انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
قصاید سلمان ساوجی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="S O-O M" data-source="post: 45192" data-attributes="member: 36"><p>در مدح سلطان اویس:</p><p></p><p>ز سیم برف، زمین شد چون قلزم سیماب</p><p>بیا و کشتی دریای لعل را دریاب</p><p>بیا و یک دو قدح کش چه میکنی آتش</p><p>که در شتا نرسد هیچ آتشی به شـ×ر×ا×ب</p><p>زآب سرخ میافتاد با زال خرد</p><p>ازین محیط تلوح ار خروج میطلبی</p><p>چه جای زال که رستم بیفتد از سرخاب</p><p>کسی برون نرود جز به کشتی میناب</p><p>تن زمین همه در آهن است غرق که چرخ</p><p>سهام دی مهی و از قوس میکند پرتاب</p><p>رود بباد چو دست چنار پنجه مرد</p><p>نعوذبالله اگر آورد برون زثیاب</p><p>میان برف بود پای راهمان قدرت</p><p>که دست و پنجه مفلوج راست در سیماب</p><p>فلک کبود شد و آفتاب میلرزد</p><p>ز ابر اگرچه نهانند هردو در سنجاب</p><p>چنان مزاج هوا سردتر شدست اکنون</p><p>که از دهن شب و روزش روانه است لعاب</p><p>نمیکند نظر مهر آسمان به زمین</p><p>که در میانه هر دو کدورت است و حجاب</p><p>گذار بر کره گل نمیکند خورشید</p><p>ز بیم آنکه مبادا فرو رود به خلاب</p><p>چگونه نور به مردم رسد؟ که عین زمین</p><p>همه بیاض گرفه است با سواد سحاب</p><p>زمانه خاک سیه خواست تا کند بر سر</p><p>زدست ابر، ولی بر زمین نیافت تراب</p><p>شدست حیله طاووس روز، فاخته رنگ</p><p>کنون که رنگ حواصل گرفت، بال غراب</p><p>من آسیاب فلک پر دقیق مییابم</p><p>اگرچه فکر دقیقم نماند و رای صواب</p><p>ازین ذقیق چه حاصل سپهر را چو ازان</p><p>نه قرص مهر برآید، نه گرده مهتاب</p><p>نمیکند اثری آفتاب و ممکن نیست</p><p>که با چنین تعبی آفتاب دارد تاب</p><p>عظیم کوته و تلخ است و سرد روز امروز</p><p>چو روزگار بداندیش شاه عرش حباب</p><p>جمال روی تو نقشی عجب زدست برآب!</p><p>ز آتشت برآب حیات بسته نقاب</p><p>بر آب چشم من ابروی توست بسته پلی</p><p>چو نیست در نظرش بس پلی است زان سوی آب</p><p>خیال چشم تو در خواب میتوان دیدن</p><p>خیال چشم تو دارم، ولی ندارم خواب</p><p>بحسن و عارض و خط تو بردهاند پناه</p><p>بهشت طوبی و «طوبی لهم و حسن مآب»</p><p>مرا به دور لبت شد یقین که جوهر لعل</p><p>پدید میشود از آفتاب عالم تاب</p><p>بهار شرح جمال تو داده در یک شرح</p><p>بهشت ذکر جمیل تو کرده، در هر باب</p><p>دل مرا سر زلف تو کرده، خانه سیاه</p><p>غم تو از دل تنگم شدست، خانه خراب</p><p>بسوخت این دل خام و به کام دل نرسید</p><p>بکام اگر برسیدی بریختی خوناب</p><p>لب و دهان تو را ای بسا حقوق نمک</p><p>که هست بر جگر ریش و سینههای کباب</p><p>هزار صید به هر موی میکشی در قید</p><p>کمند طره به هر سو که میکنی پرتاب</p><p>محیط کوه رکاب، آفتاب برق عنان</p><p>جم سپهر بساط آسمان عرش جناب</p><p>معز دینی و دین پادشاه، شیخ اویس</p><p>کش آفتاب ملوک از ملایک است، خطاب</p><p>نجوم کوکبه شاهی که در جمیع امور</p><p>کواکب از در او یافتند فتح الباب</p><p>زهی زمین زوقار تو کسب کرده درنگ</p><p>زهی سپهر عزم تو طرف بسته شتاب</p><p>نواهی تو فلک را ببسته راه مسیر</p><p>اومر تو زمین را گشاده پای ذهاب</p><p>به قلعهای که رسی ور حصار گردون است</p><p>به دولتت بگشاید «مفتح الا بواب»</p><p>به هرچه سعی کنی، ور برون زامکان است</p><p>به همت تو بسازد «مسبب الاسباب»</p><p>به پر تیز تو پرد همای فتح و ظفر</p><p>چنان که طایر کیش آشیان به پر عقاب</p><p>ز باد عزم تو خندید ملک را گلبن</p><p>به آب تیغ تو گردیده چرخ را دولاب</p><p>قضاد قایق فکر تو تا بدید اول</p><p>بساخت از زر و از نقره این دو اسطرلاب</p><p>شمال رافت توست آنکه کشتی محتاج</p><p>برد به ساحل رحمت، ز موج خیز عذاب</p><p>عطای دست تو تا ابر دید با سایل</p><p>فکند بر رخ دریا هزار باره لعاب</p><p>چه حاجت است که سایل کند سوال از تو؟</p><p>به بر سوال، کفت را مقدم است جواب</p><p>عدو بلارکت آبی تنک تصور کرد</p><p>چو پای پیش نهاد از سرش گذشت آن آب</p><p>به روزگار تو ابر از محیط آبی خواست</p><p>کفت تو گفت به افظی چو لولوی خوشاب</p><p>تو ابر تشنه لب تیره روز را بنگر</p><p>که آب میطلبد با وجود ما، ز سراب</p><p>اگر ز سهم تو غیبت کند، عدو چه عجب!</p><p>که از نهیب تو ضغیم گذاشت مسکن خواب</p><p>سپهر مرتبه شاها چو رفت یرلغ شاه</p><p>که بنده باز نماند ز پای ب×و×س رکاب</p><p>اگرچه برگ و نوایی نداشتم لیکن</p><p>شدم به حکم اشارت مصاحب اصحاب</p><p>چو عزم بود که باشم مقیم در طرفی</p><p>مقام بنده به بغداد دید شاه صواب</p><p>مقیم را همهجای از سه چیز نیست گریز</p><p>نخست خرج و دوم خانه و سوم اسباب</p><p>حقق است شما را که بنده را چه قدر</p><p>ازین سه چیز نصیب است وزین سه نوع نصاب</p><p>امید هست که نوعی کند عنایت شاه</p><p>که باشم ایمن و آسوده در همه ابواب</p><p>بدولتت شود آزاد گردنم از قرض</p><p>به همتت شود آسوده خاطرم زعقاب</p><p>همیشه تا بیاض نهار میآرند</p><p>مسودات لیال از برای ضبط حساب</p><p>حساب عمر و بقای تو باد چندانی</p><p>که در محاسبه عاجز شوند، کلک و کتاب</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="S O-O M, post: 45192, member: 36"] در مدح سلطان اویس: ز سیم برف، زمین شد چون قلزم سیماب بیا و کشتی دریای لعل را دریاب بیا و یک دو قدح کش چه میکنی آتش که در شتا نرسد هیچ آتشی به شـ×ر×ا×ب زآب سرخ میافتاد با زال خرد ازین محیط تلوح ار خروج میطلبی چه جای زال که رستم بیفتد از سرخاب کسی برون نرود جز به کشتی میناب تن زمین همه در آهن است غرق که چرخ سهام دی مهی و از قوس میکند پرتاب رود بباد چو دست چنار پنجه مرد نعوذبالله اگر آورد برون زثیاب میان برف بود پای راهمان قدرت که دست و پنجه مفلوج راست در سیماب فلک کبود شد و آفتاب میلرزد ز ابر اگرچه نهانند هردو در سنجاب چنان مزاج هوا سردتر شدست اکنون که از دهن شب و روزش روانه است لعاب نمیکند نظر مهر آسمان به زمین که در میانه هر دو کدورت است و حجاب گذار بر کره گل نمیکند خورشید ز بیم آنکه مبادا فرو رود به خلاب چگونه نور به مردم رسد؟ که عین زمین همه بیاض گرفه است با سواد سحاب زمانه خاک سیه خواست تا کند بر سر زدست ابر، ولی بر زمین نیافت تراب شدست حیله طاووس روز، فاخته رنگ کنون که رنگ حواصل گرفت، بال غراب من آسیاب فلک پر دقیق مییابم اگرچه فکر دقیقم نماند و رای صواب ازین ذقیق چه حاصل سپهر را چو ازان نه قرص مهر برآید، نه گرده مهتاب نمیکند اثری آفتاب و ممکن نیست که با چنین تعبی آفتاب دارد تاب عظیم کوته و تلخ است و سرد روز امروز چو روزگار بداندیش شاه عرش حباب جمال روی تو نقشی عجب زدست برآب! ز آتشت برآب حیات بسته نقاب بر آب چشم من ابروی توست بسته پلی چو نیست در نظرش بس پلی است زان سوی آب خیال چشم تو در خواب میتوان دیدن خیال چشم تو دارم، ولی ندارم خواب بحسن و عارض و خط تو بردهاند پناه بهشت طوبی و «طوبی لهم و حسن مآب» مرا به دور لبت شد یقین که جوهر لعل پدید میشود از آفتاب عالم تاب بهار شرح جمال تو داده در یک شرح بهشت ذکر جمیل تو کرده، در هر باب دل مرا سر زلف تو کرده، خانه سیاه غم تو از دل تنگم شدست، خانه خراب بسوخت این دل خام و به کام دل نرسید بکام اگر برسیدی بریختی خوناب لب و دهان تو را ای بسا حقوق نمک که هست بر جگر ریش و سینههای کباب هزار صید به هر موی میکشی در قید کمند طره به هر سو که میکنی پرتاب محیط کوه رکاب، آفتاب برق عنان جم سپهر بساط آسمان عرش جناب معز دینی و دین پادشاه، شیخ اویس کش آفتاب ملوک از ملایک است، خطاب نجوم کوکبه شاهی که در جمیع امور کواکب از در او یافتند فتح الباب زهی زمین زوقار تو کسب کرده درنگ زهی سپهر عزم تو طرف بسته شتاب نواهی تو فلک را ببسته راه مسیر اومر تو زمین را گشاده پای ذهاب به قلعهای که رسی ور حصار گردون است به دولتت بگشاید «مفتح الا بواب» به هرچه سعی کنی، ور برون زامکان است به همت تو بسازد «مسبب الاسباب» به پر تیز تو پرد همای فتح و ظفر چنان که طایر کیش آشیان به پر عقاب ز باد عزم تو خندید ملک را گلبن به آب تیغ تو گردیده چرخ را دولاب قضاد قایق فکر تو تا بدید اول بساخت از زر و از نقره این دو اسطرلاب شمال رافت توست آنکه کشتی محتاج برد به ساحل رحمت، ز موج خیز عذاب عطای دست تو تا ابر دید با سایل فکند بر رخ دریا هزار باره لعاب چه حاجت است که سایل کند سوال از تو؟ به بر سوال، کفت را مقدم است جواب عدو بلارکت آبی تنک تصور کرد چو پای پیش نهاد از سرش گذشت آن آب به روزگار تو ابر از محیط آبی خواست کفت تو گفت به افظی چو لولوی خوشاب تو ابر تشنه لب تیره روز را بنگر که آب میطلبد با وجود ما، ز سراب اگر ز سهم تو غیبت کند، عدو چه عجب! که از نهیب تو ضغیم گذاشت مسکن خواب سپهر مرتبه شاها چو رفت یرلغ شاه که بنده باز نماند ز پای ب×و×س رکاب اگرچه برگ و نوایی نداشتم لیکن شدم به حکم اشارت مصاحب اصحاب چو عزم بود که باشم مقیم در طرفی مقام بنده به بغداد دید شاه صواب مقیم را همهجای از سه چیز نیست گریز نخست خرج و دوم خانه و سوم اسباب حقق است شما را که بنده را چه قدر ازین سه چیز نصیب است وزین سه نوع نصاب امید هست که نوعی کند عنایت شاه که باشم ایمن و آسوده در همه ابواب بدولتت شود آزاد گردنم از قرض به همتت شود آسوده خاطرم زعقاب همیشه تا بیاض نهار میآرند مسودات لیال از برای ضبط حساب حساب عمر و بقای تو باد چندانی که در محاسبه عاجز شوند، کلک و کتاب [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
قصاید سلمان ساوجی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین