انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پراگما |زینب رستمی(سارا)
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="zeinabrostami" data-source="post: 108809" data-attributes="member: 4912"><p>#قسمت_34</p><p></p><p>خانهای با تم سفید، مشکی و خاکستری، پارکتهای مشکی با یک دست مبل و صندلی سفید_خاکستری با کوسن های مشکی. </p><p>در تک اتاق خانه را گشودم، مثل اتاق خودم بزرگ نبود اما خب کوچک هم نبود با یک پنجره بزرگ با پرده سفید براق که تخت رو به رویش قرار داشت و یک کمد مشکی که با چوب سفید رویش کار شده بود و میز تحریر نقلی.</p><p>خانه معمولی و زیبایی بود و کاملاً مناسبم. بعد از مرتب کردن اتاق و لباسهایم از اتاق بیرون آمدم.</p><p>به سمت پذیرایی رفتم. پنجره کوچکی که با یک پرده سفید پوشیده شده بود را کنار زدم.</p><p>بازش کردم و هوای مطلوب را به ریهام کشیدم. خیابان با خانههایی که همدیگر را به آغوش کشیده بودند نظرم را جلب کرد و خیلی به هم چسبیده بودند و حیاطشان هم کاملاً معلوم بدون دیوار، بهتر است بگویم حیاطی در کار نبود. کلیسای بزرگ قدیمی روبهرویم با آنشکل منحصربهفرد مثلث مانند قرون وسطاییاش نظرم را جلب کرد، البته هیچ کس از طرف کلیسا رد هم نمیشد! </p><p>به سمت گوشهای ترین نقطه خانه رفتم. تلفن بیسیمی سفید رنگی روی میز قرار داشت. گلدان گل رز هم کنارش چشمک میزد.</p><p>تلفن را برداشتم و بعد از زدن کد ایران شماره عرشیا را گرفتم. بعد از چند بوق صدایش را شنیدم.</p><p>- سلام عرشیا... آنیسام.</p><p>- خوبی؟ همه چی روبه راهه؟ مشکلی نداری؟ </p><p>- باشه مرسی. فعلا که کم و کسری نیست الانهم باید برم وسایلم رو آماده کنم. راستی اصلاً از این آقافرید خبری نیست ها!</p><p>- آخ آره یادم رفت، مثل اینکه یه سفر کاری رفته بوده؛ طی همین چند روز بر میگرده بنده خدا کلی هم از مامان عذرخواهی کرد. میدونی چیه؟ خیلی برات خوشحالم. </p><p>و پشت بندش صدای خندهاش بلند شد.</p><p>- قیافهی بابا وقتی فهمید ازش دلخوری و بدون خداحافظی رفتی بینظیر بود. یه مشت بد و بیراه به خودش گفت و رفت بیرون! مثل اینکه خیلی حرف داشت باهات! </p><p>***</p><p>هنوز باورم نمیشد، مامان و عرشیا به طور کامل مرا غافلگیر کردند! اصلاً انتظار نداشتم من را از خانه فراری دهند، بدون اینکه منتظر جواب کنکورم باشند مرا در کلاسهای آمادگی دانشگاه و دوران آموزشی راهی کرده بودند. به انگشت شصتم نگاه انداختم، درست شب قبل از استرس همهاش را کنده بودم! ذوق عجیبی داشتم، دقیقاً مثل بچهها!</p><p>بالاخره به دانشگاه رسیدم.</p><p>طبق گفته کیمیا باید به دانشکده پزشکی و دندان پزشکی مراجعه میکردم. دانشگاه با چهار ساختمان نسبتاً بلند که هر کدام مخصوص رشتههای مختلف بود از یکدیگر جدا میشد.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="zeinabrostami, post: 108809, member: 4912"] #قسمت_34 خانهای با تم سفید، مشکی و خاکستری، پارکتهای مشکی با یک دست مبل و صندلی سفید_خاکستری با کوسن های مشکی. در تک اتاق خانه را گشودم، مثل اتاق خودم بزرگ نبود اما خب کوچک هم نبود با یک پنجره بزرگ با پرده سفید براق که تخت رو به رویش قرار داشت و یک کمد مشکی که با چوب سفید رویش کار شده بود و میز تحریر نقلی. خانه معمولی و زیبایی بود و کاملاً مناسبم. بعد از مرتب کردن اتاق و لباسهایم از اتاق بیرون آمدم. به سمت پذیرایی رفتم. پنجره کوچکی که با یک پرده سفید پوشیده شده بود را کنار زدم. بازش کردم و هوای مطلوب را به ریهام کشیدم. خیابان با خانههایی که همدیگر را به آغوش کشیده بودند نظرم را جلب کرد و خیلی به هم چسبیده بودند و حیاطشان هم کاملاً معلوم بدون دیوار، بهتر است بگویم حیاطی در کار نبود. کلیسای بزرگ قدیمی روبهرویم با آنشکل منحصربهفرد مثلث مانند قرون وسطاییاش نظرم را جلب کرد، البته هیچ کس از طرف کلیسا رد هم نمیشد! به سمت گوشهای ترین نقطه خانه رفتم. تلفن بیسیمی سفید رنگی روی میز قرار داشت. گلدان گل رز هم کنارش چشمک میزد. تلفن را برداشتم و بعد از زدن کد ایران شماره عرشیا را گرفتم. بعد از چند بوق صدایش را شنیدم. - سلام عرشیا... آنیسام. - خوبی؟ همه چی روبه راهه؟ مشکلی نداری؟ - باشه مرسی. فعلا که کم و کسری نیست الانهم باید برم وسایلم رو آماده کنم. راستی اصلاً از این آقافرید خبری نیست ها! - آخ آره یادم رفت، مثل اینکه یه سفر کاری رفته بوده؛ طی همین چند روز بر میگرده بنده خدا کلی هم از مامان عذرخواهی کرد. میدونی چیه؟ خیلی برات خوشحالم. و پشت بندش صدای خندهاش بلند شد. - قیافهی بابا وقتی فهمید ازش دلخوری و بدون خداحافظی رفتی بینظیر بود. یه مشت بد و بیراه به خودش گفت و رفت بیرون! مثل اینکه خیلی حرف داشت باهات! *** هنوز باورم نمیشد، مامان و عرشیا به طور کامل مرا غافلگیر کردند! اصلاً انتظار نداشتم من را از خانه فراری دهند، بدون اینکه منتظر جواب کنکورم باشند مرا در کلاسهای آمادگی دانشگاه و دوران آموزشی راهی کرده بودند. به انگشت شصتم نگاه انداختم، درست شب قبل از استرس همهاش را کنده بودم! ذوق عجیبی داشتم، دقیقاً مثل بچهها! بالاخره به دانشگاه رسیدم. طبق گفته کیمیا باید به دانشکده پزشکی و دندان پزشکی مراجعه میکردم. دانشگاه با چهار ساختمان نسبتاً بلند که هر کدام مخصوص رشتههای مختلف بود از یکدیگر جدا میشد. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پراگما |زینب رستمی(سارا)
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین