انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن آریل، شیطان دریایی | نرگس محمدیان روشنفکر
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ماهِ نزدیک" data-source="post: 126254" data-attributes="member: 6425"><p>در تاریکی و ابهام شب، چهره کسانی که مخفیانه آریل را نگاه میکردند چندان مشخص نبود. آنها پی برده بودند آریل متوجه حضور آنها شده است؛ از مخفیگاه بیرون آمدند و به سمت آریل حملهور شدند. آریل میتوانست با قدرتش آنها را کیلومترها از خودش دور کند، ولی نمیخواست کسی متوجه شود او چنینقدرتی دارد؛ بنابراین صبر کرد و تصمیم گرفت به حرف آنان گوش بدهد. مردی با لباسهایی مشابه اریک با غرور روی زمین قدم برمیداشت و برخلاف زیردستانش کاملا خونسرد و باوقار بود. یک مرد با دهان بخیهشده، تفنگش را روی شقیقه آریل گذاشت و گفت: "اگر فریاد بزنی میمیری." آریل با بیتفاوتی به او نگاه کرد. آنها انتظار داشتند آریل ترسیده باشد، اما اینطور نبود. مردی که لباسهایش شبیه لباسهای اریک بود، به زیردستش دستور داد اسلحه را از روی سر آریل بردارد. زیردست مملو از خشم بود، اما اطاعت کرد و عقب رفت. مرد با گامهایی آهسته جلو آمد؛ طرز راهرفتنش نشان میداد یک شاهزاده است. موهای پریشان آریل که روی صورتش ریخته بودند را کنار زد.</p><p>- تو شاهزاده اریک را میشناسی؟ </p><p>آریل با پلکزدن اشاره کرد که او را میشناسد. </p><p>- اریک کجاست؟</p><p>آریل ساکت بود. اگر به خانه آقا و خانم براون اشاره میکرد، آنها حملهکنان به داخل خانه میرفتند و پیرمرد و پیرزن را با وحشت بیدار میکردند. چشمان آنمرد اشرافزاده نمادی از شیطان را نشان میداد؛ آریل خوب میتوانست کسی که دستش به خون آلوده است را بشناسد. چند لحظه در سکوت سپری شد. آریل همچنان روی صخره نشسته بود و فکر میکرد. مرد با لگد به پای او زد. </p><p>- نمیخواهی چیزی بگویی؟</p><p>ایندرد پا برای آریل آشنا بود. منتظر بود ببیند مرد چه تصمیمی میگیرد؛ اگر فرمان قتل او را میداد نشاندهنده این بود که قصد جان اریک را دارد. مرد اسلحه زیردستش را گرفت.</p><p>- حیف است برای کشتن چنین حیوان زباننفهمی تیرهای خودم را حرام کنم.</p><p>- من اینجا هستم، ادوارد!</p><p>صدای اریک از پشت سر آریل میآمد. اریک بیدار بود و تمام اینمدت از پنجره رفتار آریل را زیرنظر داشت؛ حالا دیگر مطمئن شده بود او شیطان دریایی نیست. با لباسهایی مشابه روستاییان از خانه بیرون آمده بود و با صورت آفتابسوختهاش، لبخند ملیحی روی لب داشت. ادوارد با دیدن اریک متعجب شد و سپس پوزخند زد.</p><p>- هیچ وقت فکر نمیکردم تو را در اینلباسها ببینم، اریک! تو همیشه در لباسپوشیدن و مدل مو الگوی من بودی... بعد از غرقشدن چه بلایی سرت آمد؟ </p><p>اریک و ادوارد بیشتر با نگاه تحقیزآمیز خود با هم صحبت میکردند، نه با حرف. </p><p>- بعد از غرقشدن متوجه پوچبودن منش آدمهای قصر شدم.</p><p>ادوارد لحن اریک را به شدت گستاخانه میدانست. به هر حال، امشب آمده بود اریک را بکشد و برایش فرقی نداشت او تا چه اندازه تغییر کرده است.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ماهِ نزدیک, post: 126254, member: 6425"] در تاریکی و ابهام شب، چهره کسانی که مخفیانه آریل را نگاه میکردند چندان مشخص نبود. آنها پی برده بودند آریل متوجه حضور آنها شده است؛ از مخفیگاه بیرون آمدند و به سمت آریل حملهور شدند. آریل میتوانست با قدرتش آنها را کیلومترها از خودش دور کند، ولی نمیخواست کسی متوجه شود او چنینقدرتی دارد؛ بنابراین صبر کرد و تصمیم گرفت به حرف آنان گوش بدهد. مردی با لباسهایی مشابه اریک با غرور روی زمین قدم برمیداشت و برخلاف زیردستانش کاملا خونسرد و باوقار بود. یک مرد با دهان بخیهشده، تفنگش را روی شقیقه آریل گذاشت و گفت: "اگر فریاد بزنی میمیری." آریل با بیتفاوتی به او نگاه کرد. آنها انتظار داشتند آریل ترسیده باشد، اما اینطور نبود. مردی که لباسهایش شبیه لباسهای اریک بود، به زیردستش دستور داد اسلحه را از روی سر آریل بردارد. زیردست مملو از خشم بود، اما اطاعت کرد و عقب رفت. مرد با گامهایی آهسته جلو آمد؛ طرز راهرفتنش نشان میداد یک شاهزاده است. موهای پریشان آریل که روی صورتش ریخته بودند را کنار زد. - تو شاهزاده اریک را میشناسی؟ آریل با پلکزدن اشاره کرد که او را میشناسد. - اریک کجاست؟ آریل ساکت بود. اگر به خانه آقا و خانم براون اشاره میکرد، آنها حملهکنان به داخل خانه میرفتند و پیرمرد و پیرزن را با وحشت بیدار میکردند. چشمان آنمرد اشرافزاده نمادی از شیطان را نشان میداد؛ آریل خوب میتوانست کسی که دستش به خون آلوده است را بشناسد. چند لحظه در سکوت سپری شد. آریل همچنان روی صخره نشسته بود و فکر میکرد. مرد با لگد به پای او زد. - نمیخواهی چیزی بگویی؟ ایندرد پا برای آریل آشنا بود. منتظر بود ببیند مرد چه تصمیمی میگیرد؛ اگر فرمان قتل او را میداد نشاندهنده این بود که قصد جان اریک را دارد. مرد اسلحه زیردستش را گرفت. - حیف است برای کشتن چنین حیوان زباننفهمی تیرهای خودم را حرام کنم. - من اینجا هستم، ادوارد! صدای اریک از پشت سر آریل میآمد. اریک بیدار بود و تمام اینمدت از پنجره رفتار آریل را زیرنظر داشت؛ حالا دیگر مطمئن شده بود او شیطان دریایی نیست. با لباسهایی مشابه روستاییان از خانه بیرون آمده بود و با صورت آفتابسوختهاش، لبخند ملیحی روی لب داشت. ادوارد با دیدن اریک متعجب شد و سپس پوزخند زد. - هیچ وقت فکر نمیکردم تو را در اینلباسها ببینم، اریک! تو همیشه در لباسپوشیدن و مدل مو الگوی من بودی... بعد از غرقشدن چه بلایی سرت آمد؟ اریک و ادوارد بیشتر با نگاه تحقیزآمیز خود با هم صحبت میکردند، نه با حرف. - بعد از غرقشدن متوجه پوچبودن منش آدمهای قصر شدم. ادوارد لحن اریک را به شدت گستاخانه میدانست. به هر حال، امشب آمده بود اریک را بکشد و برایش فرقی نداشت او تا چه اندازه تغییر کرده است. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن آریل، شیطان دریایی | نرگس محمدیان روشنفکر
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین