انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان مستور محجور | Maedeh
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Maedeh" data-source="post: 64553" data-attributes="member: 91"><p style="text-align: center"><span style="font-size: 18px"><span style="color: rgb(41, 105, 176)"><strong>♡</strong></span></span><strong><span style="font-size: 18px"> <span style="color: rgb(226, 80, 65)">پارت 2</span> </span></strong><span style="font-size: 18px"><span style="color: rgb(41, 105, 176)"><strong>♡</strong></span></span></p><p></p><p>اما به خوبی خودش در جریان قرار گرفت که نفس کشیدن برایش سنگین تر شده است...</p><p>هرچند بعید نبود، آن هم بعد از این جریاناتِ هول ناک و متحیر کننده ی این اواخرش!</p><p>غم انگیز بود حال و روزش... </p><p>اما چاره ای نبود؛ زیرا باعث و بانی این رویداد های تلخ این دوره از حیاتش، خودش بود... فقط و فقط خودش!</p><p>مثل اینکه واقعا باید تقاص زندگی آسوده ای که به لطف رفتار خودخواهانه اش، تا چندی پیش داشته بود را بدهد. </p><p>با خود می پنداشت که همه کس و حتی همه چیز با خودش لج کرده اند.</p><p>می خواست جبران کند و دوباره زندگی اش را مثل قبل، سر و سامان دهد ولیکن در تهِ تهِ عقل و منطقش، می دانست که این، تنها یک امید واهی است؛ حداقل بعد از مرگ سوگ دار این شخص عزیز و بی همتای دنیایش!</p><p>در یک آن، در شوک و بهت فرو رفته بود!</p><p>میخکوب تکه سنگِ به رنگ اغبر با نگاشته های سفیدی گشته بود که روبه رویش؛ قرار داشت.</p><p>نمی توانست جنب بخورد و چشم از آن نوشته بردارد...</p><p>نمی دانست علتش حمله ی عصبی چند روز قبلش بوده است یا از صدقه سریِ ضعف و سر درد این اواخر، حالش این شده!</p><p>متوجه می شد که بسیار ترحم بر انگیز شده است؛ متنها با این حال و روزش، آخرین چیزی که برایش اهمیت داشت و شاید میخواست ذره ای به آن توجه کند، ظاهرش بود.</p><p>از کجا به اینجا رسیده بود؟ اینجایی که از دیدگاه خودش، پرتگاه بود... لب مرز!</p><p>لب پرتگاهی که اگر میلی متری پایش را از این کجتر می گذاشت، حسابش با کرام الکاتبین بود.</p><p>دلش می خواست که به چند سال پیش برگردد!</p><p>حتی شاید چند ماه پیش اما فقط قبل از شروع این اتفاق!</p><p>نه برای جبران و هزار و یک بهانه ی دیگر؛ نه!</p><p>بلکه برای گفتن یه جمله ی کوتاه اما آغشته به دنیایی از کلمات دنباله دار...</p><p>جمله ای مختصر که دنیایی را پشت خود پنهان کرده بود.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Maedeh, post: 64553, member: 91"] [CENTER][SIZE=18px][COLOR=rgb(41, 105, 176)][B]♡[/B][/COLOR][/SIZE][B][SIZE=18px] [COLOR=rgb(226, 80, 65)]پارت 2[/COLOR] [/SIZE][/B][SIZE=18px][COLOR=rgb(41, 105, 176)][B]♡[/B][/COLOR][/SIZE][/CENTER] اما به خوبی خودش در جریان قرار گرفت که نفس کشیدن برایش سنگین تر شده است... هرچند بعید نبود، آن هم بعد از این جریاناتِ هول ناک و متحیر کننده ی این اواخرش! غم انگیز بود حال و روزش... اما چاره ای نبود؛ زیرا باعث و بانی این رویداد های تلخ این دوره از حیاتش، خودش بود... فقط و فقط خودش! مثل اینکه واقعا باید تقاص زندگی آسوده ای که به لطف رفتار خودخواهانه اش، تا چندی پیش داشته بود را بدهد. با خود می پنداشت که همه کس و حتی همه چیز با خودش لج کرده اند. می خواست جبران کند و دوباره زندگی اش را مثل قبل، سر و سامان دهد ولیکن در تهِ تهِ عقل و منطقش، می دانست که این، تنها یک امید واهی است؛ حداقل بعد از مرگ سوگ دار این شخص عزیز و بی همتای دنیایش! در یک آن، در شوک و بهت فرو رفته بود! میخکوب تکه سنگِ به رنگ اغبر با نگاشته های سفیدی گشته بود که روبه رویش؛ قرار داشت. نمی توانست جنب بخورد و چشم از آن نوشته بردارد... نمی دانست علتش حمله ی عصبی چند روز قبلش بوده است یا از صدقه سریِ ضعف و سر درد این اواخر، حالش این شده! متوجه می شد که بسیار ترحم بر انگیز شده است؛ متنها با این حال و روزش، آخرین چیزی که برایش اهمیت داشت و شاید میخواست ذره ای به آن توجه کند، ظاهرش بود. از کجا به اینجا رسیده بود؟ اینجایی که از دیدگاه خودش، پرتگاه بود... لب مرز! لب پرتگاهی که اگر میلی متری پایش را از این کجتر می گذاشت، حسابش با کرام الکاتبین بود. دلش می خواست که به چند سال پیش برگردد! حتی شاید چند ماه پیش اما فقط قبل از شروع این اتفاق! نه برای جبران و هزار و یک بهانه ی دیگر؛ نه! بلکه برای گفتن یه جمله ی کوتاه اما آغشته به دنیایی از کلمات دنباله دار... جمله ای مختصر که دنیایی را پشت خود پنهان کرده بود. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان مستور محجور | Maedeh
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین