انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
شیرین و فرهاد
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="~Romaysa_paX~" data-source="post: 18087" data-attributes="member: 21"><p>ز شاخی عندلیبی کرد پرواز</p><p></p><p>به دیگر گلبنی شد نغمه پرداز</p><p></p><p>چو تیغ عشق جانش غرق خون ساخت</p><p></p><p>هوس را مرهم زخم درون ساخت</p><p></p><p>ز غم چون خویش را آزاد پنداشت</p><p></p><p>به روی یار نو این نغمه برداشت</p><p></p><p>که چند از رنج بیحاصل کشیدن</p><p></p><p>ز جام عشق خون دل چشیدن</p><p></p><p>به سودای یکی افسوس تاکی</p><p></p><p>تمنای کنار و ب×و×س تاکی</p><p></p><p>چمن یکسر پر از گلهای زیباست</p><p></p><p>به یک گل اینهمه آشوب بیجاست</p><p></p><p>عنان بدهم به خود کامی هوس را</p><p></p><p>به کام دل برآرم هر نفس را</p><p></p><p>نشینم هر دمی بر شاخساری</p><p></p><p>سرآرم با گلی بیزخم خاری</p><p></p><p>گلش گفت ار درین قولت فروغ است</p><p></p><p>ترا در عاشقی دعوی دروغ است</p><p></p><p>وگر در عاشقی قولت بود راست</p><p></p><p>به هر گلبن روی حسن من آنجاست</p><p></p><p>مرا هم نیست با خسرو شماری</p><p></p><p>ندارم بر دل از وی هیچ باری</p><p></p><p>اگر بنیاد مهرش بر هوس بود</p><p></p><p>ازو چندان که بردم رنج بس بود</p><p></p><p>و گر بر عشق کارش را مدار است</p><p></p><p>به هر جا هست مهرش برقرار است</p><p></p><p>ز شکر کام شیرینش تمناست</p><p></p><p>به هر جا میرود اینش تمناست</p><p></p><p>چنین میگفت و از عشق فسونگر</p><p></p><p>زبانش دیگر و دل بود دیگر</p><p></p><p>گرش دلدادهای در پیش بودی</p><p></p><p>ز حرفش بوی سوز دل شنودی</p><p></p><p>اگر چه دایه پیری بود هوشیار</p><p></p><p>نبود از روی معنی پیر این کار</p><p></p><p>چون اندر تجربت شد زندگانیش</p><p></p><p>از آن دریافت اندوه نهانیش</p><p></p><p>به نرمی بهر تسکین درونش</p><p></p><p>زبان بگشاد و برخواند این فسونش</p><p></p><p>که ای نازت نیاز آموز شاهان</p><p></p><p>سر زلفت کمند کج کلاهان</p><p></p><p>رخت خورشید را در تاب کرده</p><p></p><p>لبت خون در دل عناب کرده</p><p></p><p>گل از رشک رخت خونابه نوشی</p><p></p><p>شکر پیش لبت حنظل فروشی</p><p></p><p>چه فکر است این که گشتت رهزن هوش</p><p></p><p>که بادت یارب این سودا فراموش</p><p></p><p>به دست غم مده خود را ازین بیش</p><p></p><p>بس است ، این دشمنی تا چند با خویش</p><p></p><p>ترا بینم ازین خونابه نوشی</p><p></p><p>که خویش اندر هلاک خویش کوشی</p><p></p><p>همی ترسم کز این درد نهانی</p><p></p><p>به باغت ره برد باد خزانی</p><p></p><p>دو تا سازد قد سرو روان را</p><p></p><p>به دل سازد به خیری ارغوان را</p><p></p><p>ز حرمان خویشتن را چند کاهی</p><p></p><p>تو خورشید جهانتابی نه ماهی</p><p></p><p>از این غم حاصلت جز دردسر نیست</p><p></p><p>ز کام تلخ جز کام شکر نیست</p><p></p><p>اگر بازار خسرو با شکر شد</p><p></p><p>نمیباید تو را خون در جگر شد</p><p></p><p>گلت را عندلیبان سد هزارند</p><p></p><p>رخت را ناشکیبان بی شمارند</p><p></p><p>به کویت ناشکیبی گو نباشد</p><p></p><p>به باغت عندلیبی گو نباشد</p><p></p><p>تو دل جستی و خسرو کام دل جست</p><p></p><p>تو بی آرامی، او آرام دل جست</p><p></p><p>بر نازت هوس را دردسر بس</p><p></p><p>تو را فرهاد و خسرو را شکر بس</p><p></p><p>گلت را گر هوای عندلیب است</p><p></p><p>دل فرهادت از غم ناشکیب است</p><p></p><p>و گر داری هوای صید شاهان</p><p></p><p>به دام آوردن زرین کلاهان</p><p></p><p>برافشان حلقهٔ زلف دلاویز</p><p></p><p>مسخر کن هزاران همچو پرویز</p><p></p><p>چو باشد گلبنی خرم به باغی</p><p></p><p>ازو هر بلبلی جوید سراغی</p><p></p><p>تو گل را باش تا شاداب داری</p><p></p><p>چو گل داری ز بلبل کم نیاری</p><p></p><p>خزان گلبنت جز غم نباشد</p><p></p><p>نباشی چون تو گم عالم نباشد</p><p></p><p>خوشا عشقی که جان و تن بسوزد</p><p></p><p>از و یک شعله سد خرمن بسوزد</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="~Romaysa_paX~, post: 18087, member: 21"] ز شاخی عندلیبی کرد پرواز به دیگر گلبنی شد نغمه پرداز چو تیغ عشق جانش غرق خون ساخت هوس را مرهم زخم درون ساخت ز غم چون خویش را آزاد پنداشت به روی یار نو این نغمه برداشت که چند از رنج بیحاصل کشیدن ز جام عشق خون دل چشیدن به سودای یکی افسوس تاکی تمنای کنار و ب×و×س تاکی چمن یکسر پر از گلهای زیباست به یک گل اینهمه آشوب بیجاست عنان بدهم به خود کامی هوس را به کام دل برآرم هر نفس را نشینم هر دمی بر شاخساری سرآرم با گلی بیزخم خاری گلش گفت ار درین قولت فروغ است ترا در عاشقی دعوی دروغ است وگر در عاشقی قولت بود راست به هر گلبن روی حسن من آنجاست مرا هم نیست با خسرو شماری ندارم بر دل از وی هیچ باری اگر بنیاد مهرش بر هوس بود ازو چندان که بردم رنج بس بود و گر بر عشق کارش را مدار است به هر جا هست مهرش برقرار است ز شکر کام شیرینش تمناست به هر جا میرود اینش تمناست چنین میگفت و از عشق فسونگر زبانش دیگر و دل بود دیگر گرش دلدادهای در پیش بودی ز حرفش بوی سوز دل شنودی اگر چه دایه پیری بود هوشیار نبود از روی معنی پیر این کار چون اندر تجربت شد زندگانیش از آن دریافت اندوه نهانیش به نرمی بهر تسکین درونش زبان بگشاد و برخواند این فسونش که ای نازت نیاز آموز شاهان سر زلفت کمند کج کلاهان رخت خورشید را در تاب کرده لبت خون در دل عناب کرده گل از رشک رخت خونابه نوشی شکر پیش لبت حنظل فروشی چه فکر است این که گشتت رهزن هوش که بادت یارب این سودا فراموش به دست غم مده خود را ازین بیش بس است ، این دشمنی تا چند با خویش ترا بینم ازین خونابه نوشی که خویش اندر هلاک خویش کوشی همی ترسم کز این درد نهانی به باغت ره برد باد خزانی دو تا سازد قد سرو روان را به دل سازد به خیری ارغوان را ز حرمان خویشتن را چند کاهی تو خورشید جهانتابی نه ماهی از این غم حاصلت جز دردسر نیست ز کام تلخ جز کام شکر نیست اگر بازار خسرو با شکر شد نمیباید تو را خون در جگر شد گلت را عندلیبان سد هزارند رخت را ناشکیبان بی شمارند به کویت ناشکیبی گو نباشد به باغت عندلیبی گو نباشد تو دل جستی و خسرو کام دل جست تو بی آرامی، او آرام دل جست بر نازت هوس را دردسر بس تو را فرهاد و خسرو را شکر بس گلت را گر هوای عندلیب است دل فرهادت از غم ناشکیب است و گر داری هوای صید شاهان به دام آوردن زرین کلاهان برافشان حلقهٔ زلف دلاویز مسخر کن هزاران همچو پرویز چو باشد گلبنی خرم به باغی ازو هر بلبلی جوید سراغی تو گل را باش تا شاداب داری چو گل داری ز بلبل کم نیاری خزان گلبنت جز غم نباشد نباشی چون تو گم عالم نباشد خوشا عشقی که جان و تن بسوزد از و یک شعله سد خرمن بسوزد [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
شیرین و فرهاد
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین