انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پروژه سری (جلد اول مجموعه جاسوس ویژه)| سپیده طراوت
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Hope.sk" data-source="post: 126674" data-attributes="member: 1136"><p><strong>پارت پنج</strong></p><p><strong>هامان درحالیکه یک علامت تعجب بالای سرش ظاهر شده بود پرسید:</strong></p><p><strong>- چطور؟</strong></p><p><strong>خورشید با لبخندی خبیثانه گفت:</strong></p><p><strong>- ماه پیش وقتی لپتاپ الکس رو هک کردی من متوجه شدم.</strong></p><p><strong>هامان که چشمهای قهوهایش خیلی درشت شده بود گفت:</strong></p><p><strong>- شوخی نکن!</strong></p><p><strong>- شوخی نمیکنم.</strong></p><p><strong>خورشید بلند شد و ادامه داد:</strong></p><p><strong>- من باید برم توالت.</strong></p><p><strong>بعد از رفتن خورشید مهراد با نگرانی گفت:</strong></p><p><strong>- میدونی که از کسایی که روز مرگ اولیویا توی سازمان بودن بازجویی میکنن، درسته؟</strong></p><p><strong>هامان با اخمی که در اثر فکر کردن داشت گفت:</strong></p><p><strong>- آره، چطور؟</strong></p><p><strong>- خورشید اون روز توی سازمان بود... اگه بفهمن که اطلاعات سیستم اولیویا رو هک کرده براش بد میشه ها!</strong></p><p><strong>هامان نفس عمیقی کشید و گفت:</strong></p><p><strong>- نگران نباش... اتفاقی قرار نیست براش بیوفته!</strong></p><p><strong>کمی بعد خورشید برگشت.</strong></p><p><strong>مهراد درحالیکه چشمهای آبی روشنش رو ریز کرده بود و به یک پسر دیگه نگاه میکرد گفت:</strong></p><p><strong>- من به این تام آب زیرکاه شک دارم.</strong></p><p><strong>هامان پوزخندی زد و گفت: </strong></p><p><strong>- بیخیال مهراد، هنوز از این یارو بدت میاد؟!</strong></p><p><strong>- آره چون هنوز رو مخ و مشکوک هست... مگه ندیدی چیکار کرد؟</strong></p><p><strong>هامان پرسید:</strong></p><p><strong>- چیکار کرد مگه؟</strong></p><p><strong>- قبل از اینکه خورشید بیاد یواشکی یک فلشی رو داد به اون دخترِ، چی بود اسمش... آهان، سارا.</strong></p><p><strong>هامان پوفی کشید و گفت:</strong></p><p><strong>- تو یک شخص پارانوئید و عشق توطئه هستی.</strong></p><p><strong>همون موقع چندتا مرد کت و شلواری وارد سالن غذا خوری شدن و به سمت چند نفر از جمله تام رفتن و اونها رو با خودشون بردن. </strong></p><p><strong>بعد از رفتن اونها سکوت افراد توی سالن تبدیل به همهمه شد و همه داشتن در مورد بازجویی کسایی که تازه اومده بودن و برده بودنشون صحبت میکردن.</strong></p><p><strong>مهراد با لحنی حق به جانب گفت:</strong></p><p><strong>- تام میدونست قراره بیان ببرنش، بخاطر همین اون فلش رو به سارا داد؛ معلوم نیست چی توش هست که اگه ببیننش براش بد میشه.</strong></p><p><strong>خورشید بالأخره توی مکالمهی اونها شرکت کرد و گفت:</strong></p><p><strong>- میخوای بفهمی چی توش بوده؟</strong></p><p><strong>مهراد ابروهاش رو بالا برد و گفت:</strong></p><p><strong>- معلومه که میخوام.</strong></p><p><strong>خورشید فلشی رو روی میز گذاشت.</strong></p><p><strong>هامان پرسید:</strong></p><p><strong>- فلش تام هست؟</strong></p><p><strong>خورشید با غرور ابرویی بالا انداخت و گفت:</strong></p><p><strong>- بلی!</strong></p><p><strong>مهراد گفت:</strong></p><p><strong>- کِی؟ چطوری؟</strong></p><p><strong>خورشید فلش رو برداشت و گفت:</strong></p><p><strong>- یک شعبده باز رازهاش رو به کسی نمیگه... یک ربع دیگه بیاین توی اتاقم.</strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Hope.sk, post: 126674, member: 1136"] [B]پارت پنج هامان درحالیکه یک علامت تعجب بالای سرش ظاهر شده بود پرسید: - چطور؟ خورشید با لبخندی خبیثانه گفت: - ماه پیش وقتی لپتاپ الکس رو هک کردی من متوجه شدم. هامان که چشمهای قهوهایش خیلی درشت شده بود گفت: - شوخی نکن! - شوخی نمیکنم. خورشید بلند شد و ادامه داد: - من باید برم توالت. بعد از رفتن خورشید مهراد با نگرانی گفت: - میدونی که از کسایی که روز مرگ اولیویا توی سازمان بودن بازجویی میکنن، درسته؟ هامان با اخمی که در اثر فکر کردن داشت گفت: - آره، چطور؟ - خورشید اون روز توی سازمان بود... اگه بفهمن که اطلاعات سیستم اولیویا رو هک کرده براش بد میشه ها! هامان نفس عمیقی کشید و گفت: - نگران نباش... اتفاقی قرار نیست براش بیوفته! کمی بعد خورشید برگشت. مهراد درحالیکه چشمهای آبی روشنش رو ریز کرده بود و به یک پسر دیگه نگاه میکرد گفت: - من به این تام آب زیرکاه شک دارم. هامان پوزخندی زد و گفت: - بیخیال مهراد، هنوز از این یارو بدت میاد؟! - آره چون هنوز رو مخ و مشکوک هست... مگه ندیدی چیکار کرد؟ هامان پرسید: - چیکار کرد مگه؟ - قبل از اینکه خورشید بیاد یواشکی یک فلشی رو داد به اون دخترِ، چی بود اسمش... آهان، سارا. هامان پوفی کشید و گفت: - تو یک شخص پارانوئید و عشق توطئه هستی. همون موقع چندتا مرد کت و شلواری وارد سالن غذا خوری شدن و به سمت چند نفر از جمله تام رفتن و اونها رو با خودشون بردن. بعد از رفتن اونها سکوت افراد توی سالن تبدیل به همهمه شد و همه داشتن در مورد بازجویی کسایی که تازه اومده بودن و برده بودنشون صحبت میکردن. مهراد با لحنی حق به جانب گفت: - تام میدونست قراره بیان ببرنش، بخاطر همین اون فلش رو به سارا داد؛ معلوم نیست چی توش هست که اگه ببیننش براش بد میشه. خورشید بالأخره توی مکالمهی اونها شرکت کرد و گفت: - میخوای بفهمی چی توش بوده؟ مهراد ابروهاش رو بالا برد و گفت: - معلومه که میخوام. خورشید فلشی رو روی میز گذاشت. هامان پرسید: - فلش تام هست؟ خورشید با غرور ابرویی بالا انداخت و گفت: - بلی! مهراد گفت: - کِی؟ چطوری؟ خورشید فلش رو برداشت و گفت: - یک شعبده باز رازهاش رو به کسی نمیگه... یک ربع دیگه بیاین توی اتاقم.[/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پروژه سری (جلد اول مجموعه جاسوس ویژه)| سپیده طراوت
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین