انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
شیرین و فرهاد
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="~Romaysa_paX~" data-source="post: 18100" data-attributes="member: 21"><p>چو نازل شد به فرش سبزه چون گل</p><p></p><p>به گل افشاند زلف همچو سنبل</p><p></p><p>بر خود خواند آن آواره دل را</p><p></p><p>برایش نرم کرد آن خاره دل را</p><p></p><p>نشاندش رو به روی و پرده برداشت</p><p></p><p>که دیدش کام خشک و چشم تر داشت</p><p></p><p>به ساقی گفت آن مینای می کو</p><p></p><p>نشاط محفل جمشید و کی کو</p><p></p><p>بیار و در قدح ریز و به من ده</p><p></p><p>گلم افسرده بین آب چمن ده</p><p></p><p>بت ساقی قدح از باده پر کرد</p><p></p><p>هلال جام را از می چو خور کرد</p><p></p><p>بزد زانو به خدمت پیش شیرین</p><p></p><p>به دستش داد بدری پر ز پروین</p><p></p><p>گرفت از دست او شیرین خود کام</p><p></p><p>به شوخی ب×و×س×های زد بر لب جام</p><p></p><p>پس آنگه گفت با فرهاد مسکین</p><p></p><p>که بستان این قدح از دست شیرین</p><p></p><p>بخور از دستم این جان داروی هوش</p><p></p><p>که غمهای کهن سازد فراموش</p><p></p><p>اگرخسرو به شکر کرده پیوند</p><p></p><p>تو هم از لعل شیرین نوش کن قند</p><p></p><p>به کوری شکر قند مکرر</p><p></p><p>مکرر بخشمت از لب نه شکر</p><p></p><p>شکر در کام خسرو خوش گواراست</p><p></p><p>کز این قند مکرر روزه داراست</p><p></p><p>گرفت از دست شیرین جام و نوشید</p><p></p><p>چو خم از آتش آن آب جوشید</p><p></p><p>روان شد گرمی می در دماغش</p><p></p><p>فروزان شد ز برق می چراغش</p><p></p><p>خرد یکباره بیرون شد ز دستش</p><p></p><p>حجاب افکند یک سو چشم مستش</p><p></p><p>پی نظاره پرده شرم شق کرد</p><p></p><p>ز تاب دیدنش شیرین ع×ر×ق کرد</p><p></p><p>به برگ گل نشستن خوی چو شبنم</p><p></p><p>گلش را تازگی افزود در دم</p><p></p><p>ز لب چون غنچه خندان گشت و بشکفت</p><p></p><p>به دلداری یار مهربان گفت</p><p></p><p>بیا چون دل برم بنشین زمانی</p><p></p><p>که برخوان وصالم میهمانی</p><p></p><p>نظر بگشا به رخساری که خسرو</p><p></p><p>بود محروم از آن ز آن دلبر نو</p><p></p><p>ز کام قندم از شکر گذشته</p><p></p><p>ز بدر نامم از اختر گذشته</p><p></p><p>ز ارمن کان قندم را طلبکار</p><p></p><p>شد و با شکرش شد گرم بازار</p><p></p><p>مگس طبعی یار بلهوس بین</p><p></p><p>به هر جا شکر او را چون مگس بین</p><p></p><p>چو فرهاد این سخنها کرد از او گوش</p><p></p><p>برفت از کار او یکباره سرپوش</p><p></p><p>ز جا برجست و در پهلوش بنشست</p><p></p><p>سخن بشنید از او خاموش بنشست</p><p></p><p>سراپا دیده شد تا بیندش روی</p><p></p><p>شود همدم به آن لعل سخنگوی</p><p></p><p>ولی از شرم سر بالا نمیکرد</p><p></p><p>نظر بر آن رخ زیبا نمی کرد</p><p></p><p>مراد خویشتن با او نمیگفت</p><p></p><p>سخن در آن رخ نیکو نمیگفت</p><p></p><p>چو شیرین اینچنینش دید ، در دم</p><p></p><p>به ساقی گفت می درده دمادم</p><p></p><p>دمی از باده ما را آزمون آر</p><p></p><p>ز وسواس خردمندی برون آر</p><p></p><p>حکیمان را براین گفت اتفاق است</p><p></p><p>که اندر بزم هشیاران نفاق است</p><p></p><p>ز عقل دوربین دوریم ازعیش</p><p></p><p>ز دانش سخت مهجوریم از عیش</p><p></p><p>خوشا م×س×ت×ی و صدق می پرستان</p><p></p><p>که نی سالوس دانند و نه دستان</p><p></p><p>شنید از وی چو ساقی جام پر کرد</p><p></p><p>قدح را پخته باز از خام پر کرد</p><p></p><p>گرفت و خورد دردیهای آن جام</p><p></p><p>نصیب کوهکن آمد سرانجام</p><p></p><p>چو سور یار شیرین خورد فرهاد</p><p></p><p>ز قید خو بکلی گشت آزاد</p><p></p><p>نه یاد خویش ، نی بیگانه ماندش</p><p></p><p>نه صبر اندر دل دیوانه ماندش</p><p></p><p>به روی یار شیرین شد غزلخوان</p><p></p><p>کتاب عشق را بگشود عنوان</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="~Romaysa_paX~, post: 18100, member: 21"] چو نازل شد به فرش سبزه چون گل به گل افشاند زلف همچو سنبل بر خود خواند آن آواره دل را برایش نرم کرد آن خاره دل را نشاندش رو به روی و پرده برداشت که دیدش کام خشک و چشم تر داشت به ساقی گفت آن مینای می کو نشاط محفل جمشید و کی کو بیار و در قدح ریز و به من ده گلم افسرده بین آب چمن ده بت ساقی قدح از باده پر کرد هلال جام را از می چو خور کرد بزد زانو به خدمت پیش شیرین به دستش داد بدری پر ز پروین گرفت از دست او شیرین خود کام به شوخی ب×و×س×های زد بر لب جام پس آنگه گفت با فرهاد مسکین که بستان این قدح از دست شیرین بخور از دستم این جان داروی هوش که غمهای کهن سازد فراموش اگرخسرو به شکر کرده پیوند تو هم از لعل شیرین نوش کن قند به کوری شکر قند مکرر مکرر بخشمت از لب نه شکر شکر در کام خسرو خوش گواراست کز این قند مکرر روزه داراست گرفت از دست شیرین جام و نوشید چو خم از آتش آن آب جوشید روان شد گرمی می در دماغش فروزان شد ز برق می چراغش خرد یکباره بیرون شد ز دستش حجاب افکند یک سو چشم مستش پی نظاره پرده شرم شق کرد ز تاب دیدنش شیرین ع×ر×ق کرد به برگ گل نشستن خوی چو شبنم گلش را تازگی افزود در دم ز لب چون غنچه خندان گشت و بشکفت به دلداری یار مهربان گفت بیا چون دل برم بنشین زمانی که برخوان وصالم میهمانی نظر بگشا به رخساری که خسرو بود محروم از آن ز آن دلبر نو ز کام قندم از شکر گذشته ز بدر نامم از اختر گذشته ز ارمن کان قندم را طلبکار شد و با شکرش شد گرم بازار مگس طبعی یار بلهوس بین به هر جا شکر او را چون مگس بین چو فرهاد این سخنها کرد از او گوش برفت از کار او یکباره سرپوش ز جا برجست و در پهلوش بنشست سخن بشنید از او خاموش بنشست سراپا دیده شد تا بیندش روی شود همدم به آن لعل سخنگوی ولی از شرم سر بالا نمیکرد نظر بر آن رخ زیبا نمی کرد مراد خویشتن با او نمیگفت سخن در آن رخ نیکو نمیگفت چو شیرین اینچنینش دید ، در دم به ساقی گفت می درده دمادم دمی از باده ما را آزمون آر ز وسواس خردمندی برون آر حکیمان را براین گفت اتفاق است که اندر بزم هشیاران نفاق است ز عقل دوربین دوریم ازعیش ز دانش سخت مهجوریم از عیش خوشا م×س×ت×ی و صدق می پرستان که نی سالوس دانند و نه دستان شنید از وی چو ساقی جام پر کرد قدح را پخته باز از خام پر کرد گرفت و خورد دردیهای آن جام نصیب کوهکن آمد سرانجام چو سور یار شیرین خورد فرهاد ز قید خو بکلی گشت آزاد نه یاد خویش ، نی بیگانه ماندش نه صبر اندر دل دیوانه ماندش به روی یار شیرین شد غزلخوان کتاب عشق را بگشود عنوان [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
شیرین و فرهاد
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین