انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پروژه سری (جلد اول مجموعه جاسوس ویژه)| سپیده طراوت
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Hope.sk" data-source="post: 126887" data-attributes="member: 1136"><p><strong>چهل دقیقه بعد مهراد سرش با فلش مشغول بود و خورشید هم به کارش نظارت میکرد و بعضی جاها کمکش میکرد و هامان اتاق رو متر میکرد.</strong></p><p><strong>اتاق خورشید جزو اتاقهای کوچیک خوابگاه بود چون فقط دوتا تخت برای دو نفر توش بود؛ سمت راست و چپ تختهایی بودن چسبیده به دیوار با روتختیهای مشکی. بین تخت پنجرهای کشویی بود و از اون میتونستی ساختمون دوقلوی خوابگاه یعنی همونی که مامورها به اختصار بهش آکادمی میگفتن و سی طبقه بود و دو برابر ساختمون خوابگاه بود رو ببینی.</strong></p><p><strong>قسمت پایین تختها دوتا میز تحریر مشکی و صندلی بود و سمت راست اتاق کاملا خالی بود و همینطور قفسههای دیواری اون قسمت و هم چنین کمد دیواری سمت راست، چون هم اتاقی خورشید به تازگی توی یکی از ماموریتهاش کشته شده بود.</strong></p><p><strong>هامان نگاهی به مهراد و خورشید کرد و پوفی کشید و روی زمین زانو زد تا از قفسههای زیر پنجره که خورشید اونها رو پر از کتاب کرده بود کتابی برداره.</strong></p><p><strong>مهراد پوفی کشید و صندلی چرخدارش رو عقب کشید و وقتی وسط اتاق قرار گرفت گفت: </strong></p><p><strong>- نمیشه آقا... نمیتونم.</strong></p><p><strong>خورشید فلش رو از توی لپتاپش در آورد و گفت:</strong></p><p><strong>- به اندازه کافی تلاش نکردی.</strong></p><p><strong>مهراد نالید:</strong></p><p><strong>- خورشید، از این فلش یه هوش مصنوعی لعنتی محافظت میکنه و مدام خودش رو بازنویسی میکنه تا من نتونم بازش کنم.</strong></p><p><strong>هامان بیتوجه به بحث خورشید و مهراد گفت:</strong></p><p><strong>- کتابهای افتضاحی داری خورشید.</strong></p><p><strong>خورشید در سکوت نگاه کوتاهی به هامان انداخت و بعد به مهراد نگاه کرد و گفت:</strong></p><p><strong>- من باید اینرو باز کنم!</strong></p><p><strong>مهراد با اخمی که بر اثر حرص بود و همینطور صدایی که بخاطر خستگی عوض شده بود گفت:</strong></p><p><strong>- این دیگه مشکل من نیست جیمز باند. بگرد یکی دیگه رو پیدا کن.</strong></p><p><strong>خورشید دستش رو به کمرش زد و با لحن حق به جانبی گفت:</strong></p><p><strong>- اون وقت یه آدم خرخون و قابل اعتماد به غیر از تو از کجا پیدا کنم؟ </strong></p><p><strong>هامان ایستاد و به خورشید و مهراد نگاه کرد و خطاب به خورشید گفت:</strong></p><p><strong>- از اون جایی که مغز این جناب آب رفته تنها راهت اینه که به خود تام بگی بازش کنه یا دعا کنی یه آدم قابل اعتماد از هوا ظاهر بشه.</strong></p><p><strong>همون موقع در اتاق باز شد و دختری با موهای مشکی پر کلاغی لخت و بلند و چشمهای مظلوم مشکی رنگی وارد شد و با دیدن خیره شدن سه جفت چشم بهش خشکش زد.</strong></p><p><strong>دختر به خورشید نگاه کرد و قیافه متعجبش از بین رفت و لبخند زد و گفت:</strong></p><p><strong>- وای خدا، تو اینجا چیکار میکنی مهرپور؟!</strong></p><p><strong>دختر به سمت خورشید اومد و اون رو بغل کرد.</strong></p><p><strong>اینبار خورشید بود که شوکه شده بود و سرجاش خشکش زده بود.</strong></p><p><strong>دختر همونطور که خورشید رو بغل کرده بود گفت:</strong></p><p><strong>- نمیدونی دیدن یه قیافه آشنا وقتی هیچکس رو نمیشناسی چه احساس خوبی داره!</strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Hope.sk, post: 126887, member: 1136"] [B]چهل دقیقه بعد مهراد سرش با فلش مشغول بود و خورشید هم به کارش نظارت میکرد و بعضی جاها کمکش میکرد و هامان اتاق رو متر میکرد. اتاق خورشید جزو اتاقهای کوچیک خوابگاه بود چون فقط دوتا تخت برای دو نفر توش بود؛ سمت راست و چپ تختهایی بودن چسبیده به دیوار با روتختیهای مشکی. بین تخت پنجرهای کشویی بود و از اون میتونستی ساختمون دوقلوی خوابگاه یعنی همونی که مامورها به اختصار بهش آکادمی میگفتن و سی طبقه بود و دو برابر ساختمون خوابگاه بود رو ببینی. قسمت پایین تختها دوتا میز تحریر مشکی و صندلی بود و سمت راست اتاق کاملا خالی بود و همینطور قفسههای دیواری اون قسمت و هم چنین کمد دیواری سمت راست، چون هم اتاقی خورشید به تازگی توی یکی از ماموریتهاش کشته شده بود. هامان نگاهی به مهراد و خورشید کرد و پوفی کشید و روی زمین زانو زد تا از قفسههای زیر پنجره که خورشید اونها رو پر از کتاب کرده بود کتابی برداره. مهراد پوفی کشید و صندلی چرخدارش رو عقب کشید و وقتی وسط اتاق قرار گرفت گفت: - نمیشه آقا... نمیتونم. خورشید فلش رو از توی لپتاپش در آورد و گفت: - به اندازه کافی تلاش نکردی. مهراد نالید: - خورشید، از این فلش یه هوش مصنوعی لعنتی محافظت میکنه و مدام خودش رو بازنویسی میکنه تا من نتونم بازش کنم. هامان بیتوجه به بحث خورشید و مهراد گفت: - کتابهای افتضاحی داری خورشید. خورشید در سکوت نگاه کوتاهی به هامان انداخت و بعد به مهراد نگاه کرد و گفت: - من باید اینرو باز کنم! مهراد با اخمی که بر اثر حرص بود و همینطور صدایی که بخاطر خستگی عوض شده بود گفت: - این دیگه مشکل من نیست جیمز باند. بگرد یکی دیگه رو پیدا کن. خورشید دستش رو به کمرش زد و با لحن حق به جانبی گفت: - اون وقت یه آدم خرخون و قابل اعتماد به غیر از تو از کجا پیدا کنم؟ هامان ایستاد و به خورشید و مهراد نگاه کرد و خطاب به خورشید گفت: - از اون جایی که مغز این جناب آب رفته تنها راهت اینه که به خود تام بگی بازش کنه یا دعا کنی یه آدم قابل اعتماد از هوا ظاهر بشه. همون موقع در اتاق باز شد و دختری با موهای مشکی پر کلاغی لخت و بلند و چشمهای مظلوم مشکی رنگی وارد شد و با دیدن خیره شدن سه جفت چشم بهش خشکش زد. دختر به خورشید نگاه کرد و قیافه متعجبش از بین رفت و لبخند زد و گفت: - وای خدا، تو اینجا چیکار میکنی مهرپور؟! دختر به سمت خورشید اومد و اون رو بغل کرد. اینبار خورشید بود که شوکه شده بود و سرجاش خشکش زده بود. دختر همونطور که خورشید رو بغل کرده بود گفت: - نمیدونی دیدن یه قیافه آشنا وقتی هیچکس رو نمیشناسی چه احساس خوبی داره![/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پروژه سری (جلد اول مجموعه جاسوس ویژه)| سپیده طراوت
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین