انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن آریل، شیطان دریایی | نرگس محمدیان روشنفکر
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ماهِ نزدیک" data-source="post: 126127" data-attributes="member: 6425"><p>شب که همه در خواب عمیق فرو رفته بودند، آریل از خانه بیرون رفت و در ساحل، کنار امواج وحشی ایستاد. او یک زندگی جدید را آغاز کرده بود، کنار انسانهایی که او را شیطان نمیدانستند؛ با اینحال نمیتوانست تمام گذشته را بین موجها دفن کند. از خودش میپرسید: "اگر من خانوادهام را آزاد کنم، میتوانند مانند خانواده براون در خوشبختی و شادیِ زیر سایه مهربانی زندگی کنند؟" آقای براون یک کشاورز بود. آنها زندگی سادهای داشتند، در عین حال پر از احساسات پیچیده. شاید اگر خانوادهاش را آزاد میکرد، روزنهای باز میشد. تصمیم آریل قطعی شد. روی کاغذ نوشت: "یک معامله... صندوقچه را به من بده، در ازای صندوقچه و محتویاتش، اسیران را آزاد میکنم." و خودش را به موجهای وحشی سپرد. با نهایت سرعت به سمت قصر رفت. اورسولا مانند یک وزیر کنار آریستا بود. آریل کاغذ را به آنها داد. اورسولا متوجه شرایط تنفس آریل بود؛ به سرعت صندوقچه را به دستان او سپرد. آریل دستانش را در آب چرخاند. چند ثانیه بعد، پادشاه و ملکه و دخترانش در قصر بودند و آریل رفته بود.</p><p>آریل در ساحل نفسنفس میزد و سرفه میکرد. توضیحی برای خیسبودن لباسها و اینکه صندوقچه را از کجا آورده نداشت؛ تصمیم گرفت دیگر به خانه خانواده براون بازنگردد. میتوانست از ساحل خوشحالی آریستا و خانوادهاش را در اعماق چندصدمتری حس کند. موجها از زیر پایش عبور میکردند و با اشک شوق او مخلوط میشدند. چند تکه چوب خشک جمعآوری کرد و آتش روشن کرد. با آتش، قسمتی از چوب صندوقچه را سوزاند. مراقب بود آتش محتویات صندوقچه را نسوزاند. با آب دریا آتش را خاموش کرد. داخل صندوق، یک معجون و یک کتاب بود. جلد کتاب را خواند: "کنترل دم"</p><p>آتش دیگر بدن او را گرم نمیکرد؛ بلکه آتش از اعماق وجود او زبانه میکشید. شیطان دریایی، عبارتی که باعث تمام مشکلاتش بود، میتوانست وجود نداشته باشد. آیا اورسولا اینکتاب را بعداً نوشته بود؟ نه... کتاب قدیمیتر از آنکتاب کذایی بود که شیاطین را وارد دریا میکرد. آیا عوارض بدتری داشت؟ نه... .</p><p> با صدای بلند گریه میکرد. خوشحال بود که هنوز میتواند صدای گریه تولید کند و معجون تبدیل دم به پا، ایننعمت را از او نگرفته است. صدای گریهاش آنقدر بلند بود که اریک از خواب بیدار شد و به ساحل آمد. اریک هنوز هم از آریل میترسید و نفرت داشت، اما به روی خودش نیاورد که او را با لباسهای خیس، با صندوقچهای که نمیدانست از کجا آمده و کتابی عتیقه و یک شیشه معجون دیده است.</p><p>آریل آنشب تا صبح نخوابید. چرا اورسولا اینمعجون را پنهان کرد و او را وادار کرد لقب شیطان را دریافت کند؟ سوالی بود که باید از خود اورسولا میپرسید. آریل وانمود میکرد جمله آخر کتاب تبدیل دم به پا را نادیده گرفته است: "اگر تا سه روز نتوانی کسی را روی زمین عاشق خود کنی، به کف و حباب تبدیل میشوی."</p><p>انسان بیپناهی که قرار بود روحش را بدزدد که بود؟ جز خودش هیچ انسان دیگری را تنها نمیدید. همه در خانههای گرم و نرم خود، خواب هفت پادشاه میدیدند. با دقت اطراف را نگاه کرد؛ چند نفر داشتند او را نگاه میکردند.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ماهِ نزدیک, post: 126127, member: 6425"] شب که همه در خواب عمیق فرو رفته بودند، آریل از خانه بیرون رفت و در ساحل، کنار امواج وحشی ایستاد. او یک زندگی جدید را آغاز کرده بود، کنار انسانهایی که او را شیطان نمیدانستند؛ با اینحال نمیتوانست تمام گذشته را بین موجها دفن کند. از خودش میپرسید: "اگر من خانوادهام را آزاد کنم، میتوانند مانند خانواده براون در خوشبختی و شادیِ زیر سایه مهربانی زندگی کنند؟" آقای براون یک کشاورز بود. آنها زندگی سادهای داشتند، در عین حال پر از احساسات پیچیده. شاید اگر خانوادهاش را آزاد میکرد، روزنهای باز میشد. تصمیم آریل قطعی شد. روی کاغذ نوشت: "یک معامله... صندوقچه را به من بده، در ازای صندوقچه و محتویاتش، اسیران را آزاد میکنم." و خودش را به موجهای وحشی سپرد. با نهایت سرعت به سمت قصر رفت. اورسولا مانند یک وزیر کنار آریستا بود. آریل کاغذ را به آنها داد. اورسولا متوجه شرایط تنفس آریل بود؛ به سرعت صندوقچه را به دستان او سپرد. آریل دستانش را در آب چرخاند. چند ثانیه بعد، پادشاه و ملکه و دخترانش در قصر بودند و آریل رفته بود. آریل در ساحل نفسنفس میزد و سرفه میکرد. توضیحی برای خیسبودن لباسها و اینکه صندوقچه را از کجا آورده نداشت؛ تصمیم گرفت دیگر به خانه خانواده براون بازنگردد. میتوانست از ساحل خوشحالی آریستا و خانوادهاش را در اعماق چندصدمتری حس کند. موجها از زیر پایش عبور میکردند و با اشک شوق او مخلوط میشدند. چند تکه چوب خشک جمعآوری کرد و آتش روشن کرد. با آتش، قسمتی از چوب صندوقچه را سوزاند. مراقب بود آتش محتویات صندوقچه را نسوزاند. با آب دریا آتش را خاموش کرد. داخل صندوق، یک معجون و یک کتاب بود. جلد کتاب را خواند: "کنترل دم" آتش دیگر بدن او را گرم نمیکرد؛ بلکه آتش از اعماق وجود او زبانه میکشید. شیطان دریایی، عبارتی که باعث تمام مشکلاتش بود، میتوانست وجود نداشته باشد. آیا اورسولا اینکتاب را بعداً نوشته بود؟ نه... کتاب قدیمیتر از آنکتاب کذایی بود که شیاطین را وارد دریا میکرد. آیا عوارض بدتری داشت؟ نه... . با صدای بلند گریه میکرد. خوشحال بود که هنوز میتواند صدای گریه تولید کند و معجون تبدیل دم به پا، ایننعمت را از او نگرفته است. صدای گریهاش آنقدر بلند بود که اریک از خواب بیدار شد و به ساحل آمد. اریک هنوز هم از آریل میترسید و نفرت داشت، اما به روی خودش نیاورد که او را با لباسهای خیس، با صندوقچهای که نمیدانست از کجا آمده و کتابی عتیقه و یک شیشه معجون دیده است. آریل آنشب تا صبح نخوابید. چرا اورسولا اینمعجون را پنهان کرد و او را وادار کرد لقب شیطان را دریافت کند؟ سوالی بود که باید از خود اورسولا میپرسید. آریل وانمود میکرد جمله آخر کتاب تبدیل دم به پا را نادیده گرفته است: "اگر تا سه روز نتوانی کسی را روی زمین عاشق خود کنی، به کف و حباب تبدیل میشوی." انسان بیپناهی که قرار بود روحش را بدزدد که بود؟ جز خودش هیچ انسان دیگری را تنها نمیدید. همه در خانههای گرم و نرم خود، خواب هفت پادشاه میدیدند. با دقت اطراف را نگاه کرد؛ چند نفر داشتند او را نگاه میکردند. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن آریل، شیطان دریایی | نرگس محمدیان روشنفکر
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین