انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پراگما |زینب رستمی(سارا)
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="zeinabrostami" data-source="post: 108276" data-attributes="member: 4912"><p>#قسمت_4</p><p></p><p></p><p>آهی کشیدم و در اتاقم را باز کردم. </p><p>چشمانم را بستم و از خوشحالی قهقهای زدم؛ اما با باز کردن چشمانم خنده روی لبهایم خشک شد. واقعاً در این اتاق به هم ریخته چگونه زندگی میکردم؟! میز مطالعه و کف اتاق پر از کتابهای درسیام بود.</p><p>***</p><p>با صدای فرشتهوار مادر چشم گشودم؛ اما به هم چسبیده بود و قصد باز شدن نداشت.</p><p>- آنیسا بابا منتظره، ده دقیقه دیگه حرکتیمها.</p><p>و بعد صدای قدمهایش بود که دور میشد و انگار از اتاق بیرون رفت. </p><p>تا صبح درس خواندم، اتاق را مرتب کردم، لباسهای مورد نیازم را برداشتم و خیالبافی کردم که حالا نتیجهاش شده بود این. </p><p>- دختر هنوز خوابی؟ با توام. </p><p>اینبار دیگر راه فراری نبود. به زور چشمانم را باز کردم و حاضر شدم. </p><p>مانتوی نیلی رنگ، شال و جین سورمهایام را هم پوشیدم. چمدان به دست، حاضر و آماده. چمدان را درون صندوق عقب جای دادم. حیاط بزرگی داشتیم، پر از گلهای رز و گیاههای دیگر. </p><p>یاد دو سال پیش افتادم. درست همین موقعها بود آخرهای اردیبهشت، در کنار کاج کوچکی که چند متر آن طرف استخر بود، پسرها بساط والیبال راه انداخته بودند. </p><p>امیرسام و امیرمحمد با هم و عرشیا تک افتاده بود. من هم سرگرم امتحان فاینال زبان بودم که صدای خوشآهنگ امیرسام باعث شد دزدکی از پنجره به آنها نگاه بیاندازم. عرشیا از تک افتادن خودش معترض بود که محمد گفت:</p><p>- آنیسا میتونه؟ اگر میتونه بهش بگو بیاد... دخترا جیغجیغ میکنن شلوغ میشه، میتونیم سر به سرش هم بزاریم. </p><p>محمد یک سال و نیم از من بزرگتر و عرشیا و امیرسام حدوداً بیست و چهار ساله بودند.</p><p>امیرسام هم چهرهاش را مشمئز کرد و گفت:</p><p>- آخه عرشیا این چه خواهریه تو داری؟ </p><p>عرشیا هم بیتفاوت، انگار که چیز مهمی نبوده گفت:</p><p>- چطور مگه داداش؟ </p><p>- یه جوری میگه انگار خواهر منه، یعنی تو نمیدونی؟</p><p>عرشیا تکخندهای کرد و توپ والیبال را چند بار زمین زد و بیهوا گفت:</p><p>- تو که میدونی چطوریه از اولش همین بوده، شاید بزرگتر بشه بره تو جامعه خجالتش هم بریزه، بشه مثل دخترایی که دورت زیادن. </p><p>شاید فکر میکردند من خوابم یا متوجه نیستم که اینگونه راحت راجبم حرف میزدند! خب خجالتی بودم و کمی هم روابط اجتماعیام خوب نبود؛ همین... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="zeinabrostami, post: 108276, member: 4912"] #قسمت_4 آهی کشیدم و در اتاقم را باز کردم. چشمانم را بستم و از خوشحالی قهقهای زدم؛ اما با باز کردن چشمانم خنده روی لبهایم خشک شد. واقعاً در این اتاق به هم ریخته چگونه زندگی میکردم؟! میز مطالعه و کف اتاق پر از کتابهای درسیام بود. *** با صدای فرشتهوار مادر چشم گشودم؛ اما به هم چسبیده بود و قصد باز شدن نداشت. - آنیسا بابا منتظره، ده دقیقه دیگه حرکتیمها. و بعد صدای قدمهایش بود که دور میشد و انگار از اتاق بیرون رفت. تا صبح درس خواندم، اتاق را مرتب کردم، لباسهای مورد نیازم را برداشتم و خیالبافی کردم که حالا نتیجهاش شده بود این. - دختر هنوز خوابی؟ با توام. اینبار دیگر راه فراری نبود. به زور چشمانم را باز کردم و حاضر شدم. مانتوی نیلی رنگ، شال و جین سورمهایام را هم پوشیدم. چمدان به دست، حاضر و آماده. چمدان را درون صندوق عقب جای دادم. حیاط بزرگی داشتیم، پر از گلهای رز و گیاههای دیگر. یاد دو سال پیش افتادم. درست همین موقعها بود آخرهای اردیبهشت، در کنار کاج کوچکی که چند متر آن طرف استخر بود، پسرها بساط والیبال راه انداخته بودند. امیرسام و امیرمحمد با هم و عرشیا تک افتاده بود. من هم سرگرم امتحان فاینال زبان بودم که صدای خوشآهنگ امیرسام باعث شد دزدکی از پنجره به آنها نگاه بیاندازم. عرشیا از تک افتادن خودش معترض بود که محمد گفت: - آنیسا میتونه؟ اگر میتونه بهش بگو بیاد... دخترا جیغجیغ میکنن شلوغ میشه، میتونیم سر به سرش هم بزاریم. محمد یک سال و نیم از من بزرگتر و عرشیا و امیرسام حدوداً بیست و چهار ساله بودند. امیرسام هم چهرهاش را مشمئز کرد و گفت: - آخه عرشیا این چه خواهریه تو داری؟ عرشیا هم بیتفاوت، انگار که چیز مهمی نبوده گفت: - چطور مگه داداش؟ - یه جوری میگه انگار خواهر منه، یعنی تو نمیدونی؟ عرشیا تکخندهای کرد و توپ والیبال را چند بار زمین زد و بیهوا گفت: - تو که میدونی چطوریه از اولش همین بوده، شاید بزرگتر بشه بره تو جامعه خجالتش هم بریزه، بشه مثل دخترایی که دورت زیادن. شاید فکر میکردند من خوابم یا متوجه نیستم که اینگونه راحت راجبم حرف میزدند! خب خجالتی بودم و کمی هم روابط اجتماعیام خوب نبود؛ همین... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان پراگما |زینب رستمی(سارا)
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین