انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
شیرین و فرهاد
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="~Romaysa_paX~" data-source="post: 18067" data-attributes="member: 21"><p>بیا وحشی خموشی تا کی و چند</p><p></p><p>خموشی گر چه به پیش خردمند</p><p></p><p>خموشی پرده پوش راز باشد</p><p></p><p>نه مانند سخن غماز باشد</p><p></p><p>چو دل را محرم اسرار کردند</p><p></p><p>خموشی را امانت دار کردند</p><p></p><p>بر آن کس کز هنر یکسو نشسته</p><p></p><p>خموشی رخنهٔ سد عیب بسته</p><p></p><p>خموشی بر سخن گر در نبستی</p><p></p><p>ز آسیب زبان یک سر نرستی</p><p></p><p>بسا ناگفتنی کز گفتنش مرد</p><p></p><p>کند هنگامهٔ جان بر بدن سرد</p><p></p><p>خموشی پاسبان اهل راز است</p><p></p><p>از او کبک ایمن از آشوب باز است</p><p></p><p>نشد خاموش کبک کوهساری</p><p></p><p>از آن شد طعمهٔ باز شکاری</p><p></p><p>اگر توتی زبان میبست در کام</p><p></p><p>نه خود را در قفس دیدی نه در دام</p><p></p><p>نه بلبل در قفس باشد ز صیاد</p><p></p><p>که از فریاد خود باشد به فریاد</p><p></p><p>اگر رنج قفس در خواب دیدی</p><p></p><p>چو بوتیمار سر در پر کشیدی</p><p></p><p>زبان آدمی با آدمیزاد</p><p></p><p>کند کاری که با خس میکند باد</p><p></p><p>زبان بسیار سر بر باد دادست</p><p></p><p>زبان سر را عدوی خانه زادست</p><p></p><p>عدوی خانه خنجر تیز کرده</p><p></p><p>تو از خصم برون پرهیز کرده</p><p></p><p>ولی آنجا که باشد جای گفتار</p><p></p><p>خموشی آورد سد نقص در کار</p><p></p><p>اگر بایست دایم بود خاموش</p><p></p><p>زبان بودی عبث ، بی ماحصل گوش</p><p></p><p>زبان و گوش دادت کلک نقاش</p><p></p><p>که گاهی گوش شو گاهی زبان باش</p><p></p><p>ز گوشت نفع نبود وز زبان سود</p><p></p><p>که باشی گوش چون باید زبان بود</p><p></p><p>نوا پرداز ای مرغ نواساز</p><p></p><p>که مرغان دگر را رفت آواز</p><p></p><p>تو اکنون بلبلی این بوستان را</p><p></p><p>صلای بوستان زن دوستان را</p><p></p><p>سرود طایران عشق سر کن</p><p></p><p>نوا تعلیم مرغان سحر کن</p><p></p><p>تو دستان زن که باشد عالمی گوش</p><p></p><p>زبانها را سخن گردد فراموش</p><p></p><p>کتاب عشق بر طاق بلند است</p><p></p><p>ورای دست هر کوته پسند است</p><p></p><p>فرو گیر این کتاب از گوشه طاق</p><p></p><p>که نگشودش کس و فرسودش اوراق</p><p></p><p>ورق نوساز این دیرین رقم را</p><p></p><p>ولی نازک تراشی ده قلم را</p><p></p><p>اگر حرفت نزاکت بار باید</p><p></p><p>قلم را نازکی بسیار باید</p><p></p><p>چو مطرب نازکی خواهد در آهنگ</p><p></p><p>زند مضراب نازک بر رگ چنگ</p><p></p><p>قلم بردار و نوک خامه کن تیز</p><p></p><p>به شیرین نغمههای رغبت آمیز</p><p></p><p>نوای عشق را کن پردهای ساز</p><p></p><p>که در طاق سپهرش پیچد آواز</p><p></p><p>فلک هنگامه کن حرف وفا را</p><p></p><p>برآر از چنگ ناهید این نوا را</p><p></p><p>حدیث عشق گو کز جمله آن به</p><p></p><p>ز هر جا قصهٔ آن داستان به</p><p></p><p>محبت نامهای از خود برون آر</p><p></p><p>تو خود دانی نمیگویم که چون آر</p><p></p><p>نموداری ز عشق پاک بازان</p><p></p><p>بیانش از زبان جان گدازان</p><p></p><p>زبان جان گدازان آتشین است</p><p></p><p>چو شمعش آتش اندر آستین است</p><p></p><p>کسی کش آن زبان در آستین نیست</p><p></p><p>زبانش هست اما آتشین نیست</p><p></p><p>حدیث عشق آتشبار باید</p><p></p><p>زبان آتشین در کار باید</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="~Romaysa_paX~, post: 18067, member: 21"] بیا وحشی خموشی تا کی و چند خموشی گر چه به پیش خردمند خموشی پرده پوش راز باشد نه مانند سخن غماز باشد چو دل را محرم اسرار کردند خموشی را امانت دار کردند بر آن کس کز هنر یکسو نشسته خموشی رخنهٔ سد عیب بسته خموشی بر سخن گر در نبستی ز آسیب زبان یک سر نرستی بسا ناگفتنی کز گفتنش مرد کند هنگامهٔ جان بر بدن سرد خموشی پاسبان اهل راز است از او کبک ایمن از آشوب باز است نشد خاموش کبک کوهساری از آن شد طعمهٔ باز شکاری اگر توتی زبان میبست در کام نه خود را در قفس دیدی نه در دام نه بلبل در قفس باشد ز صیاد که از فریاد خود باشد به فریاد اگر رنج قفس در خواب دیدی چو بوتیمار سر در پر کشیدی زبان آدمی با آدمیزاد کند کاری که با خس میکند باد زبان بسیار سر بر باد دادست زبان سر را عدوی خانه زادست عدوی خانه خنجر تیز کرده تو از خصم برون پرهیز کرده ولی آنجا که باشد جای گفتار خموشی آورد سد نقص در کار اگر بایست دایم بود خاموش زبان بودی عبث ، بی ماحصل گوش زبان و گوش دادت کلک نقاش که گاهی گوش شو گاهی زبان باش ز گوشت نفع نبود وز زبان سود که باشی گوش چون باید زبان بود نوا پرداز ای مرغ نواساز که مرغان دگر را رفت آواز تو اکنون بلبلی این بوستان را صلای بوستان زن دوستان را سرود طایران عشق سر کن نوا تعلیم مرغان سحر کن تو دستان زن که باشد عالمی گوش زبانها را سخن گردد فراموش کتاب عشق بر طاق بلند است ورای دست هر کوته پسند است فرو گیر این کتاب از گوشه طاق که نگشودش کس و فرسودش اوراق ورق نوساز این دیرین رقم را ولی نازک تراشی ده قلم را اگر حرفت نزاکت بار باید قلم را نازکی بسیار باید چو مطرب نازکی خواهد در آهنگ زند مضراب نازک بر رگ چنگ قلم بردار و نوک خامه کن تیز به شیرین نغمههای رغبت آمیز نوای عشق را کن پردهای ساز که در طاق سپهرش پیچد آواز فلک هنگامه کن حرف وفا را برآر از چنگ ناهید این نوا را حدیث عشق گو کز جمله آن به ز هر جا قصهٔ آن داستان به محبت نامهای از خود برون آر تو خود دانی نمیگویم که چون آر نموداری ز عشق پاک بازان بیانش از زبان جان گدازان زبان جان گدازان آتشین است چو شمعش آتش اندر آستین است کسی کش آن زبان در آستین نیست زبانش هست اما آتشین نیست حدیث عشق آتشبار باید زبان آتشین در کار باید [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
شیرین و فرهاد
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین