انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
شیرین و فرهاد
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="~Romaysa_paX~" data-source="post: 18084" data-attributes="member: 21"><p>خوش آن بیدلی که عشقش کافر ماست</p><p></p><p>تنش در کار جانان رنج فرساست</p><p></p><p>گرش از کارها معزول سازد</p><p></p><p>به کار خود ورا مشغول سازد</p><p></p><p>چو دست او فرو شوید ز هر کار</p><p></p><p>برآرد بر سر کارش دگر بار</p><p></p><p>که چون جان باشدش مشغول تن نیز</p><p></p><p>شود این عشق سازی در بدن نیز</p><p></p><p>تنش چون جان چو آن غم در پذیرد</p><p></p><p>سراپای وجودش عشق گیرد</p><p></p><p>که چون خورشید جان بر جسم تابد</p><p></p><p>مزاجش نیز طبع عشق یابد</p><p></p><p>شود از آفتاب عشق جانان</p><p></p><p>تن چون سنگ او لعل بدخشان</p><p></p><p>چو سنگ او نباشد مانع خور</p><p></p><p>به بیرون بر زند عشق از درون سر</p><p></p><p>همه عالم فروغ عشق گیرد</p><p></p><p>در و دیوار نورش در پذیرد</p><p></p><p>چو عکسش بر در و دیوار بیند</p><p></p><p>به هر جا رو نماید یار بیند</p><p></p><p>چو فرهاد از پی خدمت کمربست</p><p></p><p>کمر در عهدهٔ اینکار دربست</p><p></p><p>به گلگون بر نشست آن سرو آزاد</p><p></p><p>چو سایه در پیش افتاد فرهاد</p><p></p><p>چنین رفتند تا نزدیک کوهی</p><p></p><p>خجسته پیکری ، فرخ شکوهی</p><p></p><p>یکی کوه از بلندی آسمان رنگ</p><p></p><p>ازو خورشید و مه را شیشه بر سنگ</p><p></p><p>هزاران چون مجره جویبارش</p><p></p><p>هزاران جدی و ثور از هر کنارش</p><p></p><p>به از کهف از شرافت هر شکافش</p><p></p><p>هزاران قله همچون کوه قافش</p><p></p><p>نشیب او به گردون رهنما بود</p><p></p><p>فرازش را خدا داند کجا بود</p><p></p><p>در او نسرین گردون بس پریده</p><p></p><p>ولی بر ذرهاش راهی ندیده</p><p></p><p>شده با قلعه او سدره همدوش</p><p></p><p>سپهر از سایهٔ او نیلگون پوش</p><p></p><p>مدار آسمان پیرامن او</p><p></p><p>کواکب سنگهای دامن او</p><p></p><p>به سختی غیر این نتوان ستودش</p><p></p><p>که تاب تیشه فرهاد بودش</p><p></p><p>وگر جویی نشان از من کنونش</p><p></p><p>بود شهرت به کوه بیستونش</p><p></p><p>اشارت رفت از آن ماه پریزاد</p><p></p><p>که آن کوه افکند از تیشه فرهاد</p><p></p><p>مگر کوه وجود کوهکن بود</p><p></p><p>که او را کوه کندن امر فرمود</p><p></p><p>که یعنی خویش را از پا درانداز</p><p></p><p>وزان پس با جمالم عشق میباز</p><p></p><p>اگر خواهی به وصلم آشنایی</p><p></p><p>مرا جا در درون جان نمایی</p><p></p><p>ترا کوهی شدهست این وهم و پندار</p><p></p><p>مرا خواهی ز راه این کوه بردار</p><p></p><p>نیم دد تا به کوهم باشد آرام</p><p></p><p>که در کوه است مأوای دد ودام</p><p></p><p>مگر باشد به ندرت کوه قافی</p><p></p><p>کز او سیمرغ را باشد مطافی</p><p></p><p>وزان پس گفت کز صنعت نمایی</p><p></p><p>چنان خواهم که بازو بر گشایی</p><p></p><p>به ضرب تیشه بگشایی ز کهسار</p><p></p><p>نشیمن گاه را جایی سزاورا</p><p></p><p>برون آری به تدبیر و به فرهنگ</p><p></p><p>رواق و منظر و ایوانی از سنگ</p><p></p><p>به نوک تیشه از صنعت نگاری</p><p></p><p>تمنای دل شیرین برآری</p><p></p><p>هر آن صنعت که با خشت و گل آید</p><p></p><p>ترا از سنگ باید حاصل آید</p><p></p><p>نمایی در مقرنس هندسی را</p><p></p><p>فزایی صنعت اقلیدسی را</p><p></p><p>چنان تمثالها بنمایی از سنگ</p><p></p><p>که باشد غیرت مانی و ارژنگ</p><p></p><p>اگر چه دانم این کاریست دشوار</p><p></p><p>نباشد چون تویی را درخور این کار</p><p></p><p>ولی در خیل ما حرفی سرایند</p><p></p><p>که مردان را به سختی آزمایند</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="~Romaysa_paX~, post: 18084, member: 21"] خوش آن بیدلی که عشقش کافر ماست تنش در کار جانان رنج فرساست گرش از کارها معزول سازد به کار خود ورا مشغول سازد چو دست او فرو شوید ز هر کار برآرد بر سر کارش دگر بار که چون جان باشدش مشغول تن نیز شود این عشق سازی در بدن نیز تنش چون جان چو آن غم در پذیرد سراپای وجودش عشق گیرد که چون خورشید جان بر جسم تابد مزاجش نیز طبع عشق یابد شود از آفتاب عشق جانان تن چون سنگ او لعل بدخشان چو سنگ او نباشد مانع خور به بیرون بر زند عشق از درون سر همه عالم فروغ عشق گیرد در و دیوار نورش در پذیرد چو عکسش بر در و دیوار بیند به هر جا رو نماید یار بیند چو فرهاد از پی خدمت کمربست کمر در عهدهٔ اینکار دربست به گلگون بر نشست آن سرو آزاد چو سایه در پیش افتاد فرهاد چنین رفتند تا نزدیک کوهی خجسته پیکری ، فرخ شکوهی یکی کوه از بلندی آسمان رنگ ازو خورشید و مه را شیشه بر سنگ هزاران چون مجره جویبارش هزاران جدی و ثور از هر کنارش به از کهف از شرافت هر شکافش هزاران قله همچون کوه قافش نشیب او به گردون رهنما بود فرازش را خدا داند کجا بود در او نسرین گردون بس پریده ولی بر ذرهاش راهی ندیده شده با قلعه او سدره همدوش سپهر از سایهٔ او نیلگون پوش مدار آسمان پیرامن او کواکب سنگهای دامن او به سختی غیر این نتوان ستودش که تاب تیشه فرهاد بودش وگر جویی نشان از من کنونش بود شهرت به کوه بیستونش اشارت رفت از آن ماه پریزاد که آن کوه افکند از تیشه فرهاد مگر کوه وجود کوهکن بود که او را کوه کندن امر فرمود که یعنی خویش را از پا درانداز وزان پس با جمالم عشق میباز اگر خواهی به وصلم آشنایی مرا جا در درون جان نمایی ترا کوهی شدهست این وهم و پندار مرا خواهی ز راه این کوه بردار نیم دد تا به کوهم باشد آرام که در کوه است مأوای دد ودام مگر باشد به ندرت کوه قافی کز او سیمرغ را باشد مطافی وزان پس گفت کز صنعت نمایی چنان خواهم که بازو بر گشایی به ضرب تیشه بگشایی ز کهسار نشیمن گاه را جایی سزاورا برون آری به تدبیر و به فرهنگ رواق و منظر و ایوانی از سنگ به نوک تیشه از صنعت نگاری تمنای دل شیرین برآری هر آن صنعت که با خشت و گل آید ترا از سنگ باید حاصل آید نمایی در مقرنس هندسی را فزایی صنعت اقلیدسی را چنان تمثالها بنمایی از سنگ که باشد غیرت مانی و ارژنگ اگر چه دانم این کاریست دشوار نباشد چون تویی را درخور این کار ولی در خیل ما حرفی سرایند که مردان را به سختی آزمایند [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
شیرین و فرهاد
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین