انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن آریل، شیطان دریایی | نرگس محمدیان روشنفکر
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ماهِ نزدیک" data-source="post: 125336" data-attributes="member: 6425"><p>فضای قصر ساکت بود؛ انگار نه انگار چند دقیقه قبل فریاد آریل در تمام اتاقها شنیده میشد. مقابل آینه نشسته بود و با چشمانی پر از کینه با خودش آهسته حرف میزد. آریستا خودش را غرق در کار کرده بود اما هرازگاهی بالا را نگاه میکرد. به کجا خیره شده بود؟ دنیای جدیدِ بالای آب؟ سرش را با تاسف تکان داد و تلاش کرد تمرکز کند. فشار روحی زیادی احساس میکرد. به آشپز دستور داده بود هر وعده برای اسیران داخل کشتی نیز غذاهای سلطنتی آماده کند. اینکار خیالش را راحتتر میکرد اما هنوز هم دلتنگ بود، دلتنگ خواهرانی که تمام روز را در کنار هم با خنده سپری میکردند و پدر و مادری که مدام به صدای بلند و گوشخراش خنده آنها انتقاد میکردند. از خانواده بزرگش، فقط خواهر منفورش مانده بود. </p><p>آریل جلبکها را با تمام قدرت در ناخنهایش میفشرد. در افکارش تصویر داخل آینه با او صحبت میکرد: " میخواهی واقعا شیطان شوی؟"</p><p>- برایم فرقی نمیکند اورسولا تا الان جان چند نفر را نجات داده است... او را میکشم! هر کس بخواهد جلوی من را بگیرد و از او دفاع کند کشته میشود.</p><p>آریل موهایش را شانه کرد، زیرا دیگر فلوندری نبود که بین پیچ و تاب موهایش پنهان شود. با موهای صاف، چهره جدیتری داشت.</p><p>- به نظرت کسی تا الان نجاتش داده است؟</p><p>- نمیدانم.</p><p>لحن آریستا موقع گفتن " نمیدانم" کاملا بیتفاوت بود، اما او میدانست فلوندر زنده است، زیرا مخفیانه بالای آب میرفت. در یک نیمنگاه، متوجه شده بود پیرمردی ماهیگیر به شانههای فلوندر میزند و سعی میکند با خبر کردن بقیه او را نجات دهد؛ پس از آن دیگر فلوندر را در نزدیکی ساحل ندیده بود.</p><p>- به نظرت ما باید برای همیشه فلوندر را فراموش کنیم؟</p><p>آریستا پیشانیاش را با انگشتان ظریفش فشار داد. </p><p>- اوه... معذرت میخواهم که زیاد سوال میپرسم. هر چه باشد، فلوندر دوست من است نه تو.</p><p>آریستا لبخند تلخی زد. آریل به سمت اتاق معجونها و کتابها رفت. صدای زمزمه اورسولا در گوشش میپیچید:" کاری نکن زودتر از موعد، اینصندوق خانه ابدی تو شود." آریل مشتش را فشرد. بین عنوان کتابها، کلمه" جاودانگی" به چشمش خورد. کتاب طلسم را برداشت و شروع کرد به خواندن آن:" پریهای دریایی و انسانها در نحوه تنفس و پایینتنه با هم تفاوت دارند، اما این بزرگترین تفاوت نیست. بزرگترین تفاوت این است که انسانها بعد از مرگ جاودانه میشوند، یعنی احساس نابودی نمیکنند، اما پریهای دریایی تبدیل به کف و حباب روی موجها میشوند و پس از آن دیگر برای همیشه چیزی احساس نمیکنند. نمیتوانیم بگوییم جسد انسانها برای همیشه سالم میماند؛ در واقع وجود چیزی به اسم روح باعث میشود آنها به جاودانگی برسند. برای داشتن روح، باید در جایی که فقط خودت و یک انسان هستی، معجون جاودانگی را روی کتاب بریزی و به خورد آنانسان بدهی. انسان پس از خوردن اینمعجون خواهد مرد. اینمعجون عوارضی برای یک پری دریایی ندارد."</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ماهِ نزدیک, post: 125336, member: 6425"] فضای قصر ساکت بود؛ انگار نه انگار چند دقیقه قبل فریاد آریل در تمام اتاقها شنیده میشد. مقابل آینه نشسته بود و با چشمانی پر از کینه با خودش آهسته حرف میزد. آریستا خودش را غرق در کار کرده بود اما هرازگاهی بالا را نگاه میکرد. به کجا خیره شده بود؟ دنیای جدیدِ بالای آب؟ سرش را با تاسف تکان داد و تلاش کرد تمرکز کند. فشار روحی زیادی احساس میکرد. به آشپز دستور داده بود هر وعده برای اسیران داخل کشتی نیز غذاهای سلطنتی آماده کند. اینکار خیالش را راحتتر میکرد اما هنوز هم دلتنگ بود، دلتنگ خواهرانی که تمام روز را در کنار هم با خنده سپری میکردند و پدر و مادری که مدام به صدای بلند و گوشخراش خنده آنها انتقاد میکردند. از خانواده بزرگش، فقط خواهر منفورش مانده بود. آریل جلبکها را با تمام قدرت در ناخنهایش میفشرد. در افکارش تصویر داخل آینه با او صحبت میکرد: " میخواهی واقعا شیطان شوی؟" - برایم فرقی نمیکند اورسولا تا الان جان چند نفر را نجات داده است... او را میکشم! هر کس بخواهد جلوی من را بگیرد و از او دفاع کند کشته میشود. آریل موهایش را شانه کرد، زیرا دیگر فلوندری نبود که بین پیچ و تاب موهایش پنهان شود. با موهای صاف، چهره جدیتری داشت. - به نظرت کسی تا الان نجاتش داده است؟ - نمیدانم. لحن آریستا موقع گفتن " نمیدانم" کاملا بیتفاوت بود، اما او میدانست فلوندر زنده است، زیرا مخفیانه بالای آب میرفت. در یک نیمنگاه، متوجه شده بود پیرمردی ماهیگیر به شانههای فلوندر میزند و سعی میکند با خبر کردن بقیه او را نجات دهد؛ پس از آن دیگر فلوندر را در نزدیکی ساحل ندیده بود. - به نظرت ما باید برای همیشه فلوندر را فراموش کنیم؟ آریستا پیشانیاش را با انگشتان ظریفش فشار داد. - اوه... معذرت میخواهم که زیاد سوال میپرسم. هر چه باشد، فلوندر دوست من است نه تو. آریستا لبخند تلخی زد. آریل به سمت اتاق معجونها و کتابها رفت. صدای زمزمه اورسولا در گوشش میپیچید:" کاری نکن زودتر از موعد، اینصندوق خانه ابدی تو شود." آریل مشتش را فشرد. بین عنوان کتابها، کلمه" جاودانگی" به چشمش خورد. کتاب طلسم را برداشت و شروع کرد به خواندن آن:" پریهای دریایی و انسانها در نحوه تنفس و پایینتنه با هم تفاوت دارند، اما این بزرگترین تفاوت نیست. بزرگترین تفاوت این است که انسانها بعد از مرگ جاودانه میشوند، یعنی احساس نابودی نمیکنند، اما پریهای دریایی تبدیل به کف و حباب روی موجها میشوند و پس از آن دیگر برای همیشه چیزی احساس نمیکنند. نمیتوانیم بگوییم جسد انسانها برای همیشه سالم میماند؛ در واقع وجود چیزی به اسم روح باعث میشود آنها به جاودانگی برسند. برای داشتن روح، باید در جایی که فقط خودت و یک انسان هستی، معجون جاودانگی را روی کتاب بریزی و به خورد آنانسان بدهی. انسان پس از خوردن اینمعجون خواهد مرد. اینمعجون عوارضی برای یک پری دریایی ندارد." [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن آریل، شیطان دریایی | نرگس محمدیان روشنفکر
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین