انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان وقفهی زمان | زینب رویشد
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="رومان" data-source="post: 130804" data-attributes="member: 7969"><p>(پارت هجده)</p><p>و این یعنی رسماً من نباید دخالت کنم دختر بچه که انگار تازه متوجه حضور من شده بود با لبخند روبه رویم ایستاد و گفت:</p><p>- درود آتوسا بانو</p><p>و خم شد و ادای احترام کرد</p><p>جلویش زانو زدم و گفتم:</p><p>- تو مرا میشناسی؟ اما من تو را نمیشناسمت فرشتهی کوچک، نامت چیست؟</p><p>دختر- آرنیکا هستم بانو، من شما را هنگامی که در خواب بودید دیدم مادر بزرگ دربارهی شما به من گفته است</p><p>به رویش لبخند زدم</p><p>- نامت هم همانند چهرهات زیباست</p><p>و آرنیکا که گویا پاسخم را پیشتر آماده کرده بود همان دم گفت:</p><p>- به زیبایی و دلنشینی چهرهی شما نمیرسد بانو</p><p>احساس کردم صورتم از خجالت داغ شد آن هم زیر نگاه دیاکو دستی به سر و روی آرنیکا کشیدم و از جا برخاستم</p><p>دیاکو- آرنیکا دیر وقت است به درون چادر بازگرد من بعداً به دیدارت خواهم امد</p><p>آرنیکا- فردا؟.</p><p>دیاکو از حاضر جوابی آرنیکا خندید و من برای اولین بار صورت خندان این مرد جدی را دیدم، اما چشمانش برعکس نمیخندیدند بلکه رنگ غم به خود گرفته بودند</p><p>دیاکو- باشد فردا زودتر به دیدارت میآیم</p><p>آرنیکا- قول میدهی</p><p>دیاکو- تا به حال دیدهای زیر حرفم زده باشم</p><p>آرنیکا لبخند مهربانی به روی دیاکو زد</p><p>دیاکو ب×و×س×های بر پیشانیاش کاشت و تا وارد شدنش به چادر با چشم بدرقهاش کرد</p><p>- اینجا خانهی شماست؟</p><p>دیاکو- آری</p><p>- و آن بانو باید...</p><p>نگذاشت جملهام را تمام کنم و گفت:</p><p>- آتوشه بانو مادرم</p><p>سرم را تکان دادم و دامن لباسم را در دست گرفتم قدمی برداشتم اما برای زدن حرفی که در ذهنم بود دوباره برگشتم سمتش و گفتم:</p><p>- چرا دیر به دیر به دیدار دخترتان میآیید؟</p><p>قهوهای هایش تیره تر از هر زمانی شدند</p><p>دیاکو- دخترم نیست،</p><p>متعجب یک ابرویم بالا پرید پس چه نسبتی با او داشت عجیبتر آنکه از شنیدن این پاسخ شاد شدم اما دلیل این شادی که در قلبم جای گرفت چه بود!</p><p>دیاکو ادامه داد:</p><p>- خواهر زادهام است.</p><p>اما نگاه تاریک و تیرهاش خبر از رازی میدهد که او با برگرداند رویش و رفتن به سمت سرباز ها سعی بر پنهان کرد آن داشت.</p><p> به عقب بازگشتم و وارد چادر شدم اما فکرم هنوز درگیر دیاکو و آرنیکا مانده بود، گویا درگیرهای ذهنیام امروز قصد رکورد شکنی دارند... .</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="رومان, post: 130804, member: 7969"] (پارت هجده) و این یعنی رسماً من نباید دخالت کنم دختر بچه که انگار تازه متوجه حضور من شده بود با لبخند روبه رویم ایستاد و گفت: - درود آتوسا بانو و خم شد و ادای احترام کرد جلویش زانو زدم و گفتم: - تو مرا میشناسی؟ اما من تو را نمیشناسمت فرشتهی کوچک، نامت چیست؟ دختر- آرنیکا هستم بانو، من شما را هنگامی که در خواب بودید دیدم مادر بزرگ دربارهی شما به من گفته است به رویش لبخند زدم - نامت هم همانند چهرهات زیباست و آرنیکا که گویا پاسخم را پیشتر آماده کرده بود همان دم گفت: - به زیبایی و دلنشینی چهرهی شما نمیرسد بانو احساس کردم صورتم از خجالت داغ شد آن هم زیر نگاه دیاکو دستی به سر و روی آرنیکا کشیدم و از جا برخاستم دیاکو- آرنیکا دیر وقت است به درون چادر بازگرد من بعداً به دیدارت خواهم امد آرنیکا- فردا؟. دیاکو از حاضر جوابی آرنیکا خندید و من برای اولین بار صورت خندان این مرد جدی را دیدم، اما چشمانش برعکس نمیخندیدند بلکه رنگ غم به خود گرفته بودند دیاکو- باشد فردا زودتر به دیدارت میآیم آرنیکا- قول میدهی دیاکو- تا به حال دیدهای زیر حرفم زده باشم آرنیکا لبخند مهربانی به روی دیاکو زد دیاکو ب×و×س×های بر پیشانیاش کاشت و تا وارد شدنش به چادر با چشم بدرقهاش کرد - اینجا خانهی شماست؟ دیاکو- آری - و آن بانو باید... نگذاشت جملهام را تمام کنم و گفت: - آتوشه بانو مادرم سرم را تکان دادم و دامن لباسم را در دست گرفتم قدمی برداشتم اما برای زدن حرفی که در ذهنم بود دوباره برگشتم سمتش و گفتم: - چرا دیر به دیر به دیدار دخترتان میآیید؟ قهوهای هایش تیره تر از هر زمانی شدند دیاکو- دخترم نیست، متعجب یک ابرویم بالا پرید پس چه نسبتی با او داشت عجیبتر آنکه از شنیدن این پاسخ شاد شدم اما دلیل این شادی که در قلبم جای گرفت چه بود! دیاکو ادامه داد: - خواهر زادهام است. اما نگاه تاریک و تیرهاش خبر از رازی میدهد که او با برگرداند رویش و رفتن به سمت سرباز ها سعی بر پنهان کرد آن داشت. به عقب بازگشتم و وارد چادر شدم اما فکرم هنوز درگیر دیاکو و آرنیکا مانده بود، گویا درگیرهای ذهنیام امروز قصد رکورد شکنی دارند... . [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان وقفهی زمان | زینب رویشد
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین