انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان کاراکال | حدیثه شهبازی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="MINERVA" data-source="post: 128585" data-attributes="member: 6707"><p>***</p><p>شب کمنظیری بود، از آن شبها که فقط در رویا ممکن است. آسمان به قدری پر ستاره و روشن بود که این سوال پیش میآمد که آیا ممکن است چنین آسمانی، این همه آدم بدخلق و بوالهوس، زیر چادر خود داشته باشد؟! نتهای موسیقی والس، چنان به هوا برخاسته بودند که گویا هر یک، در حال اجرای یک رقص نفسگیر هستند و در این میان، عطر شاردونی¹ بود که مشام مهمانان را قلقلک میداد. </p><p>دومینیکا، دستی به پیراهن ماکسی مشکی رنگش کشید و از پلههای مارپیچ پایین آمد. از پشت نقاب طلاییاش که آن را جلوی صورتش گرفته بود، نگاهی به جمعیت کم تعداد میانهی سالن انداخت و با دیدن دی ژلدرود که در حصار بادیگاردهایش ایستاده بود، نیشخندی زد. خرامان به سوی صندلیهای انتهای سالن رفت و روی یکی از آنها، نشست. تمام افرادی که در اینجا حضور داشتند، رویای یک معاملهی پر سود را در سر میپروراندند و امیدوار بودند که بتوانند با دستان پر از اینجا بیرون بروند؛ درست مانند او. به قدری در اجرای برنامهاش مصمم بود که حتی نمیخواست برای لحظهای، چشم از پیرمرد میزبان بردارد. تمام هوش و حواسش در پی این بود که در کدام فرصت مناسب میتواند به دی ژلدرود نزدیک شده و کت و شلوار فاخرش را به رنگ سرخ، بیاراید.</p><p>در ضلع جنوبی سالن، مناقصهی اجناس رده پایینتر در جریان بود و نقطهی توجه بیشتر افراد حاضر در سالن، جدا از آنهایی که در پیست رقص بودند، به آنجا ختم میشد. پس از چند دقیقه، دی ژلدرود نگاهی به ساعت جیبیاش انداخت و با تکان دادن سرش، به طرف میز مناقصه قدم برداشت. او هم مانند دیگران، از جا بلند شد و میان جمعیت ایستاد. در اعماق وجودش، مشتاق بود تا آخرین گنجینهی کلکسیون امشب دی ژلدرود را ببیند.</p><p>پیرمرد، بالای میز مناقصه ایستاد و از جعبهای که کنار دستش قرار داشت، یک ظرف شیشهای آبی به رنگ کبالت با لبههای فلزکاری طلایی، بیرون کشید. صدای زمزمهی مهمانان با سرفهی دی ژلدرود، در نطفه خفه شد.</p><p>- خانمها و آقایان، این ژاردنیر² زیبا که میبینید، متعلق به قرن شانزدهم فرانسه و قصر ملکهی مادر، کاترینا د مدیچی هستش. ماهها طول کشید تا بتونم پیداش کنم و از نزدیک، ببینمش. فوقالعاده نیست؟ </p><p>مرموزانه خندید و دستهای زمختش را از هم باز کرد. </p><p>- من توانایی قیمت گذاشتن روی این گنجینهی سلطنتی رو ندارم، بنابراین این کار رو به خودتون واگذار میکنم. پیشنهاد اول برای چه کسیه؟ </p><p>با پایان جملهی او، همهمهای در سالن شکل گرفت. زیبایی و ظرافت آن ظرف، به قدری بود که چشمان هر بینندهای را اغوا میکرد. همه میخواستند تا آن را با خود به خانه ببرند و به کلکسیون خود اضافه کنند. </p><p>- یک میلیون یورو. </p><p>دی ژلدرود لبخند دنداننمایی زد و گفت:</p><p>- قیمت سخاوتمندانهای بود؛ آیا کسی از این آقا سخاوتمندتر هست؟</p><p>- یک میلیون و پانصد یورو.</p><p>- دو میلیون و چهارصد یورو. </p><p>با بالاتر رفتن قیمتها، برق چشمان دی ژلدرود بیشتر از قبل به چشم میآمد. دومینیکا پوزخندی به معرکهی راه افتاده، زد و مهمانان نقابپوش اطرافش را از نظر گذراند. بحث و همهمه بالا گرفته بود و هر کسی نرخ خودش را تعیین میکرد. در این میان، ناگهان صدایی دورتر از جمعیت، به بلوای خریداران پایان داد و همه، به طرف صاحب آن برگشتند. </p><p>- صد میلیون یورو. </p><p>مرد جوانی با نقاب سیاه و کت و شلوار اتو کشیده، از پلههای ورودی سالن پایین آمد و با قدمهای مصمم خود، راهش را تا میان جمعیت، باز کرد. روی یکی از صندلیها نشست و بیتوجه به موقعیت اطرافش، گیلاس نوشیدنیای از روی میز برداشت و سر کشید. دی ژلدرود که سر از پا نمیشناخت، با دست و دلبازی لبخندی روی لب نشاند و گفت:</p><p>- کسی پیشنهاد بالاتری داره؟</p><p>مبلغ پیشنهادی آن مرد به قدری بود که کمتر کسی ریسک مقابله با آن را آن هم سر یک ظرف قدیمی، به جان میخرید. پیرمرد ذوقزده با دیدن سکوت خریداران دیگر، ادامه داد:</p><p>- بسیار خب. صد میلیون یورو، یک. صد میلیون یورو، دو. صد میلیون یورو به این آقا فروخته شد!</p><hr /><p><span style="font-size: 12px">۱. نوعی انگور سفید که در تولید نوشیدنی به کار میرود.</span></p><p><span style="font-size: 12px">۲. ظرفی است که برای قرار دادن گل به کار میرود و در گذشته برای آراستن فضاهای داخلی کاربرد داشته است.</span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="MINERVA, post: 128585, member: 6707"] *** شب کمنظیری بود، از آن شبها که فقط در رویا ممکن است. آسمان به قدری پر ستاره و روشن بود که این سوال پیش میآمد که آیا ممکن است چنین آسمانی، این همه آدم بدخلق و بوالهوس، زیر چادر خود داشته باشد؟! نتهای موسیقی والس، چنان به هوا برخاسته بودند که گویا هر یک، در حال اجرای یک رقص نفسگیر هستند و در این میان، عطر شاردونی¹ بود که مشام مهمانان را قلقلک میداد. دومینیکا، دستی به پیراهن ماکسی مشکی رنگش کشید و از پلههای مارپیچ پایین آمد. از پشت نقاب طلاییاش که آن را جلوی صورتش گرفته بود، نگاهی به جمعیت کم تعداد میانهی سالن انداخت و با دیدن دی ژلدرود که در حصار بادیگاردهایش ایستاده بود، نیشخندی زد. خرامان به سوی صندلیهای انتهای سالن رفت و روی یکی از آنها، نشست. تمام افرادی که در اینجا حضور داشتند، رویای یک معاملهی پر سود را در سر میپروراندند و امیدوار بودند که بتوانند با دستان پر از اینجا بیرون بروند؛ درست مانند او. به قدری در اجرای برنامهاش مصمم بود که حتی نمیخواست برای لحظهای، چشم از پیرمرد میزبان بردارد. تمام هوش و حواسش در پی این بود که در کدام فرصت مناسب میتواند به دی ژلدرود نزدیک شده و کت و شلوار فاخرش را به رنگ سرخ، بیاراید. در ضلع جنوبی سالن، مناقصهی اجناس رده پایینتر در جریان بود و نقطهی توجه بیشتر افراد حاضر در سالن، جدا از آنهایی که در پیست رقص بودند، به آنجا ختم میشد. پس از چند دقیقه، دی ژلدرود نگاهی به ساعت جیبیاش انداخت و با تکان دادن سرش، به طرف میز مناقصه قدم برداشت. او هم مانند دیگران، از جا بلند شد و میان جمعیت ایستاد. در اعماق وجودش، مشتاق بود تا آخرین گنجینهی کلکسیون امشب دی ژلدرود را ببیند. پیرمرد، بالای میز مناقصه ایستاد و از جعبهای که کنار دستش قرار داشت، یک ظرف شیشهای آبی به رنگ کبالت با لبههای فلزکاری طلایی، بیرون کشید. صدای زمزمهی مهمانان با سرفهی دی ژلدرود، در نطفه خفه شد. - خانمها و آقایان، این ژاردنیر² زیبا که میبینید، متعلق به قرن شانزدهم فرانسه و قصر ملکهی مادر، کاترینا د مدیچی هستش. ماهها طول کشید تا بتونم پیداش کنم و از نزدیک، ببینمش. فوقالعاده نیست؟ مرموزانه خندید و دستهای زمختش را از هم باز کرد. - من توانایی قیمت گذاشتن روی این گنجینهی سلطنتی رو ندارم، بنابراین این کار رو به خودتون واگذار میکنم. پیشنهاد اول برای چه کسیه؟ با پایان جملهی او، همهمهای در سالن شکل گرفت. زیبایی و ظرافت آن ظرف، به قدری بود که چشمان هر بینندهای را اغوا میکرد. همه میخواستند تا آن را با خود به خانه ببرند و به کلکسیون خود اضافه کنند. - یک میلیون یورو. دی ژلدرود لبخند دنداننمایی زد و گفت: - قیمت سخاوتمندانهای بود؛ آیا کسی از این آقا سخاوتمندتر هست؟ - یک میلیون و پانصد یورو. - دو میلیون و چهارصد یورو. با بالاتر رفتن قیمتها، برق چشمان دی ژلدرود بیشتر از قبل به چشم میآمد. دومینیکا پوزخندی به معرکهی راه افتاده، زد و مهمانان نقابپوش اطرافش را از نظر گذراند. بحث و همهمه بالا گرفته بود و هر کسی نرخ خودش را تعیین میکرد. در این میان، ناگهان صدایی دورتر از جمعیت، به بلوای خریداران پایان داد و همه، به طرف صاحب آن برگشتند. - صد میلیون یورو. مرد جوانی با نقاب سیاه و کت و شلوار اتو کشیده، از پلههای ورودی سالن پایین آمد و با قدمهای مصمم خود، راهش را تا میان جمعیت، باز کرد. روی یکی از صندلیها نشست و بیتوجه به موقعیت اطرافش، گیلاس نوشیدنیای از روی میز برداشت و سر کشید. دی ژلدرود که سر از پا نمیشناخت، با دست و دلبازی لبخندی روی لب نشاند و گفت: - کسی پیشنهاد بالاتری داره؟ مبلغ پیشنهادی آن مرد به قدری بود که کمتر کسی ریسک مقابله با آن را آن هم سر یک ظرف قدیمی، به جان میخرید. پیرمرد ذوقزده با دیدن سکوت خریداران دیگر، ادامه داد: - بسیار خب. صد میلیون یورو، یک. صد میلیون یورو، دو. صد میلیون یورو به این آقا فروخته شد! [HR][/HR] [SIZE=12px]۱. نوعی انگور سفید که در تولید نوشیدنی به کار میرود. ۲. ظرفی است که برای قرار دادن گل به کار میرود و در گذشته برای آراستن فضاهای داخلی کاربرد داشته است.[/SIZE] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان کاراکال | حدیثه شهبازی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین