انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان گمشده(جلد اول) |زهرا وحیدی نکو
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Like crazy&lt;3" data-source="post: 73891" data-attributes="member: 1249"><p>بانو لیا، آنها را به سالنی بزرگ و پر از صفحههای تیراندازی که به ترتیب چیده شده بودند، برد. به هر کدامشان گوشگیری داد و دستور داد هر نفر به ترتیب صفحهها، در جایش بایستد. بانو لیا با اسلحهای در دست جلوی آنها راه میرفت و توضیح میداد:</p><p>- اول باید از پر بودن اسلحهتون اطمینان پیدا کنید و بعد ماشه رو بکشید.</p><p>مکث کرد تا ماشه را بکشد و بعد رو به صفحهای گرفت و ادامه داد:</p><p>- و با هدفگیری درست، تیر رو شلیک میکنید!</p><p>ناگهان صدای بلندی از اسلحهاش خارج شد و درست وسط صفحه قرار گرفت. اسلحه را با لبخندی رضایتمندانه پایین آورد. دود از آن خارج میشد. آوا که هنوز انتظار شلیک نداشت، از جا پرید و اویریلا هم کنارش لرزید.</p><p>چند دقیقهای به همین ترتیب طی شد، بانو لیا دستور داد گوشگیرها را بزنند و بعد یکی یکی سراغشان میآمد و با تنظیم درست دستهایشان، اجازه میداد شلیک کنند و همانطور که آموزش میداد، در مورد فایده و مواقع لزوم استفاده از اسلحه را هم توضیح میداد. هیچکس درست نمیتوانست شلیک کند و بعضیها، حتی نمیتوانستندبه صفحه بزنند؛ اما طبیعی بود.</p><p>بانو لیا که به او رسید، لبخندی زد. حالا آوا میفهمید که بانو لیا همیشه لبخند میزند؛ اما احساسات واقعیاش پشت آن لبخندهای متفاوتش پنهان بود؛ اما لبخندهایی که به او میزد، کمی متفاوت تر بود! شاید هم او اینطور حس میکرد.</p><p>کمکش کرد دستش را تنظیم کند و چند نکته را به او گوشزد کرد و بعد آوا شلیک کرد. انرژی خارج شده از اسلحه در دستش کمی او را به جلو پرتاب کرد؛ اما گلوله به پایین صفحه برخورد کرد. بانو لیا سرش را تکان داد و گفت:</p><p>- برای اولینبار، خوبه!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Like crazy<3, post: 73891, member: 1249"] بانو لیا، آنها را به سالنی بزرگ و پر از صفحههای تیراندازی که به ترتیب چیده شده بودند، برد. به هر کدامشان گوشگیری داد و دستور داد هر نفر به ترتیب صفحهها، در جایش بایستد. بانو لیا با اسلحهای در دست جلوی آنها راه میرفت و توضیح میداد: - اول باید از پر بودن اسلحهتون اطمینان پیدا کنید و بعد ماشه رو بکشید. مکث کرد تا ماشه را بکشد و بعد رو به صفحهای گرفت و ادامه داد: - و با هدفگیری درست، تیر رو شلیک میکنید! ناگهان صدای بلندی از اسلحهاش خارج شد و درست وسط صفحه قرار گرفت. اسلحه را با لبخندی رضایتمندانه پایین آورد. دود از آن خارج میشد. آوا که هنوز انتظار شلیک نداشت، از جا پرید و اویریلا هم کنارش لرزید. چند دقیقهای به همین ترتیب طی شد، بانو لیا دستور داد گوشگیرها را بزنند و بعد یکی یکی سراغشان میآمد و با تنظیم درست دستهایشان، اجازه میداد شلیک کنند و همانطور که آموزش میداد، در مورد فایده و مواقع لزوم استفاده از اسلحه را هم توضیح میداد. هیچکس درست نمیتوانست شلیک کند و بعضیها، حتی نمیتوانستندبه صفحه بزنند؛ اما طبیعی بود. بانو لیا که به او رسید، لبخندی زد. حالا آوا میفهمید که بانو لیا همیشه لبخند میزند؛ اما احساسات واقعیاش پشت آن لبخندهای متفاوتش پنهان بود؛ اما لبخندهایی که به او میزد، کمی متفاوت تر بود! شاید هم او اینطور حس میکرد. کمکش کرد دستش را تنظیم کند و چند نکته را به او گوشزد کرد و بعد آوا شلیک کرد. انرژی خارج شده از اسلحه در دستش کمی او را به جلو پرتاب کرد؛ اما گلوله به پایین صفحه برخورد کرد. بانو لیا سرش را تکان داد و گفت: - برای اولینبار، خوبه! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان گمشده(جلد اول) |زهرا وحیدی نکو
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین