انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نیلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="ابراهیم نجم آبادی" data-source="post: 124131" data-attributes="member: 6993"><p>پارت چهار</p><p>پرونده عجیبی بود، نيلوفر کاغذی، گل نيلوفر با پسوند کاغذی، چه معنا و داستانی پشتش میتونه باشه. صدای سیما رشتهی افکارم رو پاره کرد.</p><p>- تا پس فردا بشینیم دست روی دست بذاریم تا مراسم تموم بشه؟!</p><p>توی جوابش بیحوصله گفتم:</p><p>- چیکار کنیم، من دیگه مغزم نمیکشه، هر طرف این پرونده بنبست.</p><p>سیما یکدفعه غیر منتظره گفت:</p><p>- بریم ناهارمون رو بخوریم بعدش یک کاریش میکنیم.</p><p>با تعجب بهش خیره شدم، ما رو باش با کی تیم تشکیل دادیم در مورد پرونده حرف بزنیم!</p><p>من هم بدون فکر جلوی احمدی و صبا گفتم:</p><p>- حالا هی بگو چرا شوهر گیرم نمیاد؟ از بس میخوری چاق شدی دیگه.</p><p>سیما یکدفعه رنگش پرید. با این حرفم خجالت زده به احمدی نگاه کرد، صبا بهم نگاه کرد و خواست بحث رو عوض کنه.</p><p>- فعلاً بریم ناهارمون بخوریم بعداً در مورد پرونده حرف میزنیم.</p><p>من هم با سرتایید کردم و به سیما نگاه کردم، احمدی و صبا بیرون رفتن، سیما بهم خیره شد و حالت چهرهاش چیزی نشون نمیداد. دستهام رو توی هم گره کردم و بهش خیره شدم.</p><p>- ببخشید حواسم به احمدی نبود.</p><p>سیما لبخند بیجونی زد.</p><p>- پاشو بریم ناهار.</p><p>- من میل ندارم تو برو!</p><p>سیما بلند شد و بهم نگاه کرد.</p><p>- با گرسنه موندن تو، پرونده حل نمیشه.</p><p>بعد رفت سمت در و از اتاق خارج شد. با دیدن اون صحنه اشتهایی برام نمونده بود، چشمهام رو بستم.</p><p>یک دختر کجای این دنیا در امان؟ چرا زن منفور زمان؟! چرا تبديل شده به یک وسيله، مگه همین زن، مردها رو به دنیا نمیاره؟! پس چرا وقتی بزرگتر میشن تبديل میشن به یک مشت خودپرست احمق؟!</p><p>چجوری این پازل گیج کننده رو کامل کنم؟چجوری اون حرومزاده رو به تله بندازم؟ سوال زیاد بود؛ ولی دریغ از جواب.</p><p>اون روز لعنتی بلأخره شب شد، من هم خسته و کوفته به خونه برگشتم، پدر و مادرم به مهمونی خانوادگی عموم رفته بودن، من هم یک دوش گرفتم و بعد از شام خوردن، توی اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم. اتاقم فاقد هر رنگی بود، فقط سفیدی گچ، بدون پوستر و قاب عکس؛ فقط تخت، کمد دیواری، از جای شلوغ متنفرم.</p><p>افکارم دوباره به سمت پرونده کشیده شد، نباید زیاد احساساتی بشم، فقط باید تمرکز کنم و به صورت حرفهای موضوع رو تحلیل کنم.</p><p>خب از دوربین مدار بستهای نمیشه استفاده کنیم، انگشتنگاری و اینچیزها هم سرنخی در پی نداشتیم، اونجا یک جاده خلوت و خاکیه خیلی کم رفت و آمد توش صورت میگیره، بعدش هم شب بوده کسی نتونسته ماشین رو ببینه، اون نزدیکی هم دوربین نیست که مشخص کنه چه ماشینی وارد اون جاده شده یا خارج شده.</p><p>ساعت پنج بعدازظهر یک ساعت بعد از خروجش از خونه دزدیده شده، دلیل اینکه ساعت پنج گوشیش خاموش شده، خانوادهاش دیشب که فرم گمشدن دخترشون پر کردن، ذکر کرده بودن که اون میخواسته آرایشگاه بره؛ ولی جایی که گوشیش خاموش شده بود، اصلاً توی مسیر آرایشگاه نبوده.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="ابراهیم نجم آبادی, post: 124131, member: 6993"] پارت چهار پرونده عجیبی بود، نيلوفر کاغذی، گل نيلوفر با پسوند کاغذی، چه معنا و داستانی پشتش میتونه باشه. صدای سیما رشتهی افکارم رو پاره کرد. - تا پس فردا بشینیم دست روی دست بذاریم تا مراسم تموم بشه؟! توی جوابش بیحوصله گفتم: - چیکار کنیم، من دیگه مغزم نمیکشه، هر طرف این پرونده بنبست. سیما یکدفعه غیر منتظره گفت: - بریم ناهارمون رو بخوریم بعدش یک کاریش میکنیم. با تعجب بهش خیره شدم، ما رو باش با کی تیم تشکیل دادیم در مورد پرونده حرف بزنیم! من هم بدون فکر جلوی احمدی و صبا گفتم: - حالا هی بگو چرا شوهر گیرم نمیاد؟ از بس میخوری چاق شدی دیگه. سیما یکدفعه رنگش پرید. با این حرفم خجالت زده به احمدی نگاه کرد، صبا بهم نگاه کرد و خواست بحث رو عوض کنه. - فعلاً بریم ناهارمون بخوریم بعداً در مورد پرونده حرف میزنیم. من هم با سرتایید کردم و به سیما نگاه کردم، احمدی و صبا بیرون رفتن، سیما بهم خیره شد و حالت چهرهاش چیزی نشون نمیداد. دستهام رو توی هم گره کردم و بهش خیره شدم. - ببخشید حواسم به احمدی نبود. سیما لبخند بیجونی زد. - پاشو بریم ناهار. - من میل ندارم تو برو! سیما بلند شد و بهم نگاه کرد. - با گرسنه موندن تو، پرونده حل نمیشه. بعد رفت سمت در و از اتاق خارج شد. با دیدن اون صحنه اشتهایی برام نمونده بود، چشمهام رو بستم. یک دختر کجای این دنیا در امان؟ چرا زن منفور زمان؟! چرا تبديل شده به یک وسيله، مگه همین زن، مردها رو به دنیا نمیاره؟! پس چرا وقتی بزرگتر میشن تبديل میشن به یک مشت خودپرست احمق؟! چجوری این پازل گیج کننده رو کامل کنم؟چجوری اون حرومزاده رو به تله بندازم؟ سوال زیاد بود؛ ولی دریغ از جواب. اون روز لعنتی بلأخره شب شد، من هم خسته و کوفته به خونه برگشتم، پدر و مادرم به مهمونی خانوادگی عموم رفته بودن، من هم یک دوش گرفتم و بعد از شام خوردن، توی اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم. اتاقم فاقد هر رنگی بود، فقط سفیدی گچ، بدون پوستر و قاب عکس؛ فقط تخت، کمد دیواری، از جای شلوغ متنفرم. افکارم دوباره به سمت پرونده کشیده شد، نباید زیاد احساساتی بشم، فقط باید تمرکز کنم و به صورت حرفهای موضوع رو تحلیل کنم. خب از دوربین مدار بستهای نمیشه استفاده کنیم، انگشتنگاری و اینچیزها هم سرنخی در پی نداشتیم، اونجا یک جاده خلوت و خاکیه خیلی کم رفت و آمد توش صورت میگیره، بعدش هم شب بوده کسی نتونسته ماشین رو ببینه، اون نزدیکی هم دوربین نیست که مشخص کنه چه ماشینی وارد اون جاده شده یا خارج شده. ساعت پنج بعدازظهر یک ساعت بعد از خروجش از خونه دزدیده شده، دلیل اینکه ساعت پنج گوشیش خاموش شده، خانوادهاش دیشب که فرم گمشدن دخترشون پر کردن، ذکر کرده بودن که اون میخواسته آرایشگاه بره؛ ولی جایی که گوشیش خاموش شده بود، اصلاً توی مسیر آرایشگاه نبوده. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان نیلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین