انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
شیرین و فرهاد
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="~Romaysa_paX~" data-source="post: 18065" data-attributes="member: 21"><p>سخن صیقلگر مرآت روح است</p><p></p><p>سخن مفتاح ابواب فتوح است</p><p></p><p>سخن گنج است و دل گنجور این گنج</p><p></p><p>وز او میزان عقل و جان گهرسنج</p><p></p><p>در این میزان گنج و عقل سنجان</p><p></p><p>که عقلش کفهای شد کفهٔ جان</p><p></p><p>سخن در کفه ریزد آنقدر در</p><p></p><p>که چون خالی شود عالم کند پر</p><p></p><p>نه گوهرهاش کانی لامکانی</p><p></p><p>ز دیگر بوم و بر نی این جهانی</p><p></p><p>گهرها نی صدف نی حقه دیده</p><p></p><p>نه از ترکیب عنصر آفریده</p><p></p><p>صدف مادر نه و عمان پدر نه</p><p></p><p>چو این درها یتیم و دربدر نه</p><p></p><p>در گفتار عمانی صدف نیست</p><p></p><p>صدف را غیر بادی زو به کف نیست</p><p></p><p>درین فانی دیار خشک قلزم</p><p></p><p>مجو این در که خود هم میشوی گم</p><p></p><p>ز شهر و بحر این عالم بدر شو</p><p></p><p>به شهری دیگر و بحری دگر شو</p><p></p><p>دیاری هست نامش هستی آباد</p><p></p><p>در او بحری ز خود موجش نه از باد</p><p></p><p>در آن دریا مجال غوص کس نی</p><p></p><p>کنار و قعر راه پیش و پس نی</p><p></p><p>چو این دریا بجنبد زو بخاری</p><p></p><p>به امکان از قدم آرد نثاری</p><p></p><p>ز در لامکانی هر مکانی</p><p></p><p>ز ایثارش شود گوهر ستانی</p><p></p><p>بدان سرحد مشرف گر کنی پای</p><p></p><p>بدانی پایهٔ نطق گهر زای</p><p></p><p>سخن خوردهست آب زندگانی</p><p></p><p>نمردهست و نمیرد جاودانی</p><p></p><p>سپهر کهنه و خاک کهن زاد</p><p></p><p>سخن نازاده دارد هر دو را یاد</p><p></p><p>اگر خاک است در راهش غباریست</p><p></p><p>و گر چرخ است پیشش پرده داریست</p><p></p><p>تواریخ حدوثش تا قدم یاد</p><p></p><p>که چون در بطن قدرت بود و کی زاد</p><p></p><p>سخن گر طی نکردی شقهٔ عیب</p><p></p><p>کجا هستی برآوردی سر از جیب</p><p></p><p>سخن طغراست منشور قدم را</p><p></p><p>معلم شد سخن لوح و قلم را</p><p></p><p>دبستان ازل را در گشاده</p><p></p><p>قلم را لوح در دامن نهاده</p><p></p><p>جهان او را دبستانی پر اطفال</p><p></p><p>«الف ، بی » خوان عقل او کهن سال</p><p></p><p>سخن را با سخن گفت و شنود است</p><p></p><p>نمود بود و بود بینمود است</p><p></p><p>سخن را رشته زان چرخ است رشته</p><p></p><p>که آمد پرهاش بال فرشته</p><p></p><p>سر این رشته گم دارد خردمند</p><p></p><p>که چون این رشته با جان یافت پیوند</p><p></p><p>ازین پیوند باید سد گره بیش</p><p></p><p>خورد هر دم به تار حکمت خویش</p><p></p><p>نیارد سر برون مضراب فرهنگ</p><p></p><p>که پیوند از کجا شد تار این چنگ</p><p></p><p>نوایی کاندر این قانون راز است</p><p></p><p>ز مضراب زبانها بینیاز است</p><p></p><p>در این موسیقی روحانی ارشاد</p><p></p><p>چو موسیقار حرف مابود باد</p><p></p><p>از این نخلی که شد بر جان رطب بار</p><p></p><p>نماید نوش جان گر خود خورد خار</p><p></p><p>ازین شاخ گل بستان جاوید</p><p></p><p>خوش آید خار هم در جیب امید</p><p></p><p>از آن خاری که آید بوی این گل</p><p></p><p>به عشق او نهد سد داغ بلبل</p><p></p><p>گل خودروست تا رست از گل که</p><p></p><p>که داند تا زند سر از دل که</p><p></p><p>هما پرواز عنقا آشیانیست</p><p></p><p>زبانش چتر شاهی رایگانیست</p><p></p><p>گدایی گر برش سرمایه یابد</p><p></p><p>به پایش هر که افتد پایه یابد</p><p></p><p>ز ابر بال او در پر فشانی</p><p></p><p>ببارد ز آسمان تاج کیانی</p><p></p><p>ز پایش چون سری عیوق سا شد</p><p></p><p>به تعظیمش سر عیوق تا شد</p><p></p><p>کسی را کاین هما بر سر نشیند</p><p></p><p>به بالادست اسکندر نشیند</p><p></p><p>ز تاجش خسروی معراج یابد</p><p></p><p>جهان در سایهٔ آن تاج یابد</p><p></p><p>فلک در خطبهاش جایی نهد پا</p><p></p><p>که هست از منبرش سد پایه بالا</p><p></p><p>به منشوری که طغرا شد به نامش</p><p></p><p>نویسند از امیران کلامش</p><p></p><p>سخن را من غلام خانه زادم</p><p></p><p>ولیکن اندکی کاهل نهادم</p><p></p><p>به خدمت دیر دیر آیم از آنست</p><p></p><p>که با من گاهگاهی سرگرانست</p><p></p><p>کنم این خدمت شایسته زین پس</p><p></p><p>که نبود پیشخدمت تر ز من کس</p><p></p><p>بر این آفتابم ایستاده</p><p></p><p>قرار ذرگی با خویش داده</p><p></p><p>کمال است او همه، من جمله نقصم</p><p></p><p>قبولم کرده اما زان به رقصم</p><p></p><p>بدین خورشید اگر چه ذره مانند</p><p></p><p>نخواهم یافت تا جاوید پیوند</p><p></p><p>ولی این نام بس زین جستجویم</p><p></p><p>که در سلک هواداران اویم</p><p></p><p>چه شد کاین کور طبعان نظر پست</p><p></p><p>کزین خورشید کوری دیدهشان بست</p><p></p><p>کنندم زین هواداری ملامت</p><p></p><p>من و این شیوه تا روز قیامت</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="~Romaysa_paX~, post: 18065, member: 21"] سخن صیقلگر مرآت روح است سخن مفتاح ابواب فتوح است سخن گنج است و دل گنجور این گنج وز او میزان عقل و جان گهرسنج در این میزان گنج و عقل سنجان که عقلش کفهای شد کفهٔ جان سخن در کفه ریزد آنقدر در که چون خالی شود عالم کند پر نه گوهرهاش کانی لامکانی ز دیگر بوم و بر نی این جهانی گهرها نی صدف نی حقه دیده نه از ترکیب عنصر آفریده صدف مادر نه و عمان پدر نه چو این درها یتیم و دربدر نه در گفتار عمانی صدف نیست صدف را غیر بادی زو به کف نیست درین فانی دیار خشک قلزم مجو این در که خود هم میشوی گم ز شهر و بحر این عالم بدر شو به شهری دیگر و بحری دگر شو دیاری هست نامش هستی آباد در او بحری ز خود موجش نه از باد در آن دریا مجال غوص کس نی کنار و قعر راه پیش و پس نی چو این دریا بجنبد زو بخاری به امکان از قدم آرد نثاری ز در لامکانی هر مکانی ز ایثارش شود گوهر ستانی بدان سرحد مشرف گر کنی پای بدانی پایهٔ نطق گهر زای سخن خوردهست آب زندگانی نمردهست و نمیرد جاودانی سپهر کهنه و خاک کهن زاد سخن نازاده دارد هر دو را یاد اگر خاک است در راهش غباریست و گر چرخ است پیشش پرده داریست تواریخ حدوثش تا قدم یاد که چون در بطن قدرت بود و کی زاد سخن گر طی نکردی شقهٔ عیب کجا هستی برآوردی سر از جیب سخن طغراست منشور قدم را معلم شد سخن لوح و قلم را دبستان ازل را در گشاده قلم را لوح در دامن نهاده جهان او را دبستانی پر اطفال «الف ، بی » خوان عقل او کهن سال سخن را با سخن گفت و شنود است نمود بود و بود بینمود است سخن را رشته زان چرخ است رشته که آمد پرهاش بال فرشته سر این رشته گم دارد خردمند که چون این رشته با جان یافت پیوند ازین پیوند باید سد گره بیش خورد هر دم به تار حکمت خویش نیارد سر برون مضراب فرهنگ که پیوند از کجا شد تار این چنگ نوایی کاندر این قانون راز است ز مضراب زبانها بینیاز است در این موسیقی روحانی ارشاد چو موسیقار حرف مابود باد از این نخلی که شد بر جان رطب بار نماید نوش جان گر خود خورد خار ازین شاخ گل بستان جاوید خوش آید خار هم در جیب امید از آن خاری که آید بوی این گل به عشق او نهد سد داغ بلبل گل خودروست تا رست از گل که که داند تا زند سر از دل که هما پرواز عنقا آشیانیست زبانش چتر شاهی رایگانیست گدایی گر برش سرمایه یابد به پایش هر که افتد پایه یابد ز ابر بال او در پر فشانی ببارد ز آسمان تاج کیانی ز پایش چون سری عیوق سا شد به تعظیمش سر عیوق تا شد کسی را کاین هما بر سر نشیند به بالادست اسکندر نشیند ز تاجش خسروی معراج یابد جهان در سایهٔ آن تاج یابد فلک در خطبهاش جایی نهد پا که هست از منبرش سد پایه بالا به منشوری که طغرا شد به نامش نویسند از امیران کلامش سخن را من غلام خانه زادم ولیکن اندکی کاهل نهادم به خدمت دیر دیر آیم از آنست که با من گاهگاهی سرگرانست کنم این خدمت شایسته زین پس که نبود پیشخدمت تر ز من کس بر این آفتابم ایستاده قرار ذرگی با خویش داده کمال است او همه، من جمله نقصم قبولم کرده اما زان به رقصم بدین خورشید اگر چه ذره مانند نخواهم یافت تا جاوید پیوند ولی این نام بس زین جستجویم که در سلک هواداران اویم چه شد کاین کور طبعان نظر پست کزین خورشید کوری دیدهشان بست کنندم زین هواداری ملامت من و این شیوه تا روز قیامت [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
امور فرهنگی
ادبیات
متفرقه ادبیات
شیرین و فرهاد
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین