انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن زخم کاری| ملیکا ملازاده
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="خانوم ماه" data-source="post: 123097" data-attributes="member: 5604"><p>**دو سال بعد**</p><p>ویلا کوچیکی گرفتن اما همون سال اتفاق تلخی افتاد. سمیه فوت کرد. سمیرا سر خاکسپاری مادرش گریه نکرد اما با دلی خون و صورتی بیروح به رو به رو زل زد. زنی که همه عمرش به درد گذشت، زنی که همه عمرش به فداکاری گذشت و تنها دلخوشیش این بود که دخترش خوشبختِ. مالک خیلی سعی کرد هوای سمیرا رو داشته باشه تا آروم بشه. سمیرا تا بعد چهلم خودش رو جمع کرد اما هنوز توی دلش احساس بیپناهی میکرد. مالک سهم بیشتری از شرکت رو خرید.</p><p>سمیرا بعد از مرگ مادرش حساس شده بود و به رفتارهای مالک شک میکرد و به هر دختری که نزدیک مالک میشد شک میکرد. البته شکش هم بیدلیل نبود چون مالک گاهی با زنهای دیگه بیرون میرفت و معلوم نبود اگه این رفتارها ادامه دار میشد به کجا میکشید. حتی یاد گرفته بود دخترها رو با حرفهاش جذب کنه.</p><p>_ دوست دارم تو بیشتر از، بقیه توی زندگیم بمونی چون با اون ها فرق داری.</p><p>و دخترها هم بهش میگفتن:</p><p>_ من رو از خودت دور نکن میمیرم.</p><p>بالاخره هم یک روز سمیرا فهمید و سعید بود که خبر رو به مالک رسوند. مالک از ترس سمیرا جرات نکرد به خونه بره و به خونه یکی از دوستهاش رفت. دوستش که جز اطلاعات سپاه شده بود گفت:</p><p>_ قهر کردی؟</p><p>_ نه بابا.</p><p>مرد رفت تا براش چای بیاره.</p><p>_ خانمت بیرونت کرده؟</p><p>_ تقریبا!</p><p>چای رو که آورد گفت:</p><p>_ بگو ببینم چیکار کردی.</p><p>_ فقط با دو سه دختر بیرون رفتم.</p><p>ابروهای دوستش بالا پرید.</p><p>_ پس خیانت کردی.</p><p>_ نه بابا فقط بیرون رفتم کاری نکردم که.</p><p>مرد لیوان چایش رو از سینی برداشت و گفت:</p><p>_ همونه.</p><p>_ تو میگی چیکار کنم؟</p><p>پیشنهادی که دوستش داد این بود که فردا با فرستادن سبد گلی از زنش معذرت خواهی کنه. مالک از پس اندازش استفاده کرد و سبد گل و دستبند طلایی رو با یک گروه نوازنده دم خونه شون فرستاد. سمیرا که هنوز کارش به مالک گیر بود و از طرفی زندگی ش رو هم نمی خواست بهم بزنه به مالک اجازه برگشت داد. سعید هم اون شب خونه شون موند چون جرات نداشت مالک رو با سمیرا تنها بذاره. خود مالک هم تا یک هفته که سمیرا همچنان باهاش سرسنگین بود با ترس میخوابید و با هر چیزی نمی خورد که نکنه سمیرا بلایی سرش بیاره.</p><p> بنظر سمیرا همین قدر ترس براش کافی بود اما مالک هنوز هم احساس امنیت نمیکرد و نه جرات داشت بیشتر شرکت بمونه که سمیرا بهش شک کنه و نه توی خونه از آرامش برخوردار بود. احساس ناامنی مالک روی خانواده تاثیر گذاشته بود اما سمیرا که به وضوح این ترس رو احساس میکرد با خونسردی نظارگر این حال مالک بود. آخر سر بعد از یک ماه و نیم یک روز باهم بیرون رفتن و غذا خوردن و آتش بس اعلام شد. چند وقت بعد اتفاق تلخی برای سمیرا افتاد. سعید و زنش تصادف کردن و بچشون مُرد.</p><p>سعید سکته ناقصی زد و زنش مجبور شد به روانپزشک معالجه کنه. سمیرا که این حال برادرش رو نمیتونست تحمل کنه دوباره پیش ریزآبادی رفت.</p><p>_ دیگه چیه؟!</p><p>_ باید برادرم و زنش رو به خارج برای زندگی بفرستی.</p><p>ریزآبادی مخالفت کرد و دعواشون شد و در آخر سمیرا با قبول اینکه پول ماهانه رو ازش نگیره راضیش کرد. سعید و زنش به دبی برای زندگی رفتن. در اون زمان تهدید دیگه ای زندگی مالک و سمیرا رو تهدید میکرد. دوست سمیرا عاشق مالک شده بود و نقشه کشیده بود که جداشون کنه. به بهانه های مختلف خونه سمیرا میاومد و رابطه صمیمی هم با مالک داشت. حتی بعضی شبها اونجا میموند. یک شب سمیرا نیمه خواب بود که متوجه شد مالک بیدار شد و بیرون رفت.</p><p>اول گفت حتما دستشویی رفته اما وقتی برگشتش طولانی شد بلند شد و دنبالش رفت. خونه دوبلکس نبود و برای همین سایه یک دختر با مالک رو توی آشپزخونه به راحتی میدید و حتی با یکم نزدیک تر شدن صداشون هم میشنید:</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="خانوم ماه, post: 123097, member: 5604"] **دو سال بعد** ویلا کوچیکی گرفتن اما همون سال اتفاق تلخی افتاد. سمیه فوت کرد. سمیرا سر خاکسپاری مادرش گریه نکرد اما با دلی خون و صورتی بیروح به رو به رو زل زد. زنی که همه عمرش به درد گذشت، زنی که همه عمرش به فداکاری گذشت و تنها دلخوشیش این بود که دخترش خوشبختِ. مالک خیلی سعی کرد هوای سمیرا رو داشته باشه تا آروم بشه. سمیرا تا بعد چهلم خودش رو جمع کرد اما هنوز توی دلش احساس بیپناهی میکرد. مالک سهم بیشتری از شرکت رو خرید. سمیرا بعد از مرگ مادرش حساس شده بود و به رفتارهای مالک شک میکرد و به هر دختری که نزدیک مالک میشد شک میکرد. البته شکش هم بیدلیل نبود چون مالک گاهی با زنهای دیگه بیرون میرفت و معلوم نبود اگه این رفتارها ادامه دار میشد به کجا میکشید. حتی یاد گرفته بود دخترها رو با حرفهاش جذب کنه. _ دوست دارم تو بیشتر از، بقیه توی زندگیم بمونی چون با اون ها فرق داری. و دخترها هم بهش میگفتن: _ من رو از خودت دور نکن میمیرم. بالاخره هم یک روز سمیرا فهمید و سعید بود که خبر رو به مالک رسوند. مالک از ترس سمیرا جرات نکرد به خونه بره و به خونه یکی از دوستهاش رفت. دوستش که جز اطلاعات سپاه شده بود گفت: _ قهر کردی؟ _ نه بابا. مرد رفت تا براش چای بیاره. _ خانمت بیرونت کرده؟ _ تقریبا! چای رو که آورد گفت: _ بگو ببینم چیکار کردی. _ فقط با دو سه دختر بیرون رفتم. ابروهای دوستش بالا پرید. _ پس خیانت کردی. _ نه بابا فقط بیرون رفتم کاری نکردم که. مرد لیوان چایش رو از سینی برداشت و گفت: _ همونه. _ تو میگی چیکار کنم؟ پیشنهادی که دوستش داد این بود که فردا با فرستادن سبد گلی از زنش معذرت خواهی کنه. مالک از پس اندازش استفاده کرد و سبد گل و دستبند طلایی رو با یک گروه نوازنده دم خونه شون فرستاد. سمیرا که هنوز کارش به مالک گیر بود و از طرفی زندگی ش رو هم نمی خواست بهم بزنه به مالک اجازه برگشت داد. سعید هم اون شب خونه شون موند چون جرات نداشت مالک رو با سمیرا تنها بذاره. خود مالک هم تا یک هفته که سمیرا همچنان باهاش سرسنگین بود با ترس میخوابید و با هر چیزی نمی خورد که نکنه سمیرا بلایی سرش بیاره. بنظر سمیرا همین قدر ترس براش کافی بود اما مالک هنوز هم احساس امنیت نمیکرد و نه جرات داشت بیشتر شرکت بمونه که سمیرا بهش شک کنه و نه توی خونه از آرامش برخوردار بود. احساس ناامنی مالک روی خانواده تاثیر گذاشته بود اما سمیرا که به وضوح این ترس رو احساس میکرد با خونسردی نظارگر این حال مالک بود. آخر سر بعد از یک ماه و نیم یک روز باهم بیرون رفتن و غذا خوردن و آتش بس اعلام شد. چند وقت بعد اتفاق تلخی برای سمیرا افتاد. سعید و زنش تصادف کردن و بچشون مُرد. سعید سکته ناقصی زد و زنش مجبور شد به روانپزشک معالجه کنه. سمیرا که این حال برادرش رو نمیتونست تحمل کنه دوباره پیش ریزآبادی رفت. _ دیگه چیه؟! _ باید برادرم و زنش رو به خارج برای زندگی بفرستی. ریزآبادی مخالفت کرد و دعواشون شد و در آخر سمیرا با قبول اینکه پول ماهانه رو ازش نگیره راضیش کرد. سعید و زنش به دبی برای زندگی رفتن. در اون زمان تهدید دیگه ای زندگی مالک و سمیرا رو تهدید میکرد. دوست سمیرا عاشق مالک شده بود و نقشه کشیده بود که جداشون کنه. به بهانه های مختلف خونه سمیرا میاومد و رابطه صمیمی هم با مالک داشت. حتی بعضی شبها اونجا میموند. یک شب سمیرا نیمه خواب بود که متوجه شد مالک بیدار شد و بیرون رفت. اول گفت حتما دستشویی رفته اما وقتی برگشتش طولانی شد بلند شد و دنبالش رفت. خونه دوبلکس نبود و برای همین سایه یک دختر با مالک رو توی آشپزخونه به راحتی میدید و حتی با یکم نزدیک تر شدن صداشون هم میشنید: [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن زخم کاری| ملیکا ملازاده
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین