انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصه سرنوشت| نرگس اسلامی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="@Narges_Eslami1386" data-source="post: 127099" data-attributes="member: 7257"><p>پارت سیزده</p><p>تو که نمیدونی راجب چی میخوام حرف بزنم، اگه میدونستی مبلو میکوبوندی تو سرم</p><p>گفتم:</p><p>- راستش.....من میخوام بیشتر باهم دیگه آشنا بشیم</p><p>از حرفم شوکه شد، فکر کنم منظور اصلیو گرفته بود</p><p>- من دلیلی برای آشنایی بیشتر نمیبینم</p><p>- من میبینم</p><p>با تعجب بهم نگاه کرد گفتم: - امممم چیزه، یعنی خب آشنا شدن که اشکالی نداره</p><p>- از نظر من اشکال داره پسر عمه، لطفا امشبو خراب نکنین، بزارین از امشب خاطره ی خوبی داشته باشیم</p><p>با این حرفش فکر کردم الان وقت اینکارا نیست، برای همین گفتم: -باشه هرجور راحتی، یه موقع دیگه راجبش حرف میزنیم</p><p>از همون وقت که این حرفو بهش زدم اخم کرده بود، اخم هم بهش میومد، این دختر با اینکاراش داشت منو دیوونه میکرد</p><p>موقع خداحافظی حتی بهم نیم نگاهی هم ننداخت</p><p>اون شب رو هم تا خودِ صبح فکر کردم</p><p>شاید واقعا کارم اشتباه بود...</p><p>دو روز بعد اون شب شمارشو از سهیلا گرفتم</p><p>بهش زنگ زدم که جواب نداد</p><p>دوباره زنگ زدم که برداشت </p><p>-بله</p><p>- سلام</p><p>- سلام، شما؟</p><p>- پوریا هستم</p><p>- اها، کاری داشتین؟</p><p>- میخواستم ببینمت</p><p>- برا چه کاری؟</p><p>- دیدمت بهت میگم</p><p>- من وقت خالی ندارم، شرمنده</p><p>اینو که گفت منظورش این بود که حوصلتو ندارم برو گمشو</p><p>- جمعه چطور؟</p><p>- بهش فکر میکنم</p><p>- باشه ممنون</p><p>- خداحافظتون</p><p>- خدافظ دختر دایی</p><p>و تلفنو قطع کردم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="@Narges_Eslami1386, post: 127099, member: 7257"] پارت سیزده تو که نمیدونی راجب چی میخوام حرف بزنم، اگه میدونستی مبلو میکوبوندی تو سرم گفتم: - راستش.....من میخوام بیشتر باهم دیگه آشنا بشیم از حرفم شوکه شد، فکر کنم منظور اصلیو گرفته بود - من دلیلی برای آشنایی بیشتر نمیبینم - من میبینم با تعجب بهم نگاه کرد گفتم: - امممم چیزه، یعنی خب آشنا شدن که اشکالی نداره - از نظر من اشکال داره پسر عمه، لطفا امشبو خراب نکنین، بزارین از امشب خاطره ی خوبی داشته باشیم با این حرفش فکر کردم الان وقت اینکارا نیست، برای همین گفتم: -باشه هرجور راحتی، یه موقع دیگه راجبش حرف میزنیم از همون وقت که این حرفو بهش زدم اخم کرده بود، اخم هم بهش میومد، این دختر با اینکاراش داشت منو دیوونه میکرد موقع خداحافظی حتی بهم نیم نگاهی هم ننداخت اون شب رو هم تا خودِ صبح فکر کردم شاید واقعا کارم اشتباه بود... دو روز بعد اون شب شمارشو از سهیلا گرفتم بهش زنگ زدم که جواب نداد دوباره زنگ زدم که برداشت -بله - سلام - سلام، شما؟ - پوریا هستم - اها، کاری داشتین؟ - میخواستم ببینمت - برا چه کاری؟ - دیدمت بهت میگم - من وقت خالی ندارم، شرمنده اینو که گفت منظورش این بود که حوصلتو ندارم برو گمشو - جمعه چطور؟ - بهش فکر میکنم - باشه ممنون - خداحافظتون - خدافظ دختر دایی و تلفنو قطع کردم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصه سرنوشت| نرگس اسلامی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین