انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن مانکن | Mahsa83(M.M)
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Mahi83M" data-source="post: 111365" data-attributes="member: 7282"><p>#بهار</p><p>آتشگردون رو از روی اجاق برداشتم و تو خونه چرخوندم تا هم بوی خوش اسپند بپیچه و هم برای چیزای دیگه، رفتم تو حیاط و رو به مامان گفتم:</p><p>- مامان بیا اسپند آوردم!</p><p>- بهت گفتم یه دقیقه حواست به پیازها باشه!</p><p>- مادر من باشه اینقدر غر نزن.</p><p>- مادر جان غر چیه آخه همش جزغاله شده، برو اسپری بیار تا این نیومده! پریز رو چرا کشیدی؟! برو بزنش به برق!</p><p>خواستم قدم بردارم سمت پریز برق که دستم رو گرفت و گفت:</p><p>- نمیخواد- نمیخواد برو اسپری بیار خودم میزنمش!</p><p>- چشم مادر من! اصلا خودت میفهمی چی داری میگی؟!</p><p>رفتم اسپری خوشبو کننده هوا رو بیارم تا بوی پیازهای جزغاله شده نیاد و عباسی باز نیاد پایین، با صدای اتصالی برق با عجله از اتاق رفتم بیرون:</p><p>- مامان! چی شدی؟! الهی بمیرم قربونت برم!</p><p>- هیچی! صد دفعه بهت گفتم این پریز اتصالی داره.</p><p>- مادر برق گرفتت بعد میگی چیزی نیست؟!</p><p>- خوبم- خوبم!</p><p>عباسی اومد پایین و همونجور که روی پلهها وایستاده بود داد زد:</p><p>- معلوم هست تو این خونه چه خبره؟!</p><p>از رو زمین بلند شدیم و مامان همونجور که روسریش رو درست میکرد سلام داد و من هم که اینقدر هول شده بودم یادم رفت.</p><p>عباسی انگشت اشارهاش رو جلومون گرفت و گفت:</p><p>- فردا تخلیه میکنین!</p><p>- یعنی چی؟!</p><p>خواستم قدم بردارم جلو که مامان دستم رو گرفت و نذاشت و گفت:</p><p>- ببخشید، شرمنده آقای عباسی!</p><p>- هی نشینید و بگید صاحب خونهها چنینن و چنونن؛ بگید که مستعجرهام چموش شدن و ده بار یه تذکر رو جدی نمیگیرن!</p><p>- بله بخدا اگه..</p><p>- خانم مگه اینجا آشپزخونهاست؟! مگه محل کاره؟! یه توک پا تشریف بیارین تو خونه من ببینید چه دودی راه افتاده، اشک از چشمهای تمام مهمونهام راه افتاده، خودم هم که آلرژی دارم، مشکل تنفسی دارم خانم چرا حالیتون نیست؟!</p><p>- حق با شماست! شرمنده شانسی شد.</p><p>- بسه دیگه خانم! تخلیه تمام.</p><p>- آقای عباسی شما قول دادین که تمدید میکنید.</p><p>- شما هم قول دادین که اینجا رو محل کسب و کارش نکنید.</p><p>- اما الان زمستونه..</p><p>- مشکل شماست؛ فقط تخلیه!</p><p>همون موقع کاوه کلید انداخت و اومد داخل، عباسی داشت از پلهها میرفت پایین که گفت:</p><p>- صبر کن! مامان شما بفرمایید داخل.</p><p>- کاوه جان..</p><p>- برید تو!</p><p>با مامان رفتیم داخل تا حرف بزنن.</p><p>***</p><p>#کاوه</p><p>رفتم کنار عباسی و رو پلهها نشستم و گفتم:</p><p>- بیا جلو!</p><p>وقتی روبهروی هم قرار گرفتیم نگاهی به اطراف انداختم و ادامه دادم:</p><p>- من به شما نگفتم وقتی کاری داشتی میای با من صحبت میکنی؟!</p><p>- من که چیزی..</p><p>- ساکت باش! من به شما نگفتم که این خونه اگر آتیش هم گرفت حق نداری بیای پایین؟!</p><p>- من که چیزی نگفتم!</p><p>- چرا صدات رو واسه مادر من میبری بالا؟! خجالت نمیکشی؟! ما تو این هفته دیگه از اینجا میریم، روز اسباب کشی میای سرت رو میندازی پایین از مادر من عذرخواهی میکنی!</p><p>- اگه نکنم؟!</p><p>- باز هم تو این از اینجا میریم بیدردسر؛ ولی باز هم میام سراغت با دردسر!</p><p>نگاهی به پلهها انداختم و با چشم اشاره کردم که بره؛ منتظر موندم تا رفت از پلهها بالا و خودم هم رفتم تو خونه.</p><p>***</p><p>#همتا</p><p>قدمزنان راه میرفتم و جلوی خونه وایستادم و دستم رو روی دیوار گذاشتم و چند دقیقهای وایستادم و رفتم داخل، چراغ رو روشن کردم و از پلهها رفتم بالا؛ مامان رو پلهها نشسته بود و صورتش کبود و به س×ا×ک دستش بود.</p><p>- دوباره؟!</p><p>- چقدر دیر کردی!</p><p>- کاوه رفت، برای همیشه!</p><p>- تو تقدیر من و تو جایی واسه مردهای واقعی نیست. اگر هم باشه اینقدریه که بیان عاشقمون کنن و برن! مهین دوستم یادته؟! یه بار بهم گفت تلسمم کردن، تلسمی که فقط با مردنم باطل میشه! اون روز بهش خندیدم چون خیلی خوشبخت بودم؛ چند ساله که دیگه نمیخندم و به حرفهای مهین فکر میکنم.</p><p>- خودت تصمیمت رو گرفتی؛ باید از اینجا بریم.</p><p>- واسه من تو جهنم موندن بهتر از جایی رو نداشتنه!</p><p>- میریم پیش مامان پروین!</p><p>- مامان بزرگت پروین بخاطر مردن بابات هیچوقت من رو نمیبخشه!</p><p>- باهاش حرف میزنم.</p><p>- فایده نداره! هرچی حرف بزنی بیشتر از توام بدش میاد.</p><p>- باید از این لجنزار بریم مامان!</p><p>- من نه ولی تو باید بری!</p><p>- نمیشه با این مرتیکه زندگی کرد.</p><p>آهی کشید و گفت:</p><p>- میدونم! من جایی رو ندارم، باید بری!</p><p>- فکر کردم س×ا×ک جفتمون رو بستی!</p><p>- تو دختر خوشگلی هستی! خوشگلی همونطور که خوبه میتونه بلا هم باشه! دردی رو که امشب میکشی فقط من میدونم و خدا؛ به درد امشبت از اینجا رفتن هم اضافه کن.</p><p>از پلههای باقیمونده بالا رفتم که مامان پام رو گرفت و گفت:</p><p>- کجا مادر؟!</p><p>- باید قبل از رفتنم یه چیزایی رو بدونم.</p><p>رفتم داخل و رو به بهنام که داشت مواد میکشید وایستادم که گفت:</p><p>- اِ دیوونه شدی نمیگی سنکوب کنم؟!</p><p>- به درک! دفعه بعد دستت رو مادرم بلند بشه انتقام تموم بدبختیهام رو از تو میگیرم.</p><p>- بابا مادرت سوسول شده؛ تا بهش میگی پخ قهر میکنه!</p><p>- اِ، این صورتش با پخ اینجوری شده؟!</p><p>- آره دیگه! بهش گفتم پخ ترسید خورد به دیوار اینجوری شد. مگه نه نرگس جون؟!</p><p>- راست میگه مادر طوریم نیست.</p><p>- جرأت داری یه بار دیگه دست رو مادر من بلند کن؛ اونوقت من میدونم و تو!</p><p>- اِ، زنمه اختیارش رو دارم.</p><p>- تو غلط میکنی دست رو مادر من بلند میکنی ع×و×ض×ی آشغال، تو غلط میکنی!</p><p>- بابا به پیر به پیغمبر من شما رو دوستون دارم. تو رو که بیشتر از مادرت دوست دارم!</p><p>- ببند دهنت رو!</p><p>- همتا مادر تورو قرآن التماست میکنم برو!</p><p>- کجا بره زن؟! جا به این گرم و نرمی کجا بره؟! به خدا جواب میده.</p><p>- تو کاری کردی که این بچه از اینجا بره!</p><p>- باشه هرچی شما بگین! اصلاً من ع×و×ض×ی، آشغال الان صورت مامانت رو ماچ میکنم تموم شه بره!</p><p>رو به مامان گفتم:</p><p>- ببین هر روز بهت زنگ میزنم، به قرآن اگه دروغ بگی میام یه بلایی سر این مرتیکه درمیارم.</p><p>- باشه مادر بیا برو!</p><p>از اون اتاق بیرون رفتیم و بهنام همونطور که پشت سرمون میومد گفت:</p><p>- کجا داری میری؟! کجا داری میری امید من و مادرم به توئه!</p><p>- به تو چه!</p><p>جلوی در رو گرفت و دوباره گفت:</p><p>- من نمیزارم بری! تا صبح هم که باشه تا نگی کجا میخوای بری نمیزارم بری!</p><p>- به تو چه!</p><p>- تو بچهام رو از این خونه بیرون کردی، کجا رو داره بره؟! میره خونهی مادربزرگش!</p><p>- خب این رو از اول بگو دیگه!</p><p>- بیا برو اونور!</p><p>از جلوی در کنار رفت و همراه با مامان از پلهها رفتیم پایین از راهپلهها..</p><p>***</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Mahi83M, post: 111365, member: 7282"] #بهار آتشگردون رو از روی اجاق برداشتم و تو خونه چرخوندم تا هم بوی خوش اسپند بپیچه و هم برای چیزای دیگه، رفتم تو حیاط و رو به مامان گفتم: - مامان بیا اسپند آوردم! - بهت گفتم یه دقیقه حواست به پیازها باشه! - مادر من باشه اینقدر غر نزن. - مادر جان غر چیه آخه همش جزغاله شده، برو اسپری بیار تا این نیومده! پریز رو چرا کشیدی؟! برو بزنش به برق! خواستم قدم بردارم سمت پریز برق که دستم رو گرفت و گفت: - نمیخواد- نمیخواد برو اسپری بیار خودم میزنمش! - چشم مادر من! اصلا خودت میفهمی چی داری میگی؟! رفتم اسپری خوشبو کننده هوا رو بیارم تا بوی پیازهای جزغاله شده نیاد و عباسی باز نیاد پایین، با صدای اتصالی برق با عجله از اتاق رفتم بیرون: - مامان! چی شدی؟! الهی بمیرم قربونت برم! - هیچی! صد دفعه بهت گفتم این پریز اتصالی داره. - مادر برق گرفتت بعد میگی چیزی نیست؟! - خوبم- خوبم! عباسی اومد پایین و همونجور که روی پلهها وایستاده بود داد زد: - معلوم هست تو این خونه چه خبره؟! از رو زمین بلند شدیم و مامان همونجور که روسریش رو درست میکرد سلام داد و من هم که اینقدر هول شده بودم یادم رفت. عباسی انگشت اشارهاش رو جلومون گرفت و گفت: - فردا تخلیه میکنین! - یعنی چی؟! خواستم قدم بردارم جلو که مامان دستم رو گرفت و نذاشت و گفت: - ببخشید، شرمنده آقای عباسی! - هی نشینید و بگید صاحب خونهها چنینن و چنونن؛ بگید که مستعجرهام چموش شدن و ده بار یه تذکر رو جدی نمیگیرن! - بله بخدا اگه.. - خانم مگه اینجا آشپزخونهاست؟! مگه محل کاره؟! یه توک پا تشریف بیارین تو خونه من ببینید چه دودی راه افتاده، اشک از چشمهای تمام مهمونهام راه افتاده، خودم هم که آلرژی دارم، مشکل تنفسی دارم خانم چرا حالیتون نیست؟! - حق با شماست! شرمنده شانسی شد. - بسه دیگه خانم! تخلیه تمام. - آقای عباسی شما قول دادین که تمدید میکنید. - شما هم قول دادین که اینجا رو محل کسب و کارش نکنید. - اما الان زمستونه.. - مشکل شماست؛ فقط تخلیه! همون موقع کاوه کلید انداخت و اومد داخل، عباسی داشت از پلهها میرفت پایین که گفت: - صبر کن! مامان شما بفرمایید داخل. - کاوه جان.. - برید تو! با مامان رفتیم داخل تا حرف بزنن. *** #کاوه رفتم کنار عباسی و رو پلهها نشستم و گفتم: - بیا جلو! وقتی روبهروی هم قرار گرفتیم نگاهی به اطراف انداختم و ادامه دادم: - من به شما نگفتم وقتی کاری داشتی میای با من صحبت میکنی؟! - من که چیزی.. - ساکت باش! من به شما نگفتم که این خونه اگر آتیش هم گرفت حق نداری بیای پایین؟! - من که چیزی نگفتم! - چرا صدات رو واسه مادر من میبری بالا؟! خجالت نمیکشی؟! ما تو این هفته دیگه از اینجا میریم، روز اسباب کشی میای سرت رو میندازی پایین از مادر من عذرخواهی میکنی! - اگه نکنم؟! - باز هم تو این از اینجا میریم بیدردسر؛ ولی باز هم میام سراغت با دردسر! نگاهی به پلهها انداختم و با چشم اشاره کردم که بره؛ منتظر موندم تا رفت از پلهها بالا و خودم هم رفتم تو خونه. *** #همتا قدمزنان راه میرفتم و جلوی خونه وایستادم و دستم رو روی دیوار گذاشتم و چند دقیقهای وایستادم و رفتم داخل، چراغ رو روشن کردم و از پلهها رفتم بالا؛ مامان رو پلهها نشسته بود و صورتش کبود و به س×ا×ک دستش بود. - دوباره؟! - چقدر دیر کردی! - کاوه رفت، برای همیشه! - تو تقدیر من و تو جایی واسه مردهای واقعی نیست. اگر هم باشه اینقدریه که بیان عاشقمون کنن و برن! مهین دوستم یادته؟! یه بار بهم گفت تلسمم کردن، تلسمی که فقط با مردنم باطل میشه! اون روز بهش خندیدم چون خیلی خوشبخت بودم؛ چند ساله که دیگه نمیخندم و به حرفهای مهین فکر میکنم. - خودت تصمیمت رو گرفتی؛ باید از اینجا بریم. - واسه من تو جهنم موندن بهتر از جایی رو نداشتنه! - میریم پیش مامان پروین! - مامان بزرگت پروین بخاطر مردن بابات هیچوقت من رو نمیبخشه! - باهاش حرف میزنم. - فایده نداره! هرچی حرف بزنی بیشتر از توام بدش میاد. - باید از این لجنزار بریم مامان! - من نه ولی تو باید بری! - نمیشه با این مرتیکه زندگی کرد. آهی کشید و گفت: - میدونم! من جایی رو ندارم، باید بری! - فکر کردم س×ا×ک جفتمون رو بستی! - تو دختر خوشگلی هستی! خوشگلی همونطور که خوبه میتونه بلا هم باشه! دردی رو که امشب میکشی فقط من میدونم و خدا؛ به درد امشبت از اینجا رفتن هم اضافه کن. از پلههای باقیمونده بالا رفتم که مامان پام رو گرفت و گفت: - کجا مادر؟! - باید قبل از رفتنم یه چیزایی رو بدونم. رفتم داخل و رو به بهنام که داشت مواد میکشید وایستادم که گفت: - اِ دیوونه شدی نمیگی سنکوب کنم؟! - به درک! دفعه بعد دستت رو مادرم بلند بشه انتقام تموم بدبختیهام رو از تو میگیرم. - بابا مادرت سوسول شده؛ تا بهش میگی پخ قهر میکنه! - اِ، این صورتش با پخ اینجوری شده؟! - آره دیگه! بهش گفتم پخ ترسید خورد به دیوار اینجوری شد. مگه نه نرگس جون؟! - راست میگه مادر طوریم نیست. - جرأت داری یه بار دیگه دست رو مادر من بلند کن؛ اونوقت من میدونم و تو! - اِ، زنمه اختیارش رو دارم. - تو غلط میکنی دست رو مادر من بلند میکنی ع×و×ض×ی آشغال، تو غلط میکنی! - بابا به پیر به پیغمبر من شما رو دوستون دارم. تو رو که بیشتر از مادرت دوست دارم! - ببند دهنت رو! - همتا مادر تورو قرآن التماست میکنم برو! - کجا بره زن؟! جا به این گرم و نرمی کجا بره؟! به خدا جواب میده. - تو کاری کردی که این بچه از اینجا بره! - باشه هرچی شما بگین! اصلاً من ع×و×ض×ی، آشغال الان صورت مامانت رو ماچ میکنم تموم شه بره! رو به مامان گفتم: - ببین هر روز بهت زنگ میزنم، به قرآن اگه دروغ بگی میام یه بلایی سر این مرتیکه درمیارم. - باشه مادر بیا برو! از اون اتاق بیرون رفتیم و بهنام همونطور که پشت سرمون میومد گفت: - کجا داری میری؟! کجا داری میری امید من و مادرم به توئه! - به تو چه! جلوی در رو گرفت و دوباره گفت: - من نمیزارم بری! تا صبح هم که باشه تا نگی کجا میخوای بری نمیزارم بری! - به تو چه! - تو بچهام رو از این خونه بیرون کردی، کجا رو داره بره؟! میره خونهی مادربزرگش! - خب این رو از اول بگو دیگه! - بیا برو اونور! از جلوی در کنار رفت و همراه با مامان از پلهها رفتیم پایین از راهپلهها.. *** [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن مانکن | Mahsa83(M.M)
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین