انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصه سرنوشت| نرگس اسلامی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="@Narges_Eslami1386" data-source="post: 127098" data-attributes="member: 7257"><p>پارت دوازده</p><p>با این حرفش لبخند زدم، حس عجیبی داشتم</p><p>از اون شب فکری که باهاش خواب میرفتم، فکر به دلارام بود</p><p>۶ ماه گذشته بود و من فقط ۲،۳ بار بود که دلارامو دیده بودم تا شب تولدش</p><p>دایی و زن دایی قصد داشتند سوپرایزش کنن</p><p>به این فکر کردم که من چیکار کنم، با سهیل مشورت کردم که گفت آخر مهمونی ازش خواستگاری کنم وقتی که تنهاست</p><p>با این پیشنهاد مخالف بودم اما کار خودمو کردم</p><p>وارد خونه ی دایی شدیم، همه چیز خوب بود و همه اومده بودند، فقط مونده بود دلارام بیاد</p><p>قلبم بی قرار بود، از اینکه جوابش منفی باشه میترسیدم</p><p>زنگ خونه به صدا درومد و دلارام وارد شد، همه دست میزدند و تبریک میگفتند، فقط من بودم که خیره ی دلارام بودم</p><p>اواسط مهمونی دیدم دلارام داره با سهیلا حرف میزنه، خیره ی خنده هاش شدم، همون خنده هایی که بااید مال من میشد</p><p>از همون بچگی چیزیو که میخواستمو حتما باید به دست میاوردم حتی اگه شده با کتک و کتک کاری، این مورد که دیگه فرق داشت</p><p>سهیلا از کار امشبم خبر داشت به خاطر همین با چشمکی که سهیل بهش زد پا شد و به بهونه ی آب خوردن وارد آشپزخونه شد</p><p>رفتم و کنار دلارام نشستم، اونم با فاصله ازم نشست</p><p>- تولدت مبارک دختردایی</p><p>- ممنون</p><p>- امممم</p><p>- راحت باشین حرفتونو بزنین</p><p>تو که نمیدونی راجب چی میخوام حرف بزنم، اگه میدونستی مبلو میکوبوندی تو سرم.</p></blockquote><p></p>
[QUOTE="@Narges_Eslami1386, post: 127098, member: 7257"] پارت دوازده با این حرفش لبخند زدم، حس عجیبی داشتم از اون شب فکری که باهاش خواب میرفتم، فکر به دلارام بود ۶ ماه گذشته بود و من فقط ۲،۳ بار بود که دلارامو دیده بودم تا شب تولدش دایی و زن دایی قصد داشتند سوپرایزش کنن به این فکر کردم که من چیکار کنم، با سهیل مشورت کردم که گفت آخر مهمونی ازش خواستگاری کنم وقتی که تنهاست با این پیشنهاد مخالف بودم اما کار خودمو کردم وارد خونه ی دایی شدیم، همه چیز خوب بود و همه اومده بودند، فقط مونده بود دلارام بیاد قلبم بی قرار بود، از اینکه جوابش منفی باشه میترسیدم زنگ خونه به صدا درومد و دلارام وارد شد، همه دست میزدند و تبریک میگفتند، فقط من بودم که خیره ی دلارام بودم اواسط مهمونی دیدم دلارام داره با سهیلا حرف میزنه، خیره ی خنده هاش شدم، همون خنده هایی که بااید مال من میشد از همون بچگی چیزیو که میخواستمو حتما باید به دست میاوردم حتی اگه شده با کتک و کتک کاری، این مورد که دیگه فرق داشت سهیلا از کار امشبم خبر داشت به خاطر همین با چشمکی که سهیل بهش زد پا شد و به بهونه ی آب خوردن وارد آشپزخونه شد رفتم و کنار دلارام نشستم، اونم با فاصله ازم نشست - تولدت مبارک دختردایی - ممنون - امممم - راحت باشین حرفتونو بزنین تو که نمیدونی راجب چی میخوام حرف بزنم، اگه میدونستی مبلو میکوبوندی تو سرم. [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان قصه سرنوشت| نرگس اسلامی
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین