p>وان به یک ماه دهد قرصی و آن نیز به وام</p><p>منهی صیت تو از غیرت دین پروریت</p><p>گر کند پرده نشینان فلک را اعلام</p><p>شمسه پرده افلاک چو خاتون هلال</p><p>بر نیاید پس ازین بی تتق شام ببام</p><p>تا چو ماه علم شاه شود هر سر ماه</p><p>ماه نو ماهچه قبه این سبز خیام</p><p>خیمه جاه تو را حد زمان باد اطناب</p><p>وان طنابش همه پیوسته به اوتاد دوام</p><p>عید میمون تو را باد همه قدر لیال</p><p>روز اقبال تو را باد همه عید ایام</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="S O-O M, post: 46572, member: 36"] در مدح سلطان اویس: شفق آمد چو می و ماه نو عید چو جام غرض آن است که امشب شب جام است و مدام کام خمار شد از خنده لبالب چو قدح که میش می رسد امشب ز لب جام به کام ساقی آغاز کن اکنون که مه رزوزه گذشت بزم شام است و در وبزم می عیش انجام خلد عیش است و درو باده حلال است حلالروز عیدست و درو روزه حرام است حرام بر سر کوچه خمار به شهر شوال خانه ای گیر که بستند در شهر صیام پخته شد هر که به خام خم خمار رسید تو بدین پخته اگر در نرسی باشی خام شاهدی دوش جمال از تتق شام نمود که جهانی همه روزش نگران بود ز بام مه پریرار علم افروخت به خاور در صبح دوش دیدند پی نعل براقش در شام چرخ با مشعل صبحی به در شاه آمد جهت تهنیت عید و پی رسم سلام ای سر زلف تنو را در شکن حلقه دام از هوا طایر روح آمده با طوق حمام تا به گرد لب لعلت خط مشکین بدمید روشنم شد که شرابیست لبت مشک ختام دهنت پسته شورست لبت تنگ شکر من فدای تو و آن پسته شکر بادام سرو زد لاف که زیبا قدم و بیش قدم گو قدم پیش نه و پیش قدم خوش بخرام چشم ماشکل قد چست تو بیند هموار دل مادام سر زلف تو خواهد مادام همه خواهند دوا از تو من خواهم درد دانه جویند بدین در همه مرغان مادام سخنی داشت لبت با من و ابروی کجت نا گه از گوشه ای آمد که گذارد پیغام چون میان من و تو هیچ نمی گنجد موی خود چه حاجت که به حاجب دهی البته پیام با خیال لب لعلت مژهام غرق ع×ر×ق با هوای گل رویت خردم م×س×ت مدام بر وصلت دگری می خورد و من غم عشق که بر وصل تو خاص است و غم عشق تو عام من به خون جگرم عشق تو پرورده چرا دگری خوش کند از نافه مشک تو مشام دارم امید که اگر مهر توام کردا سیر کند آزاد مرا داور خورشید غلام مظهر صبح ظفر مهر ذکا ابر حیا منع بهر کرم روی جهان پشت انام سایه لطف خداوند جهان شیخ اویس مردم دیده دین پشت و پناه اسلام آنکه بر عزم طواف در او می بندند هفت اجرام سپهر از پی طاعت احرام آفتابی که چو در رزم زند دست به تیغ از میان پیکر مریخ برآرد چو حسام هم ز طیب نفسش بزم ملک غالیه بوی هم ز گرد سپش روی فلک غالیه فام کار دین از روش رایت او یافت قرار عقد ملک از گهر خنجرش آمد به نظام تا زدیوان رضایش نستاند امضا اختران را نبود هیچ نفاذ احکام ابر می خواست که باران برد از بحر محیط گفتمش : آب خود ای ابر مبر پیش لثام با وجود کفش از بحر عطامی طلبی گر کسی ملتمسی می طلبد هم زکرام ای زیمن اثر طالع فر خنده تو پنج نوبت زده در هفت ولایت بهرام حد قدرت به تصور نتوان دانستن که کسی عرصه افلاک نپیمود به گام در وجود ار نگرد خشمت ازین پس نبود آسمان را حرکت جرم زمین راآرام جام احسان تو چون خنده زند در مجلس گه کند ناله و گه گریه ز دستت نمام می رود راه خلاف تو و می ماند خصم به شغالی که رود پنجه زند با ضرغام هر کجا موکب عزمت حرکت کرد کند کره خاک به یکبارگی از جای قیام باد عزمت ندمد بی نفحات نصرت ابر کلکت نبود بی رشحات انعام بی هوای تو چنان است چو بی آب نبات بی ثنای تو کلام است چو بی ملح طعام نسپرند سر کوی جلالت افکار نرسیدند به سر حد کمالت اوهام چرخ هر دایره ماه که بنیاد نهاد جز به تدبیر ضمیر تو نکردند تمام به خطا راند زبان تیغ به عهدت زان گشت حد بر او واجب و محبوس ابد شد به نیام عکس تیغ تو اگر کوه ببیند برعکس کوه را لرزه ازآن بیم نهد بر اندام خواستم رای تو را خواند به خورشید خرد گفت خورشید به عهدش به کیان است و کدام این همه ساله کند بزم و عطا با هر کس وان به یک ماه دهد قرصی و آن نیز به وام منهی صیت تو از غیرت دین پروریت گر کند پرده نشینان فلک را اعلام شمسه پرده افلاک چو خاتون هلال بر نیاید پس ازین بی تتق شام ببام تا چو ماه علم شاه شود هر سر ماه ماه نو ماهچه قبه این سبز خیام خیمه جاه تو را حد زمان باد اطناب وان طنابش همه پیوسته به اوتاد دوام عید میمون تو را باد همه قدر لیال روز اقبال تو را باد همه عید ایام [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
قصاید سلمان ساوجی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین