انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان مستور محجور | Maedeh
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Maedeh" data-source="post: 65856" data-attributes="member: 91"><p style="text-align: center"><span style="color: rgb(41, 105, 176)"><strong><span style="font-size: 18px">♡</span></strong></span><span style="font-size: 18px"><strong> <span style="color: rgb(226, 80, 65)">پارت 7 </span></strong></span><span style="color: rgb(41, 105, 176)"><strong><span style="font-size: 18px">♡</span></strong></span></p><p></p><p>هیرادِ کم صبر هم به سرعت کاسه ی کوچک تحملش لبریز شد چون از صبح و از وقتی که متوجه فرار ماهین از بیمارستان شد؛ به اندازه ی کافی ترس و استرس را تجربه کرده بود و دیگر جایی برای هضم لوس بازی های این دختربچه نداشت.</p><p>- ماهین! دهن من رو باز نکن! لعنتی! من چیکاره ی تو هستم؟ صرفا جهت اینکه خر فهم بشی باید بگم الاغ! منو سگ نکـ... هی می خوام بگم داداشتم دیگه اما میدونی چیه؟ خواهر کله خری مثل تو داشتن، افت آبروعه! آخه کدوم آدم مریضِ اسکولی عین تو، وقتی هنوز پنج ساعتِ کامل از بستری شدن و بخیه خوردنش نگذشته، از بیمارستان فرار می کنه آخه؟ دِ نفهم! یه کم بفهمی بد نیست. بی عقلِ بی درک و شعور! آخه دیوونه؛ یه ذره هم گوش کـ...</p><p>خسته و بی حوصله تر از آن بود که خواستار گوش دادن به ادامه ی صحبت های برادر خشمگینش باشد؛ مخصوصا هم آن لحظه که راه افتادن خون را روی جای بخیه هایش حس می کرد. با دست خالی اش، روی بخیه ها را فشرد که حاصل درد آن، نشستن اخمی روی صورتش بود.</p><p>گوشی را از گوشش فاصله داد و تا ده شمرد. سپس مجدد آن را نزدیک گوشش کرد ولی با شنیدن صدای هیرادِ غرغرویی که انگار قصد کوتاه آمدن نداشت، پوفی کشید و زیر لب "اکه هی" گفتن را به گوش دادن روضه های پوچ ترجیح داد.</p><p>احساس می کرد که سرِ بخیه خورده اش، تیر می کشد.</p><p>صحبت ها و پند و غر های هیراد و رفتار او، دقیقا مصداق جمله ی " یاسین در گوش خر خواندن " بود.</p><p>دوباره موبایل را به گوشش چسباند و این بار بدون توجه به سخنانی که شنیده می شد، میان حرف هیرادی پرید که می گفت " گوش کن! همین الـ... " و ریلکس حرف زد: آدرس رو اس میکنم.</p><p>و بعد بلافاصله دکمه ی قطع تماس را فشرد.</p><p>می دانست که برادر بزرگش از این حرکتِ بی خداحافظی قطع کردن، متنفر می باشد و احتمالا تا حالا کلی او را مورد عنایت قرار داده است.</p><p>بی شک، این طولانی ترین تماسی بود که تا آن زمان با برادرش داشت!</p><p>با جرئتی که نمی دانست از کجا آمده، آدرس را برای وی فرستاد اما نه از قسمت پیام ها! بلکه از پیامرسان ای که می دانست هیراد قرن به قرن هم به آن نگاه نمی کند.</p><p>تازه آدرس جایی که بود را نه، بلکه نشانی بیمارستانی در نزدیکی اش!</p><p> خود نیز بعد از زدن نیشخندی حاکی از بدجنسی اش، تاکسی ای را پیدا کرده و خودش را به بیمارستان رساند.</p><p>***</p><p>- آی! ببخشیدااا... من اومدم پانسمانم رو عوض و بخیه ام رو چک کنید... ولی شمـ... آخ...</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Maedeh, post: 65856, member: 91"] [CENTER][COLOR=rgb(41, 105, 176)][B][SIZE=18px]♡[/SIZE][/B][/COLOR][SIZE=18px][B] [COLOR=rgb(226, 80, 65)]پارت 7 [/COLOR][/B][/SIZE][COLOR=rgb(41, 105, 176)][B][SIZE=18px]♡[/SIZE][/B][/COLOR][/CENTER] هیرادِ کم صبر هم به سرعت کاسه ی کوچک تحملش لبریز شد چون از صبح و از وقتی که متوجه فرار ماهین از بیمارستان شد؛ به اندازه ی کافی ترس و استرس را تجربه کرده بود و دیگر جایی برای هضم لوس بازی های این دختربچه نداشت. - ماهین! دهن من رو باز نکن! لعنتی! من چیکاره ی تو هستم؟ صرفا جهت اینکه خر فهم بشی باید بگم الاغ! منو سگ نکـ... هی می خوام بگم داداشتم دیگه اما میدونی چیه؟ خواهر کله خری مثل تو داشتن، افت آبروعه! آخه کدوم آدم مریضِ اسکولی عین تو، وقتی هنوز پنج ساعتِ کامل از بستری شدن و بخیه خوردنش نگذشته، از بیمارستان فرار می کنه آخه؟ دِ نفهم! یه کم بفهمی بد نیست. بی عقلِ بی درک و شعور! آخه دیوونه؛ یه ذره هم گوش کـ... خسته و بی حوصله تر از آن بود که خواستار گوش دادن به ادامه ی صحبت های برادر خشمگینش باشد؛ مخصوصا هم آن لحظه که راه افتادن خون را روی جای بخیه هایش حس می کرد. با دست خالی اش، روی بخیه ها را فشرد که حاصل درد آن، نشستن اخمی روی صورتش بود. گوشی را از گوشش فاصله داد و تا ده شمرد. سپس مجدد آن را نزدیک گوشش کرد ولی با شنیدن صدای هیرادِ غرغرویی که انگار قصد کوتاه آمدن نداشت، پوفی کشید و زیر لب "اکه هی" گفتن را به گوش دادن روضه های پوچ ترجیح داد. احساس می کرد که سرِ بخیه خورده اش، تیر می کشد. صحبت ها و پند و غر های هیراد و رفتار او، دقیقا مصداق جمله ی " یاسین در گوش خر خواندن " بود. دوباره موبایل را به گوشش چسباند و این بار بدون توجه به سخنانی که شنیده می شد، میان حرف هیرادی پرید که می گفت " گوش کن! همین الـ... " و ریلکس حرف زد: آدرس رو اس میکنم. و بعد بلافاصله دکمه ی قطع تماس را فشرد. می دانست که برادر بزرگش از این حرکتِ بی خداحافظی قطع کردن، متنفر می باشد و احتمالا تا حالا کلی او را مورد عنایت قرار داده است. بی شک، این طولانی ترین تماسی بود که تا آن زمان با برادرش داشت! با جرئتی که نمی دانست از کجا آمده، آدرس را برای وی فرستاد اما نه از قسمت پیام ها! بلکه از پیامرسان ای که می دانست هیراد قرن به قرن هم به آن نگاه نمی کند. تازه آدرس جایی که بود را نه، بلکه نشانی بیمارستانی در نزدیکی اش! خود نیز بعد از زدن نیشخندی حاکی از بدجنسی اش، تاکسی ای را پیدا کرده و خودش را به بیمارستان رساند. *** - آی! ببخشیدااا... من اومدم پانسمانم رو عوض و بخیه ام رو چک کنید... ولی شمـ... آخ... [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان مستور محجور | Maedeh
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین