انتشار یافتهها
تالارها
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
جدیدترینها
نوشتههای جدید
آیتمهای جدید
آخرین فعالیت
کاربران
کاربران ثبت نام شده
بازدیدکنندگان فعلی
بوفه
مدالها
حمایت مالی
اشتراک ویژه
بازیها
بازی 2048
مار بازی
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
نوشتههای جدید
جستجو در تالارها
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
★پیدا کردن رمانهای بینام★
سلام مهمون عزیز امیدوارم حالت خوب باشه. تا حالا شده خلاصهی یه رمانی که قبلاً خوندیش یادت باشه؛ اما اسم اثر رو فراموش کرده باشی؟! اگه این مشکل رو داری اصلاً نگران نباش، کافیه توی انجمن رمانیک ثبت نام کنی و خلاصه رمان رو توی این تاپیک بگی. اینطوری با یه تیر دو نشون زدی هم اسم رمانی که دنبالش بودی و پیدا میکنی، هم به خانواده بزرگ رمانیک میپیوندی و حالا میتونی کلی رمان جدید بخونی و اگه خواستی هم خودت دست به قلم بشی.
نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
دوست داری اخبار طنز بنویسی؟ و باعث خندوندن کاربرا بشی؟ برای خبرنگار شدن بپر اینجا.
علاقه داری به نویسندهها کمک کنی تا اشکالات نگارشی خودشون رو برطرف کنن؟ برای ویراستار شدن کلیک کن.
به نظارت علاقه داری؟ دوست داری به نویسندهها توی پیشبرد اثرشون کمک کنی و ناظرباشی؟ آموزش هم داریم. کلیک کن^^
تو هم میتونی وبتون و مانگا و مانهوا ادیت بزنی! برای ادیتور شدن کلیک کن
برای پیوستن به تیم تدوین کلیک کن تا توی ساخت کلیپ حرفهای بشی.
برای اعلام آمادگی رنک بازرس کلیک کن تا توی حفظ و رعایت قوانین بهمون کمک کنی.
به طراحی جلد علاقه داری؟ دوست داری برای آثار یه جلد با خلاقیت خودت طراحی کنی؟ کلیک کن
. . .
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان غبار کافه| زهرا وحیدی نکو
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Like crazy&lt;3" data-source="post: 79791" data-attributes="member: 1249"><p><strong>سرآغاز:</strong></p><p><strong>با هر قدمی که برمیداشتی میتوانستی بوی خون، درد و مرگ را احساس کنی! </strong></p><p><strong>تا کیلومترها دیگر هیچ چیز جز خاک و سنگهای باقیمانده از خاطرات دورانی که ساعتها پیش به پایان رسیده بود، دیده نمیشد. گرد و خاک مانند مهی به هوا برخاسته بود تا آسمان خونآلود سرزمینِ آوار شده را از دیدها پنهان کند و نگذارد صدها چشم که نتوانسته بودند هیچ کاری بکنند، تک تک سنگ هایی را که نشان از هر یک نفر را میدادند کنار بزنند و رود خونِ جاری شده را با حسرت و آه های دروغین به گوش مردمان سرزمین دیگر برسانند و تنها با کلمه تأسف که حتی معنیش را نمیدانستند دکمه ثبت را فشار دهند و بعد با لبخندی از رضایت صحنه را ترک کنند.</strong></p><p><strong>شاید هنوز اشکهایی بودند که برای این سنگها بر روی زمین بغلتند اما دیگر نمیتوانستند با این اشکها خونهای روی زمین را پاک کنند!</strong></p><p><strong>خبرنگار جوان که هنوز دورهی کارآموزیش را تمام نکرده بود با قیافهای درهم سعی کرد کفش نو و سفید رنگش را بالا بگیرد و با تکان تکان دادنش خاک سرخ رنگ را از رویش بتکاند؛ اما فایدهای نداشت این سرزمین دیگر کاملاً آلوده شده بود!</strong></p><p><strong>دوربین که درست روی او و محل بمباران تمرکز کرده بود شمارشش را آغاز کرد. </strong></p><p><strong>خبرنگار جوان موهای بلندش را پشت گوش داد و شق و رق ایستاد و منتظر ماند تا تصویرش روی هزاران صفحه تلوزیون برود و بعد شروع کرد:</strong></p><p><strong></strong></p><p><strong>سلام و درود به همه مردم عزیز کشور! </strong></p><p><strong>شما هماکنون در حال شنیدن اخبار K.L هستید...</strong></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Like crazy<3, post: 79791, member: 1249"] [B]سرآغاز: با هر قدمی که برمیداشتی میتوانستی بوی خون، درد و مرگ را احساس کنی! تا کیلومترها دیگر هیچ چیز جز خاک و سنگهای باقیمانده از خاطرات دورانی که ساعتها پیش به پایان رسیده بود، دیده نمیشد. گرد و خاک مانند مهی به هوا برخاسته بود تا آسمان خونآلود سرزمینِ آوار شده را از دیدها پنهان کند و نگذارد صدها چشم که نتوانسته بودند هیچ کاری بکنند، تک تک سنگ هایی را که نشان از هر یک نفر را میدادند کنار بزنند و رود خونِ جاری شده را با حسرت و آه های دروغین به گوش مردمان سرزمین دیگر برسانند و تنها با کلمه تأسف که حتی معنیش را نمیدانستند دکمه ثبت را فشار دهند و بعد با لبخندی از رضایت صحنه را ترک کنند. شاید هنوز اشکهایی بودند که برای این سنگها بر روی زمین بغلتند اما دیگر نمیتوانستند با این اشکها خونهای روی زمین را پاک کنند! خبرنگار جوان که هنوز دورهی کارآموزیش را تمام نکرده بود با قیافهای درهم سعی کرد کفش نو و سفید رنگش را بالا بگیرد و با تکان تکان دادنش خاک سرخ رنگ را از رویش بتکاند؛ اما فایدهای نداشت این سرزمین دیگر کاملاً آلوده شده بود! دوربین که درست روی او و محل بمباران تمرکز کرده بود شمارشش را آغاز کرد. خبرنگار جوان موهای بلندش را پشت گوش داد و شق و رق ایستاد و منتظر ماند تا تصویرش روی هزاران صفحه تلوزیون برود و بعد شروع کرد: سلام و درود به همه مردم عزیز کشور! شما هماکنون در حال شنیدن اخبار K.L هستید...[/B] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
پاسخ دادن
تالارها
کتابدونی
تایپ اثر
تایپ رمان
رمان غبار کافه| زهرا وحیدی نکو
سلام
دوست عزیز
جهت انتشار آثار و یا حمایت از نویسندههای انجمن، اکنون به خانوادهی رمانیک بپیوندید.
با ما اوقات خوشی را تجربه خواهید کرد. 🌹
تالار
فراخوانها
آموزش
کار با انجمن
قوانین
کلی
قوانین
فرستادن موضوع و نوشته
بالا
پایین