انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان گمشده(جلد اول) |زهرا وحیدی نکو
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Like crazy&lt;3" data-source="post: 74499" data-attributes="member: 1249"><p>جنگ بین این دو گروه همچنان ادامه داشت؛ اما زندگی هم ادامه داشت! روکا بعداز مرگ پدرش با زنی به نام تامایا ازدواج کرد که نتیجهاش دو دختر شدند. دختر اول به نام تیرانا و دختر دوم تایرانا که چهارده سال با خواهرش اختلاف سن داشته؛ اما وقتی تایرانا یک ساله میشود دوباره جنگی شروع میشود که باعث میشود تایرانا و مادرش، تامایا، کشته شوند. از آن پس، رئیس روکا و دختر بزرگشان تیرانا بر گروه ریاست میکنند و خواهر رئیس روکا، سلیا که علاقه زیادی به مقام و منصب نداشت به عنوان استاد کارش را شروع کرد.</p><p>آوا به پشت صندلیاش تکیه داد. یعنی در حال حاضر رئیس گروه کسی به نام روکا بود، پس این اتفاقات چندان دور هم نیستند.</p><p>آوا می خواست اطلاعات بیشتری در مورد این خانواده عجیب و غریب پیدا کند؛ اما متوجه شد که خیلی وقت است که اینجا نشسته و دارد کتاب میخواند. نگران شد نکند درهای اتاق ها را بسته باشند! سریع کتاب را درجای خودش گذاشت و چراغ را برداشت و به سمت در خروجی رفت. پسر همچنان مشغول کتاب خودش بود، آوا با خودش فکر کرد یعنی این پسر تمام این مدت اینجا مینشیند و فقط کتاب میخواند؟</p><p>وقتی داشت سریع رد میشد زیر لب از پسر تشکر کرد.</p><p>- وایسا!</p><p>آوا با تعجب ایستاد و آب دهانش را قورت داد؛ یعنی کار اشتباهی کرده بود؟</p><p>- بله؟</p><p>پسر با بیتفاوتی به چراغ در دستش اشاره کرد و گفت:</p><p>- چراغ مال کتابخونهست!</p><p>آوا به چراغ که یادش رفته بود سرجایش بگذارد نگاه کرد و با لبخندی دستپاچه گفت:</p><p>- آها، یادم رفت بذارم سرجاش!</p><p>چراغ را روی میز پسر گذاشت و عقب رفت. پسر بیهیچ عکسالعملی به چراغ نگاه کرد و دوباره سرش را در کتابش فرو برد. آوا به پسر خیره شد و شانه بالا انداخت و زیر لب گفت:</p><p>- شب خوش.</p><p>اما جوابی از طرف او دریافت نکرد. آوا سرش را تکان داد و راهش را کشید و رفت.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Like crazy<3, post: 74499, member: 1249"] جنگ بین این دو گروه همچنان ادامه داشت؛ اما زندگی هم ادامه داشت! روکا بعداز مرگ پدرش با زنی به نام تامایا ازدواج کرد که نتیجهاش دو دختر شدند. دختر اول به نام تیرانا و دختر دوم تایرانا که چهارده سال با خواهرش اختلاف سن داشته؛ اما وقتی تایرانا یک ساله میشود دوباره جنگی شروع میشود که باعث میشود تایرانا و مادرش، تامایا، کشته شوند. از آن پس، رئیس روکا و دختر بزرگشان تیرانا بر گروه ریاست میکنند و خواهر رئیس روکا، سلیا که علاقه زیادی به مقام و منصب نداشت به عنوان استاد کارش را شروع کرد. آوا به پشت صندلیاش تکیه داد. یعنی در حال حاضر رئیس گروه کسی به نام روکا بود، پس این اتفاقات چندان دور هم نیستند. آوا می خواست اطلاعات بیشتری در مورد این خانواده عجیب و غریب پیدا کند؛ اما متوجه شد که خیلی وقت است که اینجا نشسته و دارد کتاب میخواند. نگران شد نکند درهای اتاق ها را بسته باشند! سریع کتاب را درجای خودش گذاشت و چراغ را برداشت و به سمت در خروجی رفت. پسر همچنان مشغول کتاب خودش بود، آوا با خودش فکر کرد یعنی این پسر تمام این مدت اینجا مینشیند و فقط کتاب میخواند؟ وقتی داشت سریع رد میشد زیر لب از پسر تشکر کرد. - وایسا! آوا با تعجب ایستاد و آب دهانش را قورت داد؛ یعنی کار اشتباهی کرده بود؟ - بله؟ پسر با بیتفاوتی به چراغ در دستش اشاره کرد و گفت: - چراغ مال کتابخونهست! آوا به چراغ که یادش رفته بود سرجایش بگذارد نگاه کرد و با لبخندی دستپاچه گفت: - آها، یادم رفت بذارم سرجاش! چراغ را روی میز پسر گذاشت و عقب رفت. پسر بیهیچ عکسالعملی به چراغ نگاه کرد و دوباره سرش را در کتابش فرو برد. آوا به پسر خیره شد و شانه بالا انداخت و زیر لب گفت: - شب خوش. اما جوابی از طرف او دریافت نکرد. آوا سرش را تکان داد و راهش را کشید و رفت. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان گمشده(جلد اول) |زهرا وحیدی نکو
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین