انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان مستور محجور | Maedeh
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Maedeh" data-source="post: 64552" data-attributes="member: 91"><p style="text-align: center"><span style="color: rgb(41, 105, 176)"><span style="font-size: 18px"><strong>♡ </strong></span></span><span style="color: rgb(226, 80, 65)"><span style="font-size: 18px"><strong>پارت 1 </strong></span></span><span style="color: rgb(41, 105, 176)"><span style="font-size: 18px"><strong>♡</strong></span></span></p><p></p><p>فصل 1 : کابوس کمرنگ</p><p></p><p>" + یکم صبور باش! ماه هیچ وقت پشت ابر نمی مونه... نگران نباش(:</p><p></p><p>_ ولی اگه یه شب ماه پشت ابر بمونه، ظلمت و سیاهی همه جا رو پر می کنه): "</p><p></p><p>******</p><p>نگاهش روی سنگ سرد و تیره ای که خبر از دیر شدن برای او می داد؛ نشست.</p><p>دوباره چشمانش لبالب پر از قطرات شور اشک هاش شد... دوباره دلش خون شد... بازهم احساس سرگیجه کرد. سرگیجه ی از سر ضعفی که در حال غلبه بر او بود و هر آن امکان داشت چشمانش بسته شود و هوشیاری اش را از دست بدهد.</p><p>باز هم بیخیال نشد! آن قدر در دلش خودخوری کرد و خودش را مقصر شمرد که داشت از سردرد و عذاب وجدان میمرد! </p><p>درد هایش یکی دوتا نبود! هر کدام را که مانع می شد، مشکل دیگر از پا درش می آورد و او را مجبور به زانو زدن می کرد.</p><p>پلک هایش را روی هم نشاند و محکم بهم فشرد و زیر لب زمزمه کرد: قدر تو رو ندونستم و خودخواهی کردم... من... م... من...</p><p>سعی کرد نفس بگیرد که بدتر با احساس اینکه نمی تواند نفس بکشد، هول شد!</p><p>سپس مشت های درهم گره خورده اش بودند که پیا پی به دنبال هم روی قفسه ی سینه اش، آن هم دقیقا جایی که احساس خفگی داشت، فرو می آمدند.</p><p>در یک آن نفسش گرفته بود... به وضوح مختل شدن راه تنفسی اش را حس می کرد.</p><p>چنین اتفاق غیرعادی ای برای اویی که پرونده ی سابقه پزشکی اش، سفید بود؛ حیرت آور به شمار می رفت. </p><p>خنکی بیش از حدی را در هر قسمت از پوست بدنش حس می کرد. به خصوص در کف دست هایش و انگشتان پاهای جوراب و کفش پوشیده اش.</p><p>ترجیح داد کمی صبر کند تا شاید احوالش مساعدتر بشود.</p><p>زمان با قدم های نرم، نرمک سپری می شد... بالاخره با احساس اینکه چند لحظه گذشته و راه نفس اش، همزمان با قورت دادن بغضش باز شده؛ متحیر و شتابان بدون معطلی نفس نفس زد و موفق شد تا باعث شود که هوا و اکسیژنِ هرچند کم اما گره گشا وارد ریه هایش گردد.</p><p>تسلط ناپذیر، با صدا و تند تند نفس می کشید... گویی که سال هاست، نفسی نگرفته! سردش بود و نمی دانست که علتاش سرمای سوزناک و رطوبت بدجور هواست یا این تنگی نفس نا به هنگامش!</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Maedeh, post: 64552, member: 91"] [CENTER][COLOR=rgb(41, 105, 176)][SIZE=18px][B]♡ [/B][/SIZE][/COLOR][COLOR=rgb(226, 80, 65)][SIZE=18px][B]پارت 1 [/B][/SIZE][/COLOR][COLOR=rgb(41, 105, 176)][SIZE=18px][B]♡[/B][/SIZE][/COLOR][/CENTER] فصل 1 : کابوس کمرنگ " + یکم صبور باش! ماه هیچ وقت پشت ابر نمی مونه... نگران نباش(: _ ولی اگه یه شب ماه پشت ابر بمونه، ظلمت و سیاهی همه جا رو پر می کنه): " ****** نگاهش روی سنگ سرد و تیره ای که خبر از دیر شدن برای او می داد؛ نشست. دوباره چشمانش لبالب پر از قطرات شور اشک هاش شد... دوباره دلش خون شد... بازهم احساس سرگیجه کرد. سرگیجه ی از سر ضعفی که در حال غلبه بر او بود و هر آن امکان داشت چشمانش بسته شود و هوشیاری اش را از دست بدهد. باز هم بیخیال نشد! آن قدر در دلش خودخوری کرد و خودش را مقصر شمرد که داشت از سردرد و عذاب وجدان میمرد! درد هایش یکی دوتا نبود! هر کدام را که مانع می شد، مشکل دیگر از پا درش می آورد و او را مجبور به زانو زدن می کرد. پلک هایش را روی هم نشاند و محکم بهم فشرد و زیر لب زمزمه کرد: قدر تو رو ندونستم و خودخواهی کردم... من... م... من... سعی کرد نفس بگیرد که بدتر با احساس اینکه نمی تواند نفس بکشد، هول شد! سپس مشت های درهم گره خورده اش بودند که پیا پی به دنبال هم روی قفسه ی سینه اش، آن هم دقیقا جایی که احساس خفگی داشت، فرو می آمدند. در یک آن نفسش گرفته بود... به وضوح مختل شدن راه تنفسی اش را حس می کرد. چنین اتفاق غیرعادی ای برای اویی که پرونده ی سابقه پزشکی اش، سفید بود؛ حیرت آور به شمار می رفت. خنکی بیش از حدی را در هر قسمت از پوست بدنش حس می کرد. به خصوص در کف دست هایش و انگشتان پاهای جوراب و کفش پوشیده اش. ترجیح داد کمی صبر کند تا شاید احوالش مساعدتر بشود. زمان با قدم های نرم، نرمک سپری می شد... بالاخره با احساس اینکه چند لحظه گذشته و راه نفس اش، همزمان با قورت دادن بغضش باز شده؛ متحیر و شتابان بدون معطلی نفس نفس زد و موفق شد تا باعث شود که هوا و اکسیژنِ هرچند کم اما گره گشا وارد ریه هایش گردد. تسلط ناپذیر، با صدا و تند تند نفس می کشید... گویی که سال هاست، نفسی نگرفته! سردش بود و نمی دانست که علتاش سرمای سوزناک و رطوبت بدجور هواست یا این تنگی نفس نا به هنگامش! [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان مستور محجور | Maedeh
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین