انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان گمشده(جلد اول) |زهرا وحیدی نکو
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Like crazy&lt;3" data-source="post: 75642" data-attributes="member: 1249"><p>آوا بلند شد و با خستگی گفت:</p><p>- جیمز، ناراحت نباش، فردا همهچیز درست میشه.</p><p>بعد خمیازهای کشید و گفت:</p><p>- من خیلی خستهام، میرم بخوابم.</p><p>اندرو سرش را تکان داد و گفت:</p><p>- وایسا، تنها نرو!</p><p>آوا با بیحالی منتظر ماند. اندرو بلند شد و به جمیز گفت:</p><p>- تو نمیای؟</p><p>- نه، شما برین، من بعداً میام.</p><p>اندرو شانه بالا انداخت و گفت:</p><p>- باشه.</p><p>و به آوا اشاره کرد که بروند. آوا با خستگی راه افتاد و حتی از الکس هم خداحافظی نکرد. باهم به طرف اتاقها رفتند و اندرو آرام گفت:</p><p>- شبت بخیر.</p><p>آوا فقط سرش را تکان داد. اندرو خندید:</p><p>- زود باش برو تا از خواب غش نکردی!</p><p>تا دم در اتاقش همراهش آمد تا مراقب باشد یه وقت در راهرو خوابش نبرد! آوا جلوی در ایستاد و گفت:</p><p>- ممنون اندرو.</p><p>- خواهش میکنم، حالا برو دیگه!</p><p>آوا زیر لب از او خداحافظی کرد و وارد اتاقش شد و در را بست و از خستگی، همانجا روی مبل ولو شد و خیلی سریع، به خواب رفت.</p><p>***</p><p>صبح زود، آوا از اتاقش بیرون زد و به سراغ بچهها رفت. هانا را که در اتاقش پیدا نکرد و آوریلا هم با خستگی گفت که چند دقیقهی دیگر، خودش میآید؛ اما اویریلا بهخاطر حرفهای دیشبش به جیمز، پشیمان شده بود و نمیدانست چهطور عذرخواهی کند. آوا سعی میکرد اورا دلداری دهد.</p><p>- اویریلا! ناراحت نباش، جیمز اصلاً اینطوری نیست. با یه عذرخواهی ساده هم میبخشتت.</p><p>- ولی اگه عصبانی شد چی؟</p><p>- آخه چرا باید عصبانی بشه؟ اون درکت میکنه که دیشب نگران بچهها بودی.</p><p>- ولی باز اگه...</p><p>آوا حرفش را قطع کرد:</p><p>- ای بابا! بس کن دیگه! دارم بهت میگم اون اصلاً ناراحت نیست، فقط کافیه بگی من معذرت میخوام، همین!</p><p>اویریلا با تعجب نگاهش کرد و گفت:</p><p>- خیلی خوب، باشه.</p><p>آوا سرش را تکان داد و گفت:</p><p>- پس من میرم سر کلاس، توهم بعد از اینکه عذرخواهی کردی بیا.</p><p>اویریلا با دستپاچگی گفت:</p><p>- الان؟</p><p>- پس کی؟ برو دیگه!</p><p>و او را به سمت در اتاق جیمز هل داد و همانطور که داشت دور میشد گفت:</p><p>- موفق باشی!</p><p>نفسی گرفت و سریع از سالن خارج شد و به سمت ساختمان کلاسها رفت که ناگهان، ارشد سامانتا صدایش زد. آوا برگشت و با کلافگی به سمت او رفت و گفت:</p><p>- با من کاری داشتین؟</p><p>- آره.</p><p>آوا منتظر ماند. سامانتا کمی مکث کرد تا افکارش را جمع و جور کند و بعد ادامهی حرفش را گرفت و گفت:</p><p>- دوستهات رو جمع کن که یه جلسهی دیگه داریم!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Like crazy<3, post: 75642, member: 1249"] آوا بلند شد و با خستگی گفت: - جیمز، ناراحت نباش، فردا همهچیز درست میشه. بعد خمیازهای کشید و گفت: - من خیلی خستهام، میرم بخوابم. اندرو سرش را تکان داد و گفت: - وایسا، تنها نرو! آوا با بیحالی منتظر ماند. اندرو بلند شد و به جمیز گفت: - تو نمیای؟ - نه، شما برین، من بعداً میام. اندرو شانه بالا انداخت و گفت: - باشه. و به آوا اشاره کرد که بروند. آوا با خستگی راه افتاد و حتی از الکس هم خداحافظی نکرد. باهم به طرف اتاقها رفتند و اندرو آرام گفت: - شبت بخیر. آوا فقط سرش را تکان داد. اندرو خندید: - زود باش برو تا از خواب غش نکردی! تا دم در اتاقش همراهش آمد تا مراقب باشد یه وقت در راهرو خوابش نبرد! آوا جلوی در ایستاد و گفت: - ممنون اندرو. - خواهش میکنم، حالا برو دیگه! آوا زیر لب از او خداحافظی کرد و وارد اتاقش شد و در را بست و از خستگی، همانجا روی مبل ولو شد و خیلی سریع، به خواب رفت. *** صبح زود، آوا از اتاقش بیرون زد و به سراغ بچهها رفت. هانا را که در اتاقش پیدا نکرد و آوریلا هم با خستگی گفت که چند دقیقهی دیگر، خودش میآید؛ اما اویریلا بهخاطر حرفهای دیشبش به جیمز، پشیمان شده بود و نمیدانست چهطور عذرخواهی کند. آوا سعی میکرد اورا دلداری دهد. - اویریلا! ناراحت نباش، جیمز اصلاً اینطوری نیست. با یه عذرخواهی ساده هم میبخشتت. - ولی اگه عصبانی شد چی؟ - آخه چرا باید عصبانی بشه؟ اون درکت میکنه که دیشب نگران بچهها بودی. - ولی باز اگه... آوا حرفش را قطع کرد: - ای بابا! بس کن دیگه! دارم بهت میگم اون اصلاً ناراحت نیست، فقط کافیه بگی من معذرت میخوام، همین! اویریلا با تعجب نگاهش کرد و گفت: - خیلی خوب، باشه. آوا سرش را تکان داد و گفت: - پس من میرم سر کلاس، توهم بعد از اینکه عذرخواهی کردی بیا. اویریلا با دستپاچگی گفت: - الان؟ - پس کی؟ برو دیگه! و او را به سمت در اتاق جیمز هل داد و همانطور که داشت دور میشد گفت: - موفق باشی! نفسی گرفت و سریع از سالن خارج شد و به سمت ساختمان کلاسها رفت که ناگهان، ارشد سامانتا صدایش زد. آوا برگشت و با کلافگی به سمت او رفت و گفت: - با من کاری داشتین؟ - آره. آوا منتظر ماند. سامانتا کمی مکث کرد تا افکارش را جمع و جور کند و بعد ادامهی حرفش را گرفت و گفت: - دوستهات رو جمع کن که یه جلسهی دیگه داریم! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان گمشده(جلد اول) |زهرا وحیدی نکو
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین