انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پروژه سری (جلد اول مجموعه جاسوس ویژه)| سپیده طراوت
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Hope.sk" data-source="post: 117026" data-attributes="member: 1136"><p><strong>مقدمه:</strong></p><p><strong>مرد دکمه کتش را باز کرد و روی صندلی مخصوصش نشست و به مانیتور کامپیوترش خیره شد؛ اول هیچکس در اتاق نبود. اتاق وسایلی طوسی رنگ داشت و یکی از ضلعهای اون شیشهای بود و به صاحب اون دفترکار منظره زیبایی از شهر ونکوور میداد.</strong></p><p><strong>مرد سرعت فیلم را زیاد کرد؛ زنی قد بلند که پوستی سفیدتر از برف داشت وارد اتاق شد، کمی بعد جاسوس ویژه زن هم وارد اتاق شد و به محض ورودش مرد سرعت فیلم را کم کرد.</strong></p><p><strong>جاسوس فلشی را به زن داد و گفت:</strong></p><p><strong>- هر چی برای نابود کردن سازمان بهش نیاز داری این توئه.</strong></p><p><strong>زن فلش را گرفت و به چشمهای قهوهای جاسوس ویژهاش خیره شد و گفت:</strong></p><p><strong>- خسته نباشی! میدونم که به دست آوردنش زیاد راحت نبود.</strong></p><p><strong>زن فلش را در جیب کت خاکستری رنگش گذاشت و با افسوس گفت:</strong></p><p><strong>- این سازمان قرار نبود اینطوری بشه... این سازمان عالی بود تا اینکه اون مردک تمام اختیاراتم رو ازم گرفت.</strong></p><p><strong>- میخوای بکشیش؟</strong></p><p><strong>- خیلی زود میرم سراغش.</strong></p><p><strong>جاسوس یک تای ابرویش را بالا انداخت و گفت:</strong></p><p><strong>- ولی تو دوستش داری.</strong></p><p><strong>زن پوزخندی زد و ادامه داد:</strong></p><p><strong>- دیگه ندارم، برعکس تو... علاقهت به اون کاملاً مشهوده.</strong></p><p><strong>جاسوس با سردی گفت:</strong></p><p><strong>- علاقهای در کار نیست... اگه بفهمم خیانتکار همونه میکشمش، بدون درنگ.</strong></p><p><strong>زن لبخندی با افتخار به جاسوسی که خودش آموزش داده بود کرد و گفت:</strong></p><p><strong>- عالیه، فقط خالهت بخاطر کشتن بچهش میوفته دنبالت، البته روحش.</strong></p><p><strong>جاسوس با پوزخند گفت:</strong></p><p><strong>- میدونی که اصلا بخاطر کشتن اون زنیکه عذاب وجدان ندارم. قرار بود همکار جدیدم رو بهم معرفی کنی.</strong></p><p><strong>زن از میزش پروندهای برداشت و آن را به جاسوس داد و گفت:</strong></p><p><strong>- اسمش میترا هست و نگران نباش، دختر احساساتیای نیست.</strong></p><p><strong>مرد متوجه بوی آشنایی شد؛ نگاهش را از مانیتور گرفت و به زنی که برای قتلش اومده بود نگاه کرد.</strong></p><p><strong>- خوب به نظر میرسی خواهر کوچولو.</strong></p><p><strong>دقایقی گذشت و بعد صدای شلیک گلوله سکوت اون خونه خلوت رو شکست.</strong></p><p><strong>مرد کنار خواهرش زانو زد و برای آخرین بار چشمهای آسمانی رنگ خواهرش رو دید و آخرین نفس او را شنید.</strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Hope.sk, post: 117026, member: 1136"] [B]مقدمه: مرد دکمه کتش را باز کرد و روی صندلی مخصوصش نشست و به مانیتور کامپیوترش خیره شد؛ اول هیچکس در اتاق نبود. اتاق وسایلی طوسی رنگ داشت و یکی از ضلعهای اون شیشهای بود و به صاحب اون دفترکار منظره زیبایی از شهر ونکوور میداد. مرد سرعت فیلم را زیاد کرد؛ زنی قد بلند که پوستی سفیدتر از برف داشت وارد اتاق شد، کمی بعد جاسوس ویژه زن هم وارد اتاق شد و به محض ورودش مرد سرعت فیلم را کم کرد. جاسوس فلشی را به زن داد و گفت: - هر چی برای نابود کردن سازمان بهش نیاز داری این توئه. زن فلش را گرفت و به چشمهای قهوهای جاسوس ویژهاش خیره شد و گفت: - خسته نباشی! میدونم که به دست آوردنش زیاد راحت نبود. زن فلش را در جیب کت خاکستری رنگش گذاشت و با افسوس گفت: - این سازمان قرار نبود اینطوری بشه... این سازمان عالی بود تا اینکه اون مردک تمام اختیاراتم رو ازم گرفت. - میخوای بکشیش؟ - خیلی زود میرم سراغش. جاسوس یک تای ابرویش را بالا انداخت و گفت: - ولی تو دوستش داری. زن پوزخندی زد و ادامه داد: - دیگه ندارم، برعکس تو... علاقهت به اون کاملاً مشهوده. جاسوس با سردی گفت: - علاقهای در کار نیست... اگه بفهمم خیانتکار همونه میکشمش، بدون درنگ. زن لبخندی با افتخار به جاسوسی که خودش آموزش داده بود کرد و گفت: - عالیه، فقط خالهت بخاطر کشتن بچهش میوفته دنبالت، البته روحش. جاسوس با پوزخند گفت: - میدونی که اصلا بخاطر کشتن اون زنیکه عذاب وجدان ندارم. قرار بود همکار جدیدم رو بهم معرفی کنی. زن از میزش پروندهای برداشت و آن را به جاسوس داد و گفت: - اسمش میترا هست و نگران نباش، دختر احساساتیای نیست. مرد متوجه بوی آشنایی شد؛ نگاهش را از مانیتور گرفت و به زنی که برای قتلش اومده بود نگاه کرد. - خوب به نظر میرسی خواهر کوچولو. دقایقی گذشت و بعد صدای شلیک گلوله سکوت اون خونه خلوت رو شکست. مرد کنار خواهرش زانو زد و برای آخرین بار چشمهای آسمانی رنگ خواهرش رو دید و آخرین نفس او را شنید.[/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پروژه سری (جلد اول مجموعه جاسوس ویژه)| سپیده طراوت
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین