انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن آریل، شیطان دریایی | نرگس محمدیان روشنفکر
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ماهِ نزدیک" data-source="post: 125809" data-attributes="member: 6425"><p>باد ملایمی میوزید. با اینکه هوا گرم بود آریل احساس سرما میکرد. قطرههای آب از روی موهایش سر میخوردند. در حالی که از خیسبودن کلافه بود، صدای تکانخوردن برگ درختان برایش جالب بود.</p><p>لباسهای اریک را از روی بند برداشت و پوشید تا سرما نخورد. لباسها خیس بودند؛ آریل ابروهایش را به نشانه ناراحتی خم کرد. هیچوقت فکر نمیکرد آبی که در آن زندگی کرده تا اینحد برایش آزاردهنده باشد. آزاردهندهتر از خیسبودن، ناشیانه راهرفتن با پاهایش بود! عادت کرده بود در آب با یک تکان دمش، چند متر بالاتر برود اما روی زمین خبری از بالا و پایین رفتن نبود؛ فقط باید روی سطح سفتی خودش را جابهجا می کرد. علاوه بر اینها دیگر نمیتوانست حرف بزند و وقتی تلاش میکرد سخن بگوید، اصوات ناهنجاری تولید میکرد. جملات در ذهنش شنیده میشدند: "انسانها چهقدر کسلکننده زندگی میکنند!"، "حالا چه کسی قرار است به من راهرفتن یاد بدهد؟!"، "بدون قدرت تکلم در جایی که هیچکس به جز آنشاهزاده دیوانه من را نمیشناسد کجا بروم؟" و... . </p><p>یک زن در دوردستها راه میرفت. آریل سعی کرد راهرفتن او را تقلید کند. مثل کودکی که تازه قدمبرداشتن یاد گرفته شروع به حرکت کرد و سپس محکم زمین خورد. "لعنتی! حالا باید دنبال معجون کنترل پا هم بگردم؟!" یک موج دست زخمیاش را نوازش کرد. چند ثانیه بعد، دستی به سوی آریل دراز شد. "اوه... فرشته نجات! حتما کاملیا است. اما نه... دستش مردانه است!" آریل بالا را نگاه کرد و ترسید. مردی که دستش را به سمت او دراز کرده بود، اریک بود! آریل شوکه شد و به سمت عقب جهید، اریک هم همینطور!</p><p>- ش... ش... شیطان دریایی! فکر کردم خواهرم برای نجات من آمده است! تو از جان من چه میخواهی؟ آمدهای تا من را بکشی؟</p><p>آریل نمیتوانست چیزی بگوید. "حیف که نمیخواهم خودم را از چشم بشریت بیندازم، وگرنه بلایی به سرت میآوردم که..."</p><p>ناگهان آریل جاخورد. ویلیام یا همان فلوندر داشت تلاش میکرد اریک را آرام کند، درست مثل همانموقع که هر وقت آریل میترسید، ماهی کوچک سفید او را آرام میکرد. </p><p>ویلیام با کلافگی به سخنان اریک که از وحشت میلرزید گوش میکرد.</p><p>- خودش بود! اینپری دریایی مرا به زیر آب کشاند... میخواست من را بکشد! قسم میخورم دروغ نمیگویم. به چهره شیطانیاش نگاه کن!</p><p>ویلیام به چهره آریل نگاه کرد. صورتش سرخ شده بود و بینیاش ورم کرده بود، دو قطره اشک با موجی که از زیر پایش رد میشد ترکیب شد. آریل گریه میکرد، چون دلتنگ فلوندر بود و نمیتوانست با ویلیام مانند یک دوست قدیمی رفتار کند، حتی نمیتوانست با او حرف بزند. ویلیام آرام چند ضربه به شانه اریک زد.</p><p>- میفهمم... اثرات بعد از آنحادثه است؛ یکی توهم میزند و دیگری حافظهاش را از دست میدهد. اقیانوس زیباست، اما ترسناک است. ایندختر هم حتما در آب غرق شده و زبانش بند آمده. </p><p>- نه... هر شب در کابوسهایم صدایش را میشنوم. او یک پری دریایی است!</p><p>آریل به پاهایش اشاره کرد و سرش را به نشانه بیاطلاعی تکان داد. ویلیام با پلکزدن تایید کرد که اریک خزعبلات میگوید.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ماهِ نزدیک, post: 125809, member: 6425"] باد ملایمی میوزید. با اینکه هوا گرم بود آریل احساس سرما میکرد. قطرههای آب از روی موهایش سر میخوردند. در حالی که از خیسبودن کلافه بود، صدای تکانخوردن برگ درختان برایش جالب بود. لباسهای اریک را از روی بند برداشت و پوشید تا سرما نخورد. لباسها خیس بودند؛ آریل ابروهایش را به نشانه ناراحتی خم کرد. هیچوقت فکر نمیکرد آبی که در آن زندگی کرده تا اینحد برایش آزاردهنده باشد. آزاردهندهتر از خیسبودن، ناشیانه راهرفتن با پاهایش بود! عادت کرده بود در آب با یک تکان دمش، چند متر بالاتر برود اما روی زمین خبری از بالا و پایین رفتن نبود؛ فقط باید روی سطح سفتی خودش را جابهجا می کرد. علاوه بر اینها دیگر نمیتوانست حرف بزند و وقتی تلاش میکرد سخن بگوید، اصوات ناهنجاری تولید میکرد. جملات در ذهنش شنیده میشدند: "انسانها چهقدر کسلکننده زندگی میکنند!"، "حالا چه کسی قرار است به من راهرفتن یاد بدهد؟!"، "بدون قدرت تکلم در جایی که هیچکس به جز آنشاهزاده دیوانه من را نمیشناسد کجا بروم؟" و... . یک زن در دوردستها راه میرفت. آریل سعی کرد راهرفتن او را تقلید کند. مثل کودکی که تازه قدمبرداشتن یاد گرفته شروع به حرکت کرد و سپس محکم زمین خورد. "لعنتی! حالا باید دنبال معجون کنترل پا هم بگردم؟!" یک موج دست زخمیاش را نوازش کرد. چند ثانیه بعد، دستی به سوی آریل دراز شد. "اوه... فرشته نجات! حتما کاملیا است. اما نه... دستش مردانه است!" آریل بالا را نگاه کرد و ترسید. مردی که دستش را به سمت او دراز کرده بود، اریک بود! آریل شوکه شد و به سمت عقب جهید، اریک هم همینطور! - ش... ش... شیطان دریایی! فکر کردم خواهرم برای نجات من آمده است! تو از جان من چه میخواهی؟ آمدهای تا من را بکشی؟ آریل نمیتوانست چیزی بگوید. "حیف که نمیخواهم خودم را از چشم بشریت بیندازم، وگرنه بلایی به سرت میآوردم که..." ناگهان آریل جاخورد. ویلیام یا همان فلوندر داشت تلاش میکرد اریک را آرام کند، درست مثل همانموقع که هر وقت آریل میترسید، ماهی کوچک سفید او را آرام میکرد. ویلیام با کلافگی به سخنان اریک که از وحشت میلرزید گوش میکرد. - خودش بود! اینپری دریایی مرا به زیر آب کشاند... میخواست من را بکشد! قسم میخورم دروغ نمیگویم. به چهره شیطانیاش نگاه کن! ویلیام به چهره آریل نگاه کرد. صورتش سرخ شده بود و بینیاش ورم کرده بود، دو قطره اشک با موجی که از زیر پایش رد میشد ترکیب شد. آریل گریه میکرد، چون دلتنگ فلوندر بود و نمیتوانست با ویلیام مانند یک دوست قدیمی رفتار کند، حتی نمیتوانست با او حرف بزند. ویلیام آرام چند ضربه به شانه اریک زد. - میفهمم... اثرات بعد از آنحادثه است؛ یکی توهم میزند و دیگری حافظهاش را از دست میدهد. اقیانوس زیباست، اما ترسناک است. ایندختر هم حتما در آب غرق شده و زبانش بند آمده. - نه... هر شب در کابوسهایم صدایش را میشنوم. او یک پری دریایی است! آریل به پاهایش اشاره کرد و سرش را به نشانه بیاطلاعی تکان داد. ویلیام با پلکزدن تایید کرد که اریک خزعبلات میگوید. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن آریل، شیطان دریایی | نرگس محمدیان روشنفکر
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین