انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان چکاو | مهدیه(M.R)
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Mahdieh ♡" data-source="post: 105594" data-attributes="member: 1169"><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">پارت 3</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'"></span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">کمان را در دستهایم فشردم و به پیکر مردی که روی زمین بود، خیره شدم.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">بازویش را گرفته بود و تیر در بازویش فرو رفته بود. دستمال سیاه بر چهرهاش بود و مانع دید چهرهاش میشد.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">از پشت بوتهها آه و ناله میکرد و ترس را بر جان من میانداخت.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">به شاخههای بیبرگ خیره شده و به پرندههایی که با صدای دادش، پا به فرار گذاشته بودند و داشتند در آسمان پرسه میزدند، نگاهی انداختم.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">پایم را روی خزانها گذاشتم و با دستهای لرزانم، بوتهها را کنار زدم.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">با دیدن ع×ر×قهای درشت روی پیشانیاش و تنش که روی خزانها پهن شده بود، لبم را گاز گرفتم.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">من یک انسان را زخمی کرده بودم؟!</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">با نگرانی به جمسش خیره شدم و با چکمههایم، بوتهها را کنار زدم. کمان را روی زمین گذاشتم و خود نیز به سمت مرد رفتم. اندکی خم شدم و به چشمهای بستهاش و سینهاش که خس خس میکرد، چشم دوختم.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">لبم را با دندانهایم محکم فشردم و با نوک چکمهام ضربهای آرام به بازویش زدم که پیراهن سفیدش گِلی شد و پاهایش تکان خوردند.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">پلکهایش باز شدند و چشمهای درشت و قهوهای رنگش، نمایان شدند.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">با دیدن چشمهایش، نفس در سینهام حبس شده و صاف ایستادم.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">دستم را به جلیقهی چرمیام فشردم و با دلواپسی گفتم:</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">- آقا؟ حالتون خوبه؟</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">دستش را به بازوی سمت چپش که تیر خورده بود، گذاشت و خون را به پیراهن سفیدش، مالید.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">سرش را به سنگ خاکستری رنگ و بیضی شکل چسباند و سرش را کمی بالا گرفت که سرفهاش گرفت.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">با دیدن چهرهی سرخ شدهاش، فوراً خم شدم و چهار زانو کنارش نشستم.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">دستم را روی سینهاش که خس خس میکرد، گذاشتم و گفتم:</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">- آقا!</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">اشک از گوشههای چشمهایش سرازیر شده و با صدایی که به زور شنیده میشد، از زیر پارچه گفت:</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">- ت...یر! ت...ی..ر!</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">اخم کردم و پرسیدم:</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">- چی؟ تیر؟</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">تندتند پلک زده و با دست تیر را گرفت.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">به تیر خون آلود نگاه کرد و متوجهی حرفش شدم.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">فوراً دستم را به سمت تیر بردم و گفتم:</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">- درش بیارم؟</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">سرش را به آرامی تکان داد که بدون هیچ مکثی یا رئوفتی تیر را بیرون کشیدم که صدای "آخش" بلند شد و دوباره پرندههای روی شاخههای درختان، با پیچیدن صدای دادش در جنگل، پر زده و هیاهویی ایجاد کرده و پر زدند رفتند.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">پلکهایش از روی درد بسته شده و نفسش نامنظم شد. </span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">تیر را روی زمین گذاشتم و دستم را سریع روی نبضش گذلشتم. </span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">لعنتی زیر لب گفتم و به زخم بازویش که خون ریزی کرده بود، خیره شدم و تکانی به بازوی سمت راستش دادم، گفتم:</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">- آقا؟ آقا اگه صدام رو میشنوین چیزی بگین!</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">هیچ صدایی از جانبش نشنیدم و متوجه شدم که بیهوش شده.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">با دستم ضربهای به خزانهای زیر پایم زدم و عصبی جلیقهام را از تنم در آوردم و به زخمش فشردم.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">نالیدم:</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">- چیکار کردی چکاو؟ چیکار؟ باز که دردسر درست کردی!</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">جلیقه را دور زخمش پیچیدم و گرهای با سختی بهش زدم و از جا برخاستم.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">نگاهی به مرد انداختم و سوتی زدم.</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">فریاد زدم:</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">- شولک! شولک!</span></span></p><p><span style="font-size: 18px"><span style="font-family: 'Parastoo'">حرکت کردم و بوتهها را کنار زدم تا شولک را پیدا کنم.</span></span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Mahdieh ♡, post: 105594, member: 1169"] [SIZE=18px][FONT=Parastoo]پارت 3 کمان را در دستهایم فشردم و به پیکر مردی که روی زمین بود، خیره شدم. بازویش را گرفته بود و تیر در بازویش فرو رفته بود. دستمال سیاه بر چهرهاش بود و مانع دید چهرهاش میشد. از پشت بوتهها آه و ناله میکرد و ترس را بر جان من میانداخت. به شاخههای بیبرگ خیره شده و به پرندههایی که با صدای دادش، پا به فرار گذاشته بودند و داشتند در آسمان پرسه میزدند، نگاهی انداختم. پایم را روی خزانها گذاشتم و با دستهای لرزانم، بوتهها را کنار زدم. با دیدن ع×ر×قهای درشت روی پیشانیاش و تنش که روی خزانها پهن شده بود، لبم را گاز گرفتم. من یک انسان را زخمی کرده بودم؟! با نگرانی به جمسش خیره شدم و با چکمههایم، بوتهها را کنار زدم. کمان را روی زمین گذاشتم و خود نیز به سمت مرد رفتم. اندکی خم شدم و به چشمهای بستهاش و سینهاش که خس خس میکرد، چشم دوختم. لبم را با دندانهایم محکم فشردم و با نوک چکمهام ضربهای آرام به بازویش زدم که پیراهن سفیدش گِلی شد و پاهایش تکان خوردند. پلکهایش باز شدند و چشمهای درشت و قهوهای رنگش، نمایان شدند. با دیدن چشمهایش، نفس در سینهام حبس شده و صاف ایستادم. دستم را به جلیقهی چرمیام فشردم و با دلواپسی گفتم: - آقا؟ حالتون خوبه؟ دستش را به بازوی سمت چپش که تیر خورده بود، گذاشت و خون را به پیراهن سفیدش، مالید. سرش را به سنگ خاکستری رنگ و بیضی شکل چسباند و سرش را کمی بالا گرفت که سرفهاش گرفت. با دیدن چهرهی سرخ شدهاش، فوراً خم شدم و چهار زانو کنارش نشستم. دستم را روی سینهاش که خس خس میکرد، گذاشتم و گفتم: - آقا! اشک از گوشههای چشمهایش سرازیر شده و با صدایی که به زور شنیده میشد، از زیر پارچه گفت: - ت...یر! ت...ی..ر! اخم کردم و پرسیدم: - چی؟ تیر؟ تندتند پلک زده و با دست تیر را گرفت. به تیر خون آلود نگاه کرد و متوجهی حرفش شدم. فوراً دستم را به سمت تیر بردم و گفتم: - درش بیارم؟ سرش را به آرامی تکان داد که بدون هیچ مکثی یا رئوفتی تیر را بیرون کشیدم که صدای "آخش" بلند شد و دوباره پرندههای روی شاخههای درختان، با پیچیدن صدای دادش در جنگل، پر زده و هیاهویی ایجاد کرده و پر زدند رفتند. پلکهایش از روی درد بسته شده و نفسش نامنظم شد. تیر را روی زمین گذاشتم و دستم را سریع روی نبضش گذلشتم. لعنتی زیر لب گفتم و به زخم بازویش که خون ریزی کرده بود، خیره شدم و تکانی به بازوی سمت راستش دادم، گفتم: - آقا؟ آقا اگه صدام رو میشنوین چیزی بگین! هیچ صدایی از جانبش نشنیدم و متوجه شدم که بیهوش شده. با دستم ضربهای به خزانهای زیر پایم زدم و عصبی جلیقهام را از تنم در آوردم و به زخمش فشردم. نالیدم: - چیکار کردی چکاو؟ چیکار؟ باز که دردسر درست کردی! جلیقه را دور زخمش پیچیدم و گرهای با سختی بهش زدم و از جا برخاستم. نگاهی به مرد انداختم و سوتی زدم. فریاد زدم: - شولک! شولک! حرکت کردم و بوتهها را کنار زدم تا شولک را پیدا کنم.[/FONT][/SIZE] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان چکاو | مهدیه(M.R)
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین