انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن آریل، شیطان دریایی | نرگس محمدیان روشنفکر
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ماهِ نزدیک" data-source="post: 124844" data-attributes="member: 6425"><p>موجودات دریایی تعظیم کردند اما نه از روی احترام؛ خفقان تنها کلمهای بود که حال آنان را وصف میکرد. آریستا اشکهایش را از آریل پنهان میکرد، اما در صورت رنگپریدهاش به وضوح ورم بینی و سرخی چشمانش دیده میشد. آریل صدف جادوییاش را به آریستا داد.</p><p>- میتوانی صدایت را به گوش پدر و مادر برسانی.</p><p>آریستا با دستانی لرزان، صدف را گرفت و شروع به صحبت کرد.</p><p>- مادر... پدر... صدای من را میشنوید؟ اگر من ملکه شوم، من را میبخشید؟ اگر من به او نمیگفتم قرار است اسیرش کنیم، الان شما آزاد بودید. همه چیز تقصیر من است... لعنت به من و احساساتم!</p><p>آریل نفس عمیقی کشید. صدف را داخل کشتی برد و برگرداند؛ سپس آن را کنار گوش آریستا گذاشت. صدای مادرش بین هیاهوی صدای جمعیت پریان اسیر به گوشش میرسید.</p><p>- آریستا... ملکه شو و جلوی خشونت آریل را بگیر. این تنها خواسته من و پدرت از توست.</p><p>صدا کمکم محو شد. آریستا صورت غمگینش را زیر موهای بلند طلاییاش پنهان کرد. آریل بین جمعیت دنبال اورسولا میگشت اما او را نمیتوانست ببیند.</p><p>- آر... آریل... چرا من را ملکه کردی؟ چرا خودت ملکه نشدی؟</p><p>- حوصله رسیدگی به امور پریان زباننفهم را نداشتم.</p><p>پاسخ بدون درنگ و لحن بیحوصله آریل، کاملا با تصورات آریستا از جواب او فرق داشت. آریستا فکر میکرد آریل او را یک مهره شطرنج باارزش میداند، یک گروگان برای روزی که پدر و یارانش به قصد انتقام بازمیگردند.</p><p>دو خواهر به آوار قصر خیره شده بودند. </p><p>- اوه، دوست داری قصر را از نو بسازیم؟</p><p>- فکر میکنی کار سادهای است؟</p><p>- فقط یک نفر میخواهم که مرا راهنمایی کند.</p><p>یک پری دریایی پیر توسط ملکه فراخوانده شد.</p><p>- سلام سرورم. شغل من ساخت خانه پریهای دریایی است.</p><p>آریل در فکر فرو رفته بود. ناگهان با چشمانی که از شوق برق میزدند، به پیرمرد نگاه کرد.</p><p>- به من ساختن خانه را یاد بده!</p><p>پیرمرد از شدت اینهمه اشتیاق خندهاش گرفته بود. تابهحال هیچ شاگردی چنیناشتیاقی برای یاد گرفتن شغل او نشان نداده بود. باورش نمیشد موجودی که روبهرویش ایستاده یک شیطان باشد. آریل چندین جلبک از سراسر دریا برداشت و به کشتی فرستاد، تا اسیران از گرسنگی نمیرند. فلوندر از بین موهای آریستا بیرون آمد و به آریل لبخند زد. آریستا جیغ زد.</p><p>- تو تمام اینمدت بین موهای من بودی؟!</p><p>- موهای زیبا و نرم و خوشحالتی داری. تا به حال چندین بار بین موهای شانهنشده آریل گم شدم!</p><p>آریستا باوقار لبخندی زد و گفت "ممنون". آریل عصبانی شد و فلوندر را به موهای خودش انتقال داد، زیر شنل.</p><p>- بچهماهی بد!</p><p>فلوندر عصبانی شد. صدایش از زیر شنل کمی گنگ به گوش میرسید، اما فریاد او خیلی بلند بود.</p><p>- بچه ماهی؟ من پنج سال از تو بزرگتر هستم! </p><p>- اما خیلی کوچکی.</p><p>آریستا خیلی آرام و کوتاه خندید. آریل احساس بهتری داشت.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ماهِ نزدیک, post: 124844, member: 6425"] موجودات دریایی تعظیم کردند اما نه از روی احترام؛ خفقان تنها کلمهای بود که حال آنان را وصف میکرد. آریستا اشکهایش را از آریل پنهان میکرد، اما در صورت رنگپریدهاش به وضوح ورم بینی و سرخی چشمانش دیده میشد. آریل صدف جادوییاش را به آریستا داد. - میتوانی صدایت را به گوش پدر و مادر برسانی. آریستا با دستانی لرزان، صدف را گرفت و شروع به صحبت کرد. - مادر... پدر... صدای من را میشنوید؟ اگر من ملکه شوم، من را میبخشید؟ اگر من به او نمیگفتم قرار است اسیرش کنیم، الان شما آزاد بودید. همه چیز تقصیر من است... لعنت به من و احساساتم! آریل نفس عمیقی کشید. صدف را داخل کشتی برد و برگرداند؛ سپس آن را کنار گوش آریستا گذاشت. صدای مادرش بین هیاهوی صدای جمعیت پریان اسیر به گوشش میرسید. - آریستا... ملکه شو و جلوی خشونت آریل را بگیر. این تنها خواسته من و پدرت از توست. صدا کمکم محو شد. آریستا صورت غمگینش را زیر موهای بلند طلاییاش پنهان کرد. آریل بین جمعیت دنبال اورسولا میگشت اما او را نمیتوانست ببیند. - آر... آریل... چرا من را ملکه کردی؟ چرا خودت ملکه نشدی؟ - حوصله رسیدگی به امور پریان زباننفهم را نداشتم. پاسخ بدون درنگ و لحن بیحوصله آریل، کاملا با تصورات آریستا از جواب او فرق داشت. آریستا فکر میکرد آریل او را یک مهره شطرنج باارزش میداند، یک گروگان برای روزی که پدر و یارانش به قصد انتقام بازمیگردند. دو خواهر به آوار قصر خیره شده بودند. - اوه، دوست داری قصر را از نو بسازیم؟ - فکر میکنی کار سادهای است؟ - فقط یک نفر میخواهم که مرا راهنمایی کند. یک پری دریایی پیر توسط ملکه فراخوانده شد. - سلام سرورم. شغل من ساخت خانه پریهای دریایی است. آریل در فکر فرو رفته بود. ناگهان با چشمانی که از شوق برق میزدند، به پیرمرد نگاه کرد. - به من ساختن خانه را یاد بده! پیرمرد از شدت اینهمه اشتیاق خندهاش گرفته بود. تابهحال هیچ شاگردی چنیناشتیاقی برای یاد گرفتن شغل او نشان نداده بود. باورش نمیشد موجودی که روبهرویش ایستاده یک شیطان باشد. آریل چندین جلبک از سراسر دریا برداشت و به کشتی فرستاد، تا اسیران از گرسنگی نمیرند. فلوندر از بین موهای آریستا بیرون آمد و به آریل لبخند زد. آریستا جیغ زد. - تو تمام اینمدت بین موهای من بودی؟! - موهای زیبا و نرم و خوشحالتی داری. تا به حال چندین بار بین موهای شانهنشده آریل گم شدم! آریستا باوقار لبخندی زد و گفت "ممنون". آریل عصبانی شد و فلوندر را به موهای خودش انتقال داد، زیر شنل. - بچهماهی بد! فلوندر عصبانی شد. صدایش از زیر شنل کمی گنگ به گوش میرسید، اما فریاد او خیلی بلند بود. - بچه ماهی؟ من پنج سال از تو بزرگتر هستم! - اما خیلی کوچکی. آریستا خیلی آرام و کوتاه خندید. آریل احساس بهتری داشت. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
فن فیکشن
فن فیکشن آریل، شیطان دریایی | نرگس محمدیان روشنفکر
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین